با نزدیک شدن پایان هر سال، احساساتی که انسان مدام سعی در کنترل آنها دارد، لبریز میشوند. من خودم دلم به آشوب میافتد؛ از شادی بازگشت به خانه و نزد عزیزانم رفتن از یک طرف، و غم و دلتنگی دوستانی که باید پشت سر جا بگذارم، از طرف دیگر. به کیف برزنتی دوربینم خیره شدم که آغشته به گرد و خاک در کشورهای گوشه و کنار دنیا، در کنارم حاضر بود. اکنون روی زمین صیقلی کف اتاقم نشسته و زیپش تا ته بسته شده است. ولی این کیف باید به من نزدیکتر باشد، باید وزنش را دوباره روی شانهام احساس کنم، باید قدم در راه بگذارم ...
در ادامه، مجموعهای از عکسها و خاطراتی را گرد هم آوردهام که شامل داستانهایی از محرومترین کودکان دنیا است.
محرومترین کودکان دنیا در قاب تصویر
-
1/25
اوگاندا/ دیوید ۱۳ ساله، در ژوئیه ۲۰۱۶ از جنگ داخلی جنوب سودان گریخت و وارد اوگاندا شد. او پس از دو روز پیادهروی به همراه مادر، پدر و هشت برادر و خواهرش به اوگاندا رسید. ردیف جنازههایی را به یاد میآورد که در دو طرف جاده منتهی به مرز شمالی اوگاندا افتاده بودند. خانوادهاش میترسیدند اسیر گروههای شورشی شوند یا به دام آتش درگیری میان دولت و گروههای نظامی بیفتند. دیوید از مدرسه رفتن در سودان جنوبی بسیار راضی و خوشحال بود، اما گفت مدرسهاش به خاطر درگیریها تعطیل شده. حالا به مدرسه آلابا در اقامتگاه پناهجویان بیدی بیدی میرود. رؤیای دیوید این است که خانوادهاش زندگی بهتری داشته باشند./Paddy Dowling -
2/25
رواندا/ سارا ۱۴ ساله، در سال ۲۰۱۲ از جمهوری دموکراتیک کنگو وارد اردوگاه پناهجویان کیگهمه شد. والدینش سوداگر پارچه و لباس کهنه بودهاند و حالا در رواندا بیکارند. آنها تصمیم گرفتند از منطقه جنگی فرار کنند و به محیط امن و نسبتاً آرام رواندا بیایند. جامعه میزبان از آنان به خوبی استقبال کرده. به خاطر درگیریهایی که پیش آمده، سارا در کلاسی سه سال پایینتر از سطح خودش درس میخواند و واقعاً از مدرسه رفتن لذت میبرد. مدرسه جی اس گاساکا، توسط مؤسسه «تحصیل مقدم بر همهچیز» و کمیساریای عالی سازمان ملل متحد برای پناهندگان اداره میشود. این مدرسه برای سارا محیطی فراهم میکند تا روزی بتواند حسابدار شود و به خانوادهاش کمک کند زندگی بهتری داشته باشند./Paddy Dowling -
3/25
اوگاندا/ ناکاتو ۱۹ سال دارد و در شهر یومبه کشور اوگاندا به دنیا آمده و بزرگ شده. او که از مدرسه آروما فارغالتحصیل شده دلش میخواهد روزنامهنگار شود. ناکاتو عضو فعال جنبشی به نام «برخیز و سخن بگو» است که به نسل جوان جسارت میدهد تجربیات و ماجراهای زندگیشان را با یکدیگر در میان بگذارند و از این روش به عنوان نوعی درمان برای بهبود ضربه روحی ناشی از زندگی تنشآلودشان کمک بگیرند. به خاطر سیاست اوگاندا در پذیرش پناهندگان، ۸۰۰ هزار پناهنده از مرز سودان جنوبی گذشتهاند و وارد بخش شمالی اوگاندا شدهاند. بسیاری از جوانان هم سن و سال ناکاتو شاهد فجایع و بیرحمیهای وصفناپذیری بودهاند که بر سر دوستان و خانوادهشان آمده. او گفت: «پناهندگانی که اینجا در اوگاندا هستند باید این ماجراها را تعریف کنند تا همه از آن درس بگیریم.» او همچنین توضیح داد که جامعه پناهندگان به برابری آموزشی روی خوش نشان نمیدهد و زنان را از پیشرفت در زندگی باز میدارد. «من خواستار تغییر رویهام. میخواهم حقوق همه انسانها رعایت شود و همه، یعنی هم زنان و هم مردان.»/Paddy Dowling -
4/25
هائیتی/ فورستال ۹ ساله است و در کلاس دوم مدرسه مارسکوت در هائیتی درس میخواند. حامیان این مدرسه دو مؤسسه غیرانتفاعی «بیلد آن هائیتی» و «آموزش یک کودک»هستند. این دو مؤسسه تا کنون ۵۸ مدرسه ساخته و ۹۵۹ معلم تربیت کردهاند. فورستال توضیح میدهد پس از مرگ مادرش، پدر رهایش کرده و اکنون به عنوان «رستاوک» (بچهای که در هائیتی کنیز خانه میشود) با عمه پیرش زندگی میکند و روزانه دست کم دو ساعت به کارهای خانه از قبیل رخت شستن، جارو کردن و تی کشیدن زمین مشغول است. او به یاد دارد که تنها یک بار در عمرش پدرش را دیده و میگوید «فقط یک روز او را دیدم، ولی خیلی کیف داشت. کلی خوش گذراندیم.» فورستال امیدوار است بتواند دوباره پدرش را ببیند اما او در پورتو پرنس زندگی و کار میکند و با ماشین تا آنجا بیش از سه ساعت راه است./Paddy Dowling -
5/25
اوگاندا/ فوراهای ۶ ساله، در مدرسه ابتدایی بورمبا درس میخواند. عضو قبیله «پیگمی» باتوا است. قبیلهاش را از سرزمین مادریشان، جنگل بیویندی، به زور بیرون کردهاند تا از آنجا جادهای بکشند به یک بوستان ملی که جزو میراث جهانی یونسکو است. او در اردوگاه کیتاهوریرا زندگی میکند که دو کیلومتر و نیم یا به عبارتی پیاده سه ساعت از مدرسهاش فاصله دارد. ساخت مدرسه و تربیت معلم برای مناطق دوردست و پرچالش، باعث میشود اهالی این جاهای دور از دسترس نیز از امکان تحصیل برخوردار شوند. مؤسسه «فرداسازان اوگاندا» با همکاری مؤسسه « تحصیل مقدم بر همهچیز» در اوگاندا امکان بازگشت ۵۳ هزار و ۳۷۳ کودک بازمانده از تحصیل را به مدرسه و برخورداری آنان از تحصیلات باکیفیت در مقطع ابتدایی را فراهم کرده./Paddy Dowling -
6/25
اوگاندا/ نیوسنگای ۱۲ ساله، در سال ۲۰۱۶ از شهر کیییری جمهوری دموکراتیک کنگو وارد اوگاندا شده. مادرش در جنگ آتشینی که شهرها و روستاها را درنوردید کشته شد. او با پدر و مادربزرگش به جمع یک میلیون و دویست هزار پناهندهای پیوست که به اوگاندای نسبتاً امن پناه آورده بودند. نیوسنگا تا ۹ سالگی در کنگو از تحصیل بازماند چون نیروهای پلیس و شورشیان نظامی راه درازی را که باید پیاده تا مدرسه طی میکرد، بسته بودند. پدرش با کشت ذرت و مادربزرگ ۷۲ سالهاش با سبدبافی شهریه مدرسه نیوسنگا را میدهند./Paddy Dowling -
7/25
هائیتی/ یاسمه ۱۰ سال دارد و در یکی از مدرسههایی که مؤسسه «بیلد آن هائیتی» ساخته در پهریگنی درس میخواند. دو برادر و سه خواهرش هم همگی در همان مدرسه درس میخوانند. گزارشها حاکی از آن است که ۳۰۰ هزار کودک رستاوک جدا از والدین اصلی خود به سر میبرند. اما یاسمه با خانواده خودش زندگی میکند./Paddy Dowling -
8/25
هائیتی/ اسپِرِنس ۱۰ ساله، به مدرسه پهریگنی میرود. جای او روی نیمکتی در انتهای راهرویی تاریک است. او با ابراز احساسات شدید توضیح میدهد والدین اصلیاش در هشت سالگی رهایش کردند. حالا با عمه پیرش زندگی میکند و جزو کودکان رستاوک است. واژه رستاوک از لغت فرانسوی rester avec به معنی پیش کسی ماندن میآید. صحبت از کارهای خانه که هر روز باید انجام دهد میشود و اسپرنس توضیح میدهد: «هیچوقت بیرون نمیروم و با دوستانم بازی نمیکنم چون سرپرستانم صدایم میزنند که به خانه بیایم و کارهای بیشتری به من میسپرند تا انجام دهم.»/Paddy Dowling -
9/25
کامبوج/ یین شش ساله، در پنوم پنه زندگی میکند. مادرش - که بیوه زنی است، به خاطر آن که نمیتواند آن قدر پول در بیاورد که خانوادهاش راحت باشد احساس بدبختی میکند. یین در حال حاضر با مادر بزرگ 80 سالهاش "خزم من" در محله سنسوک 5 دهکده کوهموتا، در حومه پنوم پنه زندگی میکند. این محله را با آبادسازی یکی از مناطق زاغهنشین درون پایتخت ساختهاند. یین به مدرسهای دولتی در حاشیه این محله میرفت ولی به علت آن که خانوادهاش توانایی پرداخت شهریه غیررسمی این گونه مدرسهها در کامبوج را نداشت ناچار به ترک تحصیل شد. یین خیلی دوست دارد که به مدرسه برگردد تا بتواند به آروزیش یعنی شغل پرستاری برسد. اما اگر به او کمک نکنند این آرزو دور از دسترس خواهد بود./Paddy Dowling -
10/25
اوگاندا/ چارلز ۱۶ ساله، با مادر و پدرش در جمهوری دموکراتیک کنگو زندگی میکرد. خانواده مارهکرا مجبور به ترک کشور شدند چون پسرشان زال بود و به همین خاطر او را گناهکار میدانستند. جادوگران و دعانویسان معتقد بودند دندانها، انگشتان و چشمان زالها برای کسانی که این اعضا را بخرند خوشاقبالی میآورد، اما پدرش از فروختن چارلز به آنها خودداری کرد و بارها به همین خاطر کتک خورد. در فاصله نقل مکان از کنگو به اوگاندا چارلز مدتها از تحصیل محروم ماند. در کنگو سال آخر راهنمایی بود ولی حالا به مدرسه ابتدایی میرود و در اوگاندا نیز زال بودنش باعث همان گرفتاریها برایش شده. در راه طولانی که تا مدرسه پیاده میرود غریبهها سعی میکنند او را به دام بیندازند و از فروش اعضای بدنش پولی به جیب بزنند. چارلز توضیح داد: «هرگز احساس امنیت نخواهم داشت. اما امنیت برایم کمتر از تحصیلات اهمیت دارد. تصمیم دارم دیپلمم را بگیرم و کاری پیدا کنم که بتوانم از حقوق سایر زالها دفاع کنم.»/Paddy Dowling -
11/25
غزه/ اطهر که ۲۱ ساله است از بورس تحصیلی الفخورای مؤسسه «تحصیل مقدم بر همهچیز» استفاده کرده و در ۱۴ سالگی جوانترین عضو انجمن نویسندگان فلسطین شد. او بر اهمیت بازگو کردن آنچه بر سر فلسطینیان میآید تأکید کرد. درگیری در این منطقه، پنج سال پیش زندگیاش را برای همیشه عوض کرد. او گفت: «بستگانمان در خانه جمع شده بودند. ناگهان همهجا تاریک شد. سعی کردم از خانه خارج شوم. پایم درد میکرد و خیلی خونریزی داشت. بیهوش شدم و در آمبولانس به هوش آمدم. در بیمارستانها داروی بیحسی تمام شده بود. برای همین دکترها زخمهایم را بدون بیحسی بخیه زدند. درد وحشتناکی داشت. در اخبار شنیدم پدرم کشته شده. ما خیلی به هم نزدیک بودیم و از دست دادنش برایم خیلی سخت بود.» اطهر در کودکی آرزو داشت نویسنده یا شاعر شود. او گفت: «پدرم منبع الهامم بود و من را تشویق به نوشتن میکرد. از وقتی رفته نوشتن برایم سخت شده. درس خواندن برای من مانند غذا یا سوخت است، انرژیای است که قدرت ادامه راه را به من میدهد. »/Paddy Dowling -
12/25
عراق/ موزا در شهر موصل و در شرق رود دجله که از وسط این شهر میگذرد به دنیا آمده و بزرگ شده. ده سال است همراه والدین و پنج خواهر و برادرش در یک ساختمان دوخوابه بتنی زندگی میکند. فرحان پدر موزا در موصل کارگر ساختمانی حمل آجر است. فتق دارد و کار کردن برایش بسیار مشکل شده. باید فتقش را عمل کند و این عمل جراحی ۲۰۰ پوند هزینه برمیدارد. نمیتواند شش ماه بعد از عمل استراحت کند و کار نکند. درآمد این خانواده ۶۲ پوند بیشتر نیست و با این پول به زحمت میتوانند قبضهایشان را بپردازند. برای خورد و خوراک مجبورند از مغازهها نسیه بگیرند. قرار است موزا به مدرسه برگردد. اما در حال حاضر از مادرش که مشکل تنفسی دارد مراقبت میکند. در جریان حملات به موصل گلولهای در ریه مادر مانده و سبب این مشکلات شده. موزا تا به حال به مدرسه نرفته و نمیداند آنجا قرار است چه بشود. دو سال از وقت عادی مدرسه رفتنش که شش سالگی بوده گذشته، اما آرزوهای بزرگی دارد و دلش میخواهد با سازمانهای مردمنهاد کار کند و به اهالی موصل که آواره شدهاند کمک کند./Paddy Dowling -
13/25
تانزانیا/ یوناس 12 ساله، متولد روستایی واقع در کرانه دریاچه ویکتوریا. اکنون با پدر ماهیگیرش و نامادری کشاورزش زندگی میکند. یوناس در سال 2017 در طرحهای همکاری آموزش کودک(EAC) و سازمان اعتماد گراکا ماچل (GMT) نامنویسی کرد. سازمان GMT برای انجام بررسی آماری به سراغ مردم این منطقه رفت تا برای شناسایی کودکان محروم از مدرسه از آنها کمک بگیرد که مشخص شد بیش از 2هزار نفر هستند. یوناس یکی از آنها بود و در سن 10 سالگی برای اولین بار به کلاس درس پا گذاشت. سن قانونی شروع تحصیل در مدرسه 7 سال است ولی خانواده یوناس استطاعت مالی نداشتند و نتوانست در مدرسه ثبتنام کند. بیماریهای کودکان را هم با داروهای نسبتاً ارزان درمان میکنند اما یوناس قسمت اعظم کودکیاش را با ناخوشاحوالی گذرانده، چون پدرش استطاعت مالی نداشت هزینه چنین درمانی را بپردازد. در پاسخ به این پرسش که وقتی نخستین بار به کلاس پا گذاشت چه احساسی داشت، میگوید: «خیلی کیف داشت. الان هم کیف بیشتری دارد چون خیلی احتمال دارد که بتوانم به مدرسه راهنمایی هم بروم.»/Paddy Dowling -
14/25
لبنان/ علی 9 ساله، با خانوادهاش که اهل منطقه دیرالزور در شرق سوریه هستند، سال ۲۰۱۱ به لبنان پناهنده شدند. وقتی جنگ داخلی در سوریه در گرفت و این کشور را پاره پاره کرد همراه چند همسایه از خانههایشان گریختند و با اتوبوس خود را به لبنان رساندند که جای امنتری بود. به خاطر آتش سنگین توپخانه اتوبوس را رها کردند و بقیه سفر را پای پیاده طی کردند. پدر علی که کارگر کشاورزی است توضیح داد که زندگی در لبنان دشوار است و باید برای پرداخت هزینههای پایه مثل غذا و اجاره تقلا کنند. مانند اکثر پناهندگان سوری به صاحبخانه و مغازهداران محلی بدهکار هستند. سرجمع درآمد خانواده به زحمت کفاف پرداخت تمام صورتحسابها را میدهد. علی یکی از ۱۰ کودک خانواده به مدرسهای در ۱۰ کیلومتری خانهشان میرود و آرزو دارد که روزی همراه خانوادهاش به سوریه برگردد./Paddy Dowling -
15/25
تانزانیا/ چاچا، ۱۲ ساله، در روستای کوچکی واقع در شمال غربی تانزانیا به دنیا آمده و بزرگ شده است و همان جا با مادر و دو خواهر و برادرش زندگی میکند. هرگز به مدرسه نرفته است و امروز یکی از ۱.۸۹ میلیون کودک محروم از مدرسه در این کشور است. چاچا هفتهای هفت روز کار میکند و کارش هم کاوش غیر قانونی در معادن طلا و یافتن تختهسنگهایی است که دارای پسماند طلا باشند. برای آنکه به خاطر ورود غیر قانونی گیر نگهبانان معادن و پلیس نیفتد یا هدف گلوله آنها قرار نگیرد، در تاریکی شب و از ۶ عصر تا ۶ صبح کار میکند. تختهسنگهایی را که از معدن بیرون میآورد به دلالها میفروشد تا آنها را خرد کنند و طلا را از درون آنها استخراج کنند. درآمد او در هر نوبت کاری حدود ۱.۵ پوند است. خودش میگوید: «انتخاب دیگری ندارم. میدانم کار خطرناکی است اما باید به خانوادهام کمک کنم. خیلی ناراحتم که نمیتوانم به مدرسه بروم.» مقداری از پولی که درمیآورد خرج لباس خودش و خواهر و برادرش میشود و بقیه را هم به مادرش میدهد تا کمکخرج خرید مواد غذایی برای آنها باشد./Paddy Dowling -
16/25
اوگاندا/ آون ۱۶ ساله، از سال ۲۰۰۷ به دبستان بورمبا میرود و یکی از هشت فرزند خانوادهاش است. اکنون که در سالهای بالاتر درس میخواند باید پول بیشتری بدهد. پدر و مادرش چایکار هستند یعنی باید اکثر روزها کار کنند تا از پس خرجها برآیند. دبستان بورمبا یکی از ۶۰ مدرسه جدیدی است که در اوگاندا در چارچوب برنامه آیندهسازی و آموزش کودکان ساخته شده./Paddy Dowling -
17/25
لبنان/ عفت ۱۲ ساله، شش سال پیش بر اثر جنگ داخلی در سوریه که میلیونها نفر را آواره کرد خانهاش در دیرالزور را ترک کرد و به دره بقاع در لبنان آمد. یکی از هزاران کودک پناهنده سوری است که نشسته بر آستانه انبوه چادرها، پناهگاهها و خانههای موقتی در لبنان آرزوی درس خواندن را در سر میپروراند. اما ناچار است روزی ۱۱ ساعت زبالهگردی کند و ضایعات فلزی جمع کند تا حدود ۲.۵ پوند در روز پول در بیاورد. میداند که تحصیل جزو حقوق انسانیاش است اما نگران تأمین معاش خانوادهاش نیز هست. آرزو دارد روزی با خانواده به خانهشان در سوریه برگردد و زندگیشان بهتر شود./Paddy Dowling -
18/25
تانزانیا/ ماموکه، ۱۰ ساله، هرگز مدرسه نرفته است. پدر و مادر اصلیاش او و هشت خواهر و برادرش را رها کردهاند و اکنون با مادربزرگش در روستای کوریاه زندگی میکند. روزی شش ساعت دامهای مادربزرگش را در قبال زندگی در خانه او میچراند. در مدرسه ثبتنام کرده است ولی هرگز سر کلاس نرفته است. مادربزرگش که سرپرست اوست استطاعت ندارد مبلغ خودیاری داوطلبانه اولیا را بپردازد. میگوید خانوادهاشان فقیر است و مادربزرگش نمیتواند بیش از یک وعده غذا در روز به آنها بدهد. ماموکه گفت: «بسیاری از روزها هیچ غذایی نمیخوریم.» آرزو دارد درس بخواند و معلم بشود تا به بچههایی که وضعیت فعلی خودش را دارند کمک کند./Paddy Dowling -
19/25
لبنان/ عبدل 10 ساله، خیره به زمین، پیچیده در پتو کنار اجاق خانه چمباتمه زده است. پدرش، محمد، از تاریکی اتاق مجاور با مشتی اسناد پزشکی به دست بیرون میآید. اسناد به زبان فرانسه است. زبانی که از آن سر درنمی آورد. عمل جراحی قلب پسرش دو سال است که عقب افتاده است. اگر این عمل را انجام ندهد زنده نمیماند. عبدل در کنج اتاق آرام آرام گریه میکند. اشک از گونههایش پایین میریزد و از روی لبهایش عبور میکند. کبودی لبهایش به چشم میزند. این کبودی از نارسایی قلبش خبر میدهد. از پیشبینی بد پزشکان خبر دارد. خانوادهاش مانند بسیاری از پناهندگان سوری فقط با کمکهای روزانه کمتر از یک دلار سازمان ملل زندگی میکنند. پدرش کارگر بیکار است و نمیتواند 50 هزار دلار خرج عمل جراحی پسرش را بدهد و حتی برای خرج غذا و اجاره خانه هم به قرض کردن افتاده است. تنها او نیست که چنین وضعیتی دارد. تقریباً از هر ده پناهنده، نه نفر میگویند که به مغازهدارها و صاحبخانهها بدهکار هستند که نشانگر آسیبپذیری اکثر پناهندگان سوری در لبنان است./Paddy Dowling -
20/25
کامبوج/ سری، 3 ساله، با والدین، خواهر و برادرها و اقوام در اتاقک تاریکی زندگی میکند. سرجمع هشت نفر هستند و در زاغهای کنار ریلهای راهآهن در فضای نمناک و تنگ انباری زندگی میکنند که سردستی با ورقههای فلزی موجدار درست کردهاند. مرکز شبانهروزی تسهیلات سیمکا که بنیاد ارجحیت آموزش و پرورش(EAA) و «سازمان یاری و اقدام» مشترکاً تأمین اعتبار آن را به عهده دارند به حدود ۸۰ کودک در این ناحیه خدمات آموزشی اضطراری ارائه میدهد./Paddy Dowling -
21/25
کلمبیا/ خوئندر، شش ساله، اهل ماراکایبو در ونزوئلا، بعد از سفری 33 روزه - که عمدتاً با پای پیاده بوده، به ایپیالس در کلمبیا آمده است. یکی از 3.5 میلیون پناهنده ونزوئلایی است که در پی فروپاشی فاجعهبار اقتصاد کشورشان و عدم دسترسی به مواد غذایی، کار، خدمات پزشکی یا آموزشی، خانه و زندگی را رها کردهاند. بسته بیسکویتی را در دست دارد که هدیه یکی از بسیاران کلمبیایی دست و دلبازی است که به مردم ونزوئلا کمک میکنند./Paddy Dowling -
22/25
اوگاندا/ کندی 13 ساله، آوارهای در اوگاندا. یکی از 2.3 میلیون پناهنده از سودان جنوبی است که با در گرفتن جنگ داخلی گریختهاند. از این تعداد آواره 800 هزار نفر به اوگاندا آمدهاند. کندی از دوران کودکی عادی محروم بوده است و خشونتها، شکنجهها و کشتارهای بسیاری را در دوران جنگ به چشم خود دیده است. با توجه به حملات مسلحانه و آدمرباییها که رخ میداد یا عضوگیریهایی که نیروهای شبهنظامی به زور انجام میدادند، تعجبی ندارد که خانواده کندی نگذاشتند به مدرسه برود. به اوگاندا هم که آمد همچنان از مدرسه رفتن برای تحقق آرزوی پزشک شدن محروم بود چون والدینش پول نداشتند که یک جفت کفش برایش بخرند تا بپوشد و به مدرسه برود./Paddy Dowling -
23/25
اوگاندا/ ایکیریزا ۵ ساله، بخش کامونگه، اوگاندا. ایکیریزا که پنج سال دارد در خانه کوچکی با نه خواهر و برادرش زندگی میکند. پدر و مادرش استطاعت مالی آن را ندارند که پول مدرسه همه بچهها را بدهند بنابراین ایکیریزا چارهای ندارد جز آن که خرج تحصیلش را خودش بدهد. آخر هفتهها کار میکند و با دبههای پلاستیکی از دریاچه برای خانوارهای محلهشان در بخش کامونگه آب میآورد. با این کار روزی 5 سنت درآمد دارد و با آن بخشی از هزینه درس خواندن در دبستان بیسوزی را میپردازد. آرزو دارد روزی پزشک بشود تا به پدر بیمارش کمک کند./Paddy Dowling -
24/25
غزه/ رامی 6 ساله، در اردوگاهی ساحلی واقع در کنار دریا و در قلب محله ماهیگیری الشاطی در شمال نوار غزه زندگی میکند. در میان خرابههای ساختمانهای بمباران شده پرسه می زند که یادآور جنگهای گذشته و حال هستند. محدودسازی اشتغال و سفر سبب شده است بسیاری از فلسطینیها در غزه محصور شوند. هنوز کورسوهایی از امید وجود دارد و رامی در کلاس اول دبستان درس میخواند و آرزو دارد روزی فوتبالیست بشود./Paddy Dowling -
25/25
"کیسههای برزنتی بیلینگهام حاوی ابزارهای کسب و کار من. در راه و بیراه و در سفرهایم به جای جای جهان همنشینم بودهاند و همراه من به تکتک کلمات همه ماجراهای آدمها گوش سپردهاند. به آنها که نگاه میکنم دلم میلرزد، از برگشتن پیش عزیزانم لذت میبرم و ترک کردن آنهایی که پشت سر میگذارم دلگیرم میکند. اکنون زیپ بسته و به ردیف، کف براق اتاقم جا خوش کردهاند. دوست دارم نزدیکتر باشند و باز سنگینیشان را روی شانههایام حس کنم، دوست دارم راهی سفر شوم..." تشکر ویژهام را به دوربینهای پنتاکس و کیسههای بیلینگهام تقدیم میکنم، بابت پشتیبانی مستمر از کارهای من در حوزه کارهای بشردوستانه./Paddy Dowling
زمستان: عبدول، پناهنده ۱۰ ساله سوری، نشسته در پناهنگاه موقتی که روی دامنه کوههای خشن و برفزده ارسل در لبنان ساخته شده است. او دست پدرش را گرفته و در آغوش وی، در کنار اجاق خود را گرم میکند. نگاه فراموش نشدنی پسری را دارد که میداند قرار است بمیرد؛ حالتی که حتی در دمای زیر صفر این اتاق تاریک و در مه پارافین، به وضوح دیده میشود. محمد، پدرش، که از غصه خوردن نحیف شده، توضیح میدهد که اکنون دو سال از زمان یک عمل جراحی که برای نجات جان پسرش ضروری بود، میگذرد. او که هیچ راهی برای تامین مالی هزینههای آن جراحی ندارد، دستانش را به سمت آسمان بلند میکند؛ به این امید که دعاهایش مستجاب شود. خودم را به یاد میآوردم که در کودکی منتظر ملاقات دکتر بودم. میدانستم که نوبتم خواهد رسید. عبدول میداند که نوبت او هرگز نخواهد رسید.
بهار: پناهندگانی ونزوئلایی که روزگاری سر سفره خویش، در کنار خانوادههای خود غذا میخوردند، چهار دست و پا در سطلهای زباله دنبال غذا میگردند تا از بحران کنونی کشورشان جان سالم به در برند. این در حالی است که رئیس جمهوری آنها در ملاءعام در ساختمانهای مجلل برای خود به ضیافت مینشیند. حدود ۳.۵ میلیون ونزوئلایی، از جمله پزشکان، وکلا و معلمان، کشور خود را در هراس از قحطی و گرسنگی ترک کردهاند.
جوئندر ۶ ساله از ماراکایبو در ونزوئلا، خسته و گرسنه به ایپیالس در کلمبیا رسید. بعد از سفری ۳۳ روزه و بیشتر با پای پیاده، دست آخر او و خانوادهاش را از پشت کامیونی گالوانیزه مانند احشام پیاده کردند؛ جایی که برای زنده ماندن، مجبور شدند برای دریافت غذا از دیگران، التماس کنند. دستانش که آنها را به حالت کاسهای بالا آورده بود، با بستهای بیسکویت، اهدایی یکی از ساکنان شهر، پر شد. او بسته بیسکوییت را مانند یک جایزه در دست گرفت. منی که هیچگاه در کودکی مجبور نبودهام برای دریافت غذا به کسی التماس کنم، حتی نمیتوانم تصور کنم که چه در سر آن کودک میگذرد. من میدانستم که میتوانم به سادگی در یخچال را باز کنم. جوئندر نمیتواند.
Read More
This section contains relevant reference points, placed in (Inner related node field)
تابستان: اسپرنس ده ساله، کودکی اهل هائیتی، و «رستاوک» (restavek) یا کودک-بَرده است. والدین طبیعیاش او را به خانواده متمولی دادهاند تا به عنوان خدمه ایشان، از کودکی مشغول خدمت شود. احساس ترک شدن توسط خانواده، تاثیر شدیدی بر او داشته است. ایستاده در آشپزخانه و مشغول شستن ظرفها، تنها شانههای کوچکش را بالا انداخته و قطرات اشک یک یک بر صورتش جاری میشوند. او هر روز ساعتها مشغول تمیز کردن، رُفتوروب و شستوشو است. میگوید: «هیچ وقت فرصت ندارم که بیرون بروم و با دوستانم بازی کنم، چون اربابان خانه مرا به سرعت فرا میخوانند تا کار دیگری برایشان انجام دهم.»
اهمیتِ سخت کار کردن، از کودکی در من نهادینه شده است. با این وجود، به خوبی نعمتِ حق انتخاب داشتنم را به یاد دارم. میدانستم که میتوانم بگویم نه. اسپرنس میداند که نمیتواند نه بگوید.
پاییز: ماموک ۱۰ سال دارد و تا به حال کلاس درسی را از نزدیک ندیده است. والدینش او را با خواهران و برادرانش رها کردهاند. او اکنون با مادربزرگش و غرق در فقر زندگی میکند. او که در اتاقی تاریک در نقطهای دورافتاده در شمال غربی تانزانیا روزگار میگذراند، توضیح میدهد که چقدر از به مدرسه نرفتن ناراحت و غمگین است. ولی به هر صورت، رویای او این است که روزی معلم شود تا به کودکان دیگری که مانند او به آموزش دسترسی ندارند، کمک کند. من در این مورد حق انتخاب نداشتم. باید به مدرسه میرفتم. ماموک هم حق انتخاب ندارد، ولی به این خاطر که حق دسترسی به آموزش برای او فراهم نیست. به این نتیجه رسیدم که من قدر خیلی چیزها را در زندگی خود دستکم گرفته بودم. کودکان در گوشه و کنار دنیا به خدمات بهداشتی دسترسی ندارند، از خانه و کاشانه خود بیرون رانده میشوند، شبها گرسنه به خواب میروند، و در مناطق جنگزده و بدون دسترسی به آموزش بزرگ میشوند.
مانند محل تولد و زندگی، در انتخاب شغل خود هم نقشی نداشتم. خودش اتفاق افتاد و این شغل بود که مرا پیدا کرد؛ شغلی که در عین واحد، موهبتی بینظیر و مسئولیتی عظیم است. من به کار خود برای پاسخگو نگاه داشتن دنیا ادامه میدهم، با این امید که بالاخره تغییر را برای افرادی که سزاوارش هستند، به ارمغان آورد.
© The Independent