گزارشهای متعددی از شکنجه و آزار جنسی معترضان منتشر شده است. شبکه ۴ بریتانیا در گزارشی اختصاصی، با دو زن جوان معترض درباره آنچه در بازداشت برایشان اتفاق افتاد صحبت کرده است. در این گزارش، آنها از شکنجههای جنسی و روحی میگویند که تاب آوردهاند و هنوز با پیامدهایش دستوپنجه نرم میکنند.
سارا و بهار توانستهاند از کشور خارج شوند و برای حفظ هویتشان، در این گزارش از نام مستعار استفاده میکنند اما همچنان میخواهند بدرفتاریها و آزارهایی را که آنها و دیگران دیدهاند افشا کنند.
سارا درباره خشونت جنسی که با آن مواجه شد، میگوید: «من را به دختر دیگری بسته بودند و ما را به سلول من بردند. وانمود کردند که کلید دستبند خراب است و نمیتوانند دستبند ما را باز کنند. مرد دهانش را نزدیک گردنم آورد و سعی کرد به سینههایم دست بزند. من شروع کردم به جیغ زدن. او سرمان فریاد کشید که شما چه مشکلی دارید؟ اگر آزادی میخواهید، پس اشکالی ندارد به شما دست بزنیم. هلم داد. افتادم روی زمین و با مشت توی صورتم کوبید.»
سارا هفتهها بازداشت بود و مدتی طولانی در سلول انفرادی به سر میبرد.
او در ادامه یکی از دخترانی را به یاد میآورد که به او تعرض جنسی شده بود، و میافزاید: «به ما گفت او را یک شب در یکی از خانههای امنیتی نگه داشته بودند. گفت دو مرد به او تعرض کردند. اما جزئیاتش را به ما نگفت. چون هر بار میخواست دربارهاش صحبت کند حتی نمیتوانست جملهاش را تمام کند و تمام مدت گریه میکرد و میلرزید.»
فعالان و وکلایی که شبکه ۴ بریتانیا با آنها تماس گرفته بود همگی تایید کردند که سوءاستفاده و آزار جنسی در زندانهای جمهوری اسلامی رایج است.
Read More
This section contains relevant reference points, placed in (Inner related node field)
بهار بلوچ است. او یک روز عصر هنگام بازگشت به خانه بازداشت شد. او میگوید: «دو نفر من را از پشت گرفتند. جلو دهانم را گرفتند. صورتم را پوشاندند. چشمهایم را پوشاندند و من را انداختند داخل ماشین. گیج شده بودم و ترسیده بودم. اول تلاش میکردم اجازه ندهم به من دست بزنند. چنگ میزدم به صورتشان که خیلی عصبانیشان کرد. دستوپایم را با چسب بستند به صندلی و لباسهایم را درآوردند. شروع کردند به تحقیر بدنم، مثلا رنگ پوستم، که شما بلوچها چرا رنگ پوستتان اینطوری است، کثیفاید، چرا بدنت این شکلی است.»
او در پاسخ به سوال خبرنگار در مورد آثار روانی مدتی که در بازداشت بود، میگوید فاصلهای که از خواب بیدار میشود تا وقتی تصمیم میگیرد دارویش را بخورد و دست به خودکشی نزند، برایش سختترین بازه زمانی روز است، و در ادامه اضافه میکند همچنان کابوس میبیند، کابوس اینکه آمدهاند سراغش.
فعالان حقوق بشر میگویند بیش از ۲۰ هزار نفر از آغاز اعتراضها تاکنون بازداشت شدهاند، و علاوه بر خشونت جسمی و جنسی، شکنجه روحی هم شدهاند.
سارا به یاد میآورد در اولین شب بازداشت، زندانبان به او گفته بود که اعدام میشود.
او درباره آن شب میگوید: «آن لحظه دلم میخواست دوباره صدای مادرم را بشنوم. من را سوار ماشین کردند و چون فکر میکردم لحظات آخر است، التماس میکردم حداقل بگذارند به مادرم زنگ بزنم. گفتند نگران نباش، تا صبح جسدت را به خانوادهات تحویل میدهیم. با اینکه چشمانم بسته بود، سعی میکردم بیرون را ببینم چون آخرین لحظه زندگیام بود. بیرون خاکی بود. نگران بودم اگر من را اینجا بکشند و جسدم را همینجا پنهان کنند، مادرم چطوری میتواند جسدم را پیدا کند. چون بیرون شهر است و او نمیتواند بیاید سر قبرم. آن لحظه بود که سرانجام توانستند من را بشکنند. پس از آن دیگر چیزی حس نمیکردم. بخشی از وجودم در آن لحظه مرد.»
در جایی دیگر، سارا را مجبور کرده بودند شاهد شکنجه یک جوان معترض باشد. مرد جوان با گلولههای ساچمهای زخمی شده بود و مامور از او پرسیده بود جای زخمهایت درد میکند. جوان در پاسخ گفته بود نه. مامور با خنده گفته بود:«باشد، پس کاری میکنم که درد بگیرد.» سپس با شوکر و باتون شکنجهاش کردند و او التماس میکرد شکنجهاش نکنند یا همانجا او را بکشند.
سارا در پاسخ به سوال خبرنگار که در آن لحظه چه احساسی داشت، میگوید: «وحشتناک. چون نمیتوانستم کمکش کنم. مثل این بود که میخواهی فریاد بکشی اما دست بزرگی جلو دهانت است و صدایت را خفه میکند.»
بهار از وقتی او را آزاد کردند و کنار جادهای انداختند، با ضربه روحی این اتفاق دستوپنجه نرم میکند و آمپولهایی که در بازداشت به او تزریق کردهاند وضعیتش را وخیمتر کرده است.
او در این مورد میگوید: «آنجا که بودم، دو تا آمپول به من زدند. هنوز معلوم نیست آن آمپولها چه بودند. وقتی تزریق کردند، حس کردم بوی خیلی بدی در کل بدنم پیچید. مغزم مثل ماهی شده بود که مسیری را میرود و مدام فراموش میکند و دوباره آن مسیر را میرود. گیج و گنگ بودم. انگار زمان، واقعیت یا توهم از کنترلم خارج شده بود. نمیتوانستم بفهمم چه خبر است.»
بیمارستانها در ایران آزمایش نمیگیرند که مشخص شود چه مادهای به معترضان بازداشتی تزریق شده است. بهار اکنون دچار افسردگی است و روی وضعیت روانیاش تاثیر گذاشته است.
او میگوید: «هر روز با این حس بیدار میشوم که من اینجا چکار میکنم. من کیام. اصلا چرا دارم ادامه میدهم. نمیخواستم اینطوری بمیرم. چون تمام تلاشم برای زندگی و هدفی که داشتم میمرد.»
هر دو نفر از ایران خارج شدهاند و با ضربه روحی این اتفاق دستبهگریباناند. اما هنوز امید دارند و معتقدند که اعتراضها کشور را برای همیشه تغییر میدهد.
بهار میگوید: «راستش زیاد حال و حوصله زندگی ندارم. ولی مطمئنا دوست دارم بمانم و ببینم آخرش چه میشود. حداقل دوست دارم آزادی و خوشحالی بقیه را ببینم. شاید آن روز حال من هم خوب شود.»
سارا در پاسخ به این سوال که پشت سر گذاشتن آنچه برایش رخ داد چقدر دشوار بوده است، میگوید: «نمیتوانم پشت سر بگذارم. با من زندگی میکند. من قبل از این اتفاق به خیلی چیزها اهمیت میدادم. به عشق اهمیت میدادم، به زندگی اجتماعی اهمیت میدادم. اما الان تنها چیزی که برایم مهم است آزادی است.»