جنبشهای اعتراضی از تهران و تونس تا قاهره و حلب در دورههای موسوم به «جنبش سبز» و «بهار عربی»، پایههای حکومتهای مستبد خاورمیانه را لرزاندند، ولی به استثنای تونس، نهایتاً به نظامهای دموکراتیک مبتنی بر قانون اساسی دست نیافتند. حتا در مورد مصر، معترضان زمینه سرنگونی حکومت منتخب را به دست ارتش مساعد کردند. قهرمانیها و جانفشانیهای جوانان ایرانی و عرب، به شرایط تاریکتر و ناامیدکنندهتر ختم شد؛ چیزی که نوح فیلدمن، استاد حقوق در دانشگاههاروارد، در کتاب خود آن را «تراژدی بهار عربی» توصیف میکند.
شکست بهار عربی تصور پیشین را تقویت کرد که دولتهای خاورمیانه آماده دگرگونیهای عمیق سیاسی نیستند و بهار عربی یک استثنای تاریخی به حساب میآید. چطور ممکن است که جوانان قاهره در تظاهرات دوم میدان التحریر، از نظامیان، از حامیان پیشین حسنی مبارک، بخواهند که حکومت منتخب را با یک کودتا سرنگون سازند؟
البته نوح فیلدمن برخلاف تصویر فوق، بهار عربی را اراده جمعی و واقعی مردم خاورمیانه برای تغییر دولتهایی توصیف میکند که از مردم آزادی و کرامت را سلب کردهاند و فقر و بیعدالتی را گسترش بخشیدهاند. نکته جالب در بحث فیلدمن این است که برعکس تصور بیرونی، شعار دموکراسی و قانون اساسی در مطالبات معترضان کمرنگ نبود. از نظر نویسنده، از یک طرف شکست تجربه عراق «دموکراسی» را در خاورمیانه بدنام کرده بود، و از سوی دیگر، شعار دموکراسی به اندازه کافی به مردم برای آمدن به خیابانها انگیزه نمیداد. به جای آن، معترضان شعار «آزادی، کرامت، عدالت و نان» را سر میدادند که «رژیمهاشان به طرز نظاممندی از آنان دریغ کرده بودند.»
فیلدمن بر این باور است که مردم معترض، ایده روشن و فراگیری از نظام سیاسی، اقتصادی و اجتماعی مطلوب خود نداشتند. آنها «برای رسیدن به عدالت اجتماعی و اقتصادی، دنبال تغییر ساختار حکومت بودند، اما دقیقاً نمیدانستند که حکومت جدید چه شکلی باشد و چگونه به اهداف و مطالبات مورد نظر خود برسند.»
Read More
This section contains relevant reference points, placed in (Inner related node field)
این ناروشنی، ریشه در این واقعیت هم داشت که مطالبات کلی و مبهم، قدرت بسیج مردمی با اعتقادات و سلایق گوناگون را داشت. در خیابانهای قاهره فعالان سیاسی لیبرال و کمونیست در کنار فعالان اخوانی و سلفی، شعار سرنگونی حسنی مبارک را سر میدادند.
البته، مصریها بهای سنگینی برای این موضوع پرداختند. در اولین انتخابات، نیمی به اخوانالمسلمین و نیمی دیگر به نخست وزیر پیشین دولت حسنی مبارک رای دادند، اما سپس از هول تکرار تجربه انقلاب اسلامی ایران به دست اخوانیها، به دامن نظامیان افتادند و دولت منتخب را ساقط کردند.
فیلدمن در توضیح موفقیتها و شکستهای قیامهای عربی در مصر، سوریه و تونس، زبانی موجز و روشن برمیگزیند. از نظر نویسنده، معترضان در مصر بهرغم خواستههای واقعی، مسئولانه و دوراندیشانه عمل نکردند. اخوانالمسلمین و لیبرالها به جان هم افتادند. اخوانیها به توصیه حزب النهضة تونس به رهبری راشد الغنوشی گوش ندادند و با اتکا به پیروزی خود در انتخابات، راه سازش و معامله با مخالفان سیاسی و اجتماعی خود را بستند و منافع اقتصادی و سیاسی نظامیان را تهدید کردند. اخوانیها فکر میکردند که صندوق رای، برای مشروعیت و حکمرانیشان کافی است. برعکس، لیبرالها حاضر شدند که برای برکناری اخوانیها از قدرت، اصول دموکراسی را زیر پای بگذارند و دست خود را به سوی ارتش دراز کنند که سالها در سرکوب مردم دست داشت. ارتش هم میدانست که «بدون اعتراضات عمومی قادر به برانداختن محمد مُرسی نیست. چون غیر از آن، اقدامش اساساً بدون مشروعیت تلقی میشد.»
بهار عربی در تونس موفق شد و حکومت مستبد بنعلی جای خود را به نظام سیاسی منتخب داد. فیلدمن موفقیت تونس را به عملگرایی و واقعبینی معترضان و حزب النهضة، بهخصوص راشد الغنوشی، رهبر اسلامگرای تونسی نسبت میدهد. غنوشی با آن که حزبش در اولین انتخابات پیروز شد، اما برخلاف نظر اکثریت حزب خود، حاضر شد که شریعت را مبنای قانون اساسی جدید کشور نداند و قدرت را با مخالفان سکولار و چپ خود تقسیم کند.
همچنین، دلیل موفقیت دیگر تونس، «جامعه مدنی تقریباً قدرتمند آن بود که به خاطر کمک به گذار تونس [به دموکراسی و ثبات سیاسی] جایزه نوبل را دریافت کرد.» در اینجا میتوان به سندیکاهای کارگران و کارفرمایان تونس هم اشاره کرد که هم قدرت اخوانیها مهار کردند و هم مطالبات گروههای سیاسی و اجتماعی لیبرالها را نمایندگی کردند.
به گفته فیلدمن، تونس هرچند توانست که به واسطه تفاهم و عملگرایی جریانهای سیاسی و فکری دوره گذار به دموکراسی را تکمیل کند و جلو خطر بازگشت به استبداد را بگیرد، اما حکومت این کشور نتوانست اصلاحات اقتصادی و اداری را اجرا کند و اکنون «سندیکای کارفرمایان همانند یک کارتل اقتصادی عمل میکند که برای حفظ منافع خود جلو کارآفرینی و ورود دیگران به بازار سرمایهگذاری را میگیرد.» دوام این وضعیت در کشور، به فقرزدایی و عدالت اجتماعی که دلیل اصلی اعتراضات براندازانه بود، کمکی نمیکند.
بدون شک، سوریه کشوری بدطالع در بهار عربی بود که برخلاف مصر و تونس، اعتراضات صلحآمیز مردم آن جای خود را به جنگ داخلی و سرکوب خونین و بیرحمانه دولت بشار اسد داد. از نظر فیلدمن، دلیل شکست بهار عربی در سوریه، ترکیب مذهبی آن بود. علویها به عنوان یک اقلیت مذهبی، در زمان حافظ اسد قدرت را از طریق کودتا در کشور عمدتاً سنی مذهب به دست گرفتند.
بهار عربی، «دیکتاتوری رژیم در اقلیت مذهبی و سیاسی خانواده اسد را تهدید میکرد و سازش با معترضان را دشوار مینمود. چون هر نوع تغییری، تهدیدی برای بقای علویها در سوریه به حساب میآمد.»
نوح فیلدمن به خوانندگان خود یادآوری میکند که بزرگترین بازنده بهار عربی، اسلام سیاسی بود که نه در قالب اخوانالمسلیمن در مصر و نه داعش در سوریه و عراق، توانست دولت ایدهآل اسلامی را برقرار کند. همچنین، هر تغییر دموکراتیک و صلحآمیز در خاورمیانه وابسته به عملگرایی، معقولیت و سازش جریانهای مختلف سیاسی و فکریای است که انحصار قدرت و حذف رقبا تمایل دارند.