راننده بلیزری که فرمانده تیم ترور شد

چرا امروز که کوس رسوایی سپاه بر بام جهان به صدا درآمده، حاج محسن هوس کرده است عماد مغنیه شود و رهبری آدمکشان منطقه را به دست گیرد؟

محسن رفیق‌دوست- عکس مشرق‌نیوز

بعد از سال ۱۳۴۲ و اعدام طیب و طاهر حاج‌رضایی که از گنده‌لات‌ها و تاجران میوه بودند، بساط زورگیری و لات‌بازی عملا تا حدود زیادی جمع شد. طیب که از خمینی لقب شهید گرفت، کمتر از یک سال پیش از ۱۵ خرداد ۱۳۴۲ در نزاعی با ناصر حسنخانی، معروف به ناصر جگرکی (به علت حرفه‌اش که دکان کباب و جگرفروشی داشت) چاقو خورد و همانطور زخمی به نخست‌وزیری رفت و موردلطف قرار گرفت و ناصر خان هم چندی بازداشت شد.

با این حال همین طیب پس از چند جلسه در خانه برادرش طاهر با حاج جواد رفیق‌دوست (برادر بزرگ سردار سرتیپ حاج محسن بعدی) و شرکت در شب‌های سخنرانی فلسفی در مسجد حاج عزیزالله، ناگهان در ۱۵ خرداد، اسلامی شد و دارودسته‌ای را که سال‌ها در ماه محرم برای عزاداری امام حسین به راه می‌انداخت، با تصاویر خمینی و شعارهای آنچنانی در جنوب شهر و به‌ویژه حوزه میدان شاه به صحنه آورد.

ارتباط لات‌ها با جمعیت موتلفه، حزب ملل اسلامی، قاتلان مرحوم حسنعلی منصور نخست‌وزیر، عبدخدایی‌ها از فداییان اسلام سابق در نهایت به تشکیل هیئت لات‌هایی منتهی شد که با خمینی بیعت کردند و اداره اغلب کمیته‌های انقلاب در جنوب و شرق پایتخت در دست آنان یا نوچه‌هایشان بود. ماشاءالله قصاب هم که بعد از انقلاب زیر علم مهدوی کنی و بعد قطب‌زاده رفت و به دانشجویان خط امام نیز نزدیک بود، از نوچه‌های حاج جواد رفیق‌دوست بود.

این‌ها را نوشتم تا پیش‌زمینه‌های ظهور محسن رفیق‌دوست در جریان انقلاب و بازگشت خمینی را باز گفته باشم. بسیاری از گنده‌لات‌های تهران و مشهد بعد از انقلاب به‌ظاهر سخت مذهبی شدند و زیر عبای خمینی رفتند. حتی بعضی‌شان در جنگ با عراق داوطلبانه شرکت کردند. امین فرزانه یکی از این‌ها است که بعدها جزو «هیئت خیرین طهران» شد.

حاج جواد رفیق‌دوست در میدان امین‌سلطان میوه‌فروشی داشت و با کمک طیب و بعد از اعدام او با کمک یکی از بزرگان اتاق اصناف، از سومالی و لبنان و سوریه و پاکستان میوه وارد می‌کرد. محسن با کمک برادرش به لبنان راه پیدا کرد و همانجا به‌عنوان نماینده اخوی با عباس آقازمانی (ابوشریف بعدی که کوتاه‌مدتی فرمانده سپاه شد)، جلال‌الدین فارسی و محمد خاتمی آشنا شد. البته امام موسی و چمران به او روی خوش نشان ندادند.

در فاصله سال‌های ۱۳۵۵ تا ۱۳۵۷ یکی دو بار به عراق رفت و یک بار سه میلیون تومان از جانب برادرش و لات‌های میوه‌فروش به خمینی رساند. فداییان اسلام، گروه موتلفه، محی‌الدین انواری، از آخوندهای نزدیک به خمینی، همراه با موسوی خویینی‌ها که در بغداد کتاب‌فروشی داشت و علی‌اکبر محتشمی‌پور رابطان رفیق‌دوست به‌عنوان پیک گنده‌لات‌ها با خمینی بودند و این ارتباط وقتی با خمینی به پاریس رفتند، هم حفظ شد.

بعد از تشکیل کمیته استقبال از خمینی، بخشی از ۵۰ میلیون دلار مرحمتی قذافی به دست حاج جواد رفیق‌دوست، حبیب‌الله عسگراولادی تازه‌مسلمان و مرحوم پسندیده، برادر بزرگ خمینی، بهشتی و رفسنجانی افتاد تا هزینه مبلغان حوزوی، طلاب همدل با انقلاب، بازاری‌ها و گنده‌لات‌ها تامین شود. در عین حال، رفیق‌دوست مامور شد با کمک عباس آقازمانی برای حفاظت از جان خمینی، یک تیم محافظ از نوچه‌های گنده‌لات و شاگرد میوه‌فروش‌ها تشکیل دهد.

این گروه در بیابان‌های صابون‌پزخانه تعلیم تیراندازی دیدند و ۵۰ نفرشان مسلسلی از نوع یوزی اسرائیلی هم به دست آوردند. رفیق‌دوست برای ۲۰ نفرشان موتورسیکلت هوندا خرید و فردای خروج شاه فقید و ملکه از ایران، این‌ها و چند ارتشی و پلیس و همافر مخالف مسیر عبور خمینی و چگونگی ورود و خروجش به دانشگاه برای پایان دادن به تحصن منتظری و عده‌ای از ملاها را به شکل دقیق ترسیم کردند.

البته خمینی به اصرار همین رفیق‌دوست به دانشگاه نرفت و سر از بیمارستان پهلوی در آورد. او از بیمارستان پهلوی به خانه حاج روغنی انتقال پیدا کرد و بعد هم هلی‌کوپترنشین شد و سر از بهشت زهرا درآورد؛ هلی‌کوپتری که سپهبد ربیعی، فرمانده نیروی هوایی شاهنشاهی، خلبانش بود.

محسن رفیق‌دوست با همان بلیزری که بدنه‌اش از داخل آهن‌کشی شده بود تا ضدگلوله شود، به مدرسه رفاه و علوی سرزد. مهندس بازرگان با آمدن خمینی در طبقه سوم مدرسه رفاه اتاقی داشت و مشغول انتخاب اعضای دولتش بود. البته سفارش‌های آقایان هم چپ و راست می‌رسید. رفیق‌دوست هم یک طبقه پایین‌تر، ستاد حفاظت از امام را داشت و گهگاه به سالن زندانیان نظامی و سیاسی سری می‌زد و از بعضی سوالاتی می‌کرد.

جایگاه محسن رفیق‌دوست بیش از هرزمان در «شب ژنرال‌ها» بر بام مدرسه رفاه جلوه‌گر شد؛ چه در آغاز نمایش خون که مسلسل و کلت به تیمش می‌داد و چه زمانی که خود تیر خلاص بر شقیقه تیمسار نصیری خالی کرد.

Read More

This section contains relevant reference points, placed in (Inner related node field)

از آن تیم حفاظتی که او درست کرده بود، خیلی‌ها کشته شدند؛ چه در نبردهای کردستان و ترکمن صحرا و خرمشهر، چه در جنگ ایران و عراق و چه هنگام ترور مطهری و مفتح و دوسه تن دیگر اما برخی هم بلیتشان برنده شد؛ یکی سردار حمیدرضا نقاشیان، محافظ خمینی و گارد ویژه او، که به توصیه بهشتی با توجه به سوابقش در گروه توحیدی صف سه ماه محافظ خمینی بود و بعدها شرکت عظیم آسانسور کاترپیلار را بالا کشید. او مدعی شد خمینی به قتل رسیده است.

چند سال پیش نقاشیان به توصیه همدم و شریکش، رفیق‌دوست، ویدیویی منتشر کرد که در آن مدعی شد: «بعد از شهادت استاد مطهری که گروه فرقان او را به شهادت رساند، جریان گروه فرقان را برای امام نقل کردم و به توصیه ایشان تصمیم گرفتم برای شناسایی این گروه وارد عمل شوم. این در شرایطی بود که من این گروه را خوب می‌شناختم و می‌دانستم گروه فرقان از شهید مطهری چه کینه‌ای دارد. دو روز بعد از شهادت استاد مطهری در مدرسه فیضیه مراسمی بود. آقای هاشمی رفسنجانی که جریان فرقان را نمی‌شناخت، ترور را به حزب توده نسبت داد. من در همان زمان که سخنرانی انجام می‌شد، در گوش حضرت امام گفتم: این جریان مربوط است به گروه فرقان که مذهبی‌اند. حضرت امام سرشان را بالا کردند رو به من و فرمودند: مگر تو این‌ها را می‌شناسی؟ گفتم: بله، شهید مطهری هم خوب این‌ها را می‌شناختند. در جلسه‌ای به امام توضیح دادم که گروه فرقان چه کسانی‌اند و چه‌ کارهایی می‌کردند و دیدگاهشان چیست. توضیح دادم که انحراف و اشتباه آن‌ها کجا بود و چگونه شهید مطهری با آن‌ها برخورد کرد و نهایتا بغض و کینه از مطهری از چه زمانی شروع شد و امام گفت شما که این‌ها را می‌شناسید، بروید و این موضوع را جمع کنید.»

نقاشیان در خاطره‌ای دیگری، درباره‌ دیدار یاسر عرفات با خمینی می‌گوید: «در زمانی که ابوعمار (یاسر عرفات) برای دیدار امام آمده بودند، همراه ایشان خانمی بود که اجازه نداده بود تفتیش بدنی شود. این کار او با اعتراض بچه‌های محافظ مواجه شد. از رفتن او پیش امام ممانعت شد، به همین دلیل خود یاسر عرفات را هم در راهرو پایین معطل کردند. خبر این ماجرا به من رسید، به طبقه پایین رفتم و با یک ترفند خاصی این خانم را از عرفات جدا و او را به سمتی از اقامتگاه هدایت کردیم و در یکی از اتاق‌ها نگهش داشتیم. آنقدر نگه داشتیم تا حاضر شد او را بگردیم. وقتی یکی از خواهرها او را تفتیش کرد، متوجه شدیم دو سلاح همراه دارد. یکی را به پا و دیگری را به کمر بسته بود. هر دو اسلحه را مصادره کردیم و اجازه ملاقات هم به او ندادیم. بعد از دو هفته بازجویی از او معلوم شد که این خانم یک ایرانی است که مقداری زبان عربی بلد است و خود را به عرفات چسبانده بود.»

نقاشیان سال‌ها سایه‌وار دنبال مرادش، رفیق‌دوست، بود، اما سردار محسن رفیق‌دوست در اندیشه دیگری بود. او که در شکل‌گیری سپاه با ابوشریف و مرتضی و محسن رضایی، عباس دوزدوزانی و جواد منصوری همراه و شریک بود، در جریان جنگ، متوجه شد تامین سلاح سپاه منابع سرشار مالی را در اختیارش خواهد گذاشت.

در حالی که موشک‌های کوتاه و میان‌برد ارتش از پس موشک‌های اسکاد عراقی با ۳۰۰ و ۴۰۰ کیلومتر برد، برنمی‌آمد و بمباران شهرها کشور را به هم ریخته بود، رفیق‌دوست با توصیه هاشمی رفسنجانی، به دمشق رفت و از حافظ اسد موشک اسکاد طلب کرد. اما دیکتاتور بعثی سوری گفت هر چه بخواهید می‌دهم به‌جز موشک. ما با صدام اختلاف داریم، به همین دلیل با شما هستیم اما اگر یک موشک ما باعث کشتار مردم عراق شود، ما از پس ملامت عراقی‌ها بر نمی‌آییم.

رفیق‌دوست نومیدانه نزد قذافی رفت و او فورا پذیرفت ۱۲ موشک اسکاد بی و سی به ایران بدهد؛ منتها به یک شرط؛ ایران پرونده ربایش موسی صدر را ببندد و دیگر به لیبی در این باب اتهامی زده نشود. رفیق‌دوست شفاهی قول داد و بعد در ازای ۱۲ موشک دیگر از سوی خمینی تضمین کتبی هم به قذافی داد.

حاج جواد پیش از وزارت سپاه، تیم تروری متشکل از بچه‌لبنانی‌ها و عراقی‌ها و البته چند تن از اعضای نازی‌آبادی گروهش و در راسشان اکبر خوش‌کوشک ملقب به «اکبر ابلیس» و «اکبر فرنگی» تشکیل داد. درعین حال با سرتیمی خوش‌کوشک به توصیه فلاحیان در ترورهای اروپا او عنوان «فرنگی‌کار» را حفظ کرد.

تیم‌های مخلوط حاج محسن و ری‌شهری و فلاحیان توانستند دکتر عبدالرحمن قاسملو، کاک عبدالله قادری، دکتر شاپور بختیار، شهریار شفیق، دکتر عبدالرحمن برومند، دکتر صادق شرفکندی و رفقایش، سپهبد اویسی و برادرش، دکتر رضا مظلومان، دکتر سیروس الهی و فریدون فرخزاد را به قتل برسانند. رفیق دوست با بی‌اخلاقی یک لات، از این هنرمند مبارز با عنوان «اون قرتیه» یاد می‌کند.

در انفجار مقر یهودیان آرژانتین نام محسن رضایی و علی فلاحیان ذکر شد، اما از طراح عملیات سردار حاج محسن رفیق‌دوست، نامی به میان نیامد. چنانکه در انفجارهای پاریس، قتل دولتمردان، متفکران و روزنامه‌نگاران لبنانی، انفجار خبر در سعودی، قتل سرهنگ بای احمدی هم نام او به میان نیامد، اما در همه این عملیات‌های تروریستی سرتیم، طراح، مسئول لجستیک عملیات و پاداش‌دهنده رفیق‌دوست بود.

می‌گوید از باسک‌های اسپانیا کمک گرفت تا مخالفان رژیم را بکشد. باسک‌ها فقط در یکی دو عملیات شرکت داشتند. قاتلان تیم او اغلب  لبنانی، عراقی، مافیای ترک و آلبانی و شاگردان ایرانی‌اش بودند.

حال می‌پرسید چرا امروز که کوس رسوایی سپاه بر بام جهان به صدا درآمده و دفاتر دادگستری‌ها و وزارات خزانه در غرب در اندیشه افزودن نام سپاه به گروه‌های تروریستی است، حاج محسن هوس کرده است عماد مغنیه شود و رهبری آدمکشان منطقه را به دست گیرد؟ به نظر من خیلی ساده است؛ او نخست به طرفداران مذاکره با آمریکا می‌گوید آنقدر پرونده رژیم الهی ما آلوده است که نه با لبخند ظریف و عشوه عراقچی و نرمش سید علی پاک می‌شود و نه با آنچه فاش کرده، دیگر اروپا قادر به ماله‌کشی و آمریکا قادر به گشودن باب بخشش خواهد بود.

ما دورزنندگان تحریم‌ها در روزگار عسرت نظام را نجات دادیم، حال می‌خواهید منت‌دار کرم دونالد ترامپ شوید؟ نه مقام معظم، نه جناب دکتر پزشکیان و نه سرداران. این لقمه برایتان بزرگ است. سردار حاج محسن، برادر حاج جواد، نخواهد گذاشت با دشمن معامله کنید؛ اگرچه به بهای رسوایی خودش.

دیدگاه و نظرات ابراز شده در این مقاله لزوماً سیاست یا موضع ایندیپندنت فارسی را منعکس نمی کند.

بیشتر از دیدگاه