اندراب؛ شهرستانی که بار جنگ افغانستان را بر دوش می‌کشد

وقت آن رسیده تا حکومت به تلافی فرصت‌‌های از دست رفته دست یاری به مردمان اندراب بدهد

جی. پی. سنگه‌. ایوبرای، جامعه‌شناس و انسان‌شناس معروف هندی که پایان‌نامه دکترای خود را با عنوان «ساختار اجتماعی تاجیک‌های اندراب، افغانستان» در سال ۱۹۶۴ در دانشگاه ملی استرالیا نوشته است، مردمان دره اندراب را مسلمانان محافظه‌کار، کشاورزان سخت‌کوش، مهمان‌نوازان سخاوتمند و روستاییان درگیر با روزمرگی‌های زندگی، وابسته به زراعت و دامداری در دامن سلسله کوهای هندوکش می‌خواند.

روایت تاریخی سنگه، از مناسبات انسانی و وضعیت اجتماعی دره اندراب و شهرستان‌های پیرامون آن در استان «قطغن» که سپس در سال ۱۹۶۳ به چهار ولایت بدخشان، کندز، تخار و بغلان تقسیم شد، شباهت بسیاری با گزارش‌های تاریخی از اوضاع اجتماعی و اقتصادی سایر شهرستان‌ها و ولایت‌های افغانستان در آن زمان دارد.

افغانستان پس از پژوهش سنگه و انسان‌شناسان غربی و شرقی، که در دهه ۵۰ و ۶۰ با عطش بسیار سرگرم پژوهش و تحقیق بودند و با آرامش خاطر از نورستان تا قطغن و قندهار سفر می‌کردند، دستخوش تحولات عمیق سیاسی و اجتماعی شد. در فاصله کمتر از بیست سال، خواب‌های پریشان سردار محمد داوود به واقعیت پیوست؛ نظام شاهی سقوط کرد؛ «جمهوریت» بنا نهاده شد؛ «انقلاب شکوهمند» اردیبهشت راه افتاد؛ فرماندهان روس از آمو دریا گذشتند تا پیش‌قراولان انترناسیونالیسم چپ سوسیالیستی را در کابل حمایت کنند و در ادامه این درام تراژیک، جهاد و کلاشینکوف از راه رسید. افغانستان به جبهه‌ دیگری از  «جنگ سرد» آمریکا و شوروی بدل شد و خون داغ هزاران انسان ریخت و هنوز پایانی برای ماجرایی که چهل سال پیش آغاز شد، پیدا نیست.

در گیر و دار این مهلکه بی‌پایان، مناسبات اجتماعی امروز اندراب می‌تواند نمونه کاملی از دگردیسی عمیق و فاجعه‌بار یک جامعه انسانی در شرایط منازعه و جنگ باشد. فرهنگ حاکم اجتماعی امروز در اندراب درست مثل هزاران شهرستان دیگر افغانستان، فرهنگ کلاشینکوف است؛ فرهنگ خشونت؛ فرهنگ حاکمیت خرده‌ جنگ‌سالاران محلی بر زندگی انسان فقیر و جنگ‌زده اندراب؛ فرهنگ تولید هزاران سربازی که مادران‌شان تابوت‌های خونین‌شان را هر از گاهی تحویل می‌گیرند و یکجا با آرزوهای‌شان در دل کوه‌پایه‌های هندوکش به خاک می‌سپارند. فرهنگ تحمیلی تفنگ و جنگ، برخی از معیارهای ارزش‌های اجتماعی در اندراب را عوض کرده است.

در هفده سال گذشته نزدیک به چهار هزار سرباز کشته شده ارتش، پلیس و امنیت ملی افغانستان جوانان اندرابی بوده‌اند. نزدیک به ۱۵۰ فرمانده واحدهای رزمی نیروهای امنیتی این کشور، که در نبردهای خونین سال‌های گذشته جان‌‌شان را از دست داده‌اند نیز  اندرابی‌ بوده‌اند. این تعداد کشته و قربانی برای شهرستانی که کمتر از دویست هزار نفر جمعیت دارد، در واقع‌بینانه‌ترین حالت ممکن یک فاجعه انسانی است. به شهادت بسیاری از فعالان مدنی اندراب کمتر خانواده‌ای در اندارب وجود دارد که یتیم و بیوه‌ای بازمانده از یک سرباز و یا فرمانده نداشته باشد. یعنی نسلی از کودکان اندرابی بی‌ آن‌که نان‌آوری داشته باشند، باید در فقر بزرگ شوند و هرگز مهر پدری را تجربه نکنند. به همین ترتیب مادران و همسران بسیاری در اندراب عمری را در سوگ فرزندان و همسران‌شان به سر خواهند برد.

تناقض دردناک واقعیت‌ عینی مردمان اندراب با آرزوهای‌شان این است که هنوز نسلی از جوانان اندرابی رویای سرباز شدن و «قوماندان شدن» (فرمانده شدن) را دارند؛ رویایی که متاسفانه در بدترین حالت ممکن تابوت خون‌آلود سرباز گمنامی است که یک مادر اندرابی تحویل می‌گیرد و در بهترین سناریوی ممکن تصویر حک شده یک فرمانده شهید اندرابی بر  دیوارهای کابل خواهد بود. جایی که رهبران نظام در تقلای حفظ منافع شخصی هستند و از سر تسلیم و تضرع در یک شب فرمان رهایی ۹۰۰ تن از قاتلان اندرابی‌ها و سایر قربانیان ارتش و پلیس را صادر می‌کنند.

ایراد بر این نیست که چرا اندرابی‌ها همچنان برای دفاع از افغانستان صف می‌کشند؛ این یک ویژگی متعالی و وطن‌پرستانه است. ایراد بر این است که هیچ تناسبی منطقی میان نفوس اندراب و شمار قربانیان اندرابی در صفوف نیروهای امنیتی افغانستان وجود ندارد. اندراب در حالی تبدیل به یکی موتورهای تولید سرباز و فرمانده برای نیروهای امنیتی افغانستان شده است که سهم مردمان فقیر این شهرستان چیزی جز تابوت نیست. تاکنون هیچ سیاست‌مداری در سطح ملی، مانند نمایندگان و سیاست‌مداران محلی بغلان به فاجعه انسانی اندراب آن‌گونه که لازم است نپرداخته‌اند. نه اداره‌ محلی اندراب، نه تشکیلات اداری ولایت بغلان و نه مسئولان وزارتخانه‌های بخش توسعه در کابل، برنامه عملی تدوین شده‌ای برای توسعه اجتماعی و انسانی اندراب ندارند.

اختصاص منابع و امکانات مالی و انسانی برای ایجاد زیرساخت‌ها و توسعه انسانی مناطقی که مردمان آن بار جنگ افغانستان را بر دوش می‌کشند، امتیازدهی غیرموجه به آن مناطق نیست؛ بلکه بازپرداخت وامی‌ است که نظام و مردم افغانستان بدهکار مردمان آن مناطق‌اند. حکومت‌هایی در افغانستان بوده‌اند که نه به تناسب وفاداری مردم به دولت، بلکه به دلیل وابستگی تباری قبایل به سران حکومت، مردمان بسیاری از استان‌های افغانستان را از خدمت اجباری سربازی معاف کردند و با بخشش زمین‌های زراعتی دیگران در سراسر افغانستان به آنها محبت کردند.  

اندراب شایسته توجه ویژه نظام و نهادهای سازنده‌ است. سهم اندراب در هفده سال گذشته از امکانات سازندگی افغانستان در مقایسه با قربانیان بی‌شماری که مردمان این شهرستان برای دفاع از دولت و نهادهای دموکراتیک حکومت داده‌اند، بسیار ناچیز و محدود بوده است. این بی عدالتی ساختاری نباید ادامه داشته باشد. کسانی که در کابل به لطف دلیری و شجاعت روستازادگان شرافتمند افغانستان بر کرسی‌ اقتدار نشسته‌اند و از پول ملت، حاتم طایی وار هزینه سیاست‌بازی و یارکشی انتخاباتی‌شان را می‌پردازند، اخلاقا در برابر فاجعه انسانی در اندراب مسئول‌اند.

مردمان اندراب در هفده سال گذشته هزینه‌های زیادی برای دفاع از افغانستان پرداخته‌اند. جبران آن همه هزینه‌های جانی ممکن نیست. اما وقت آن رسیده است که حکومت به تلافی فرصت‌‌های از دست رفته دست یاری به مردمان اندراب بدهد. ضروری است که توسعه اجتماعی و انسانی اندراب در اولویت قرار گیرد و از استخدام بی‌رویه جوانان اندرابی به صفوف نیروهای امنیتی جلوگیری شود. توجه به آموزش، سرمایه‌گذاری در  کشاورزی و دامداری و حمایت از اقتصاد محلی می‌تواند فرصت‌های شغلی مناسبی برای مردم اندراب ایجاد کند. تا دیر نشده باید به داد اندراب رسید.

بیشتر از