۲۳ ژوئیه سال ۲۰۰۷ محمد ظاهر شاه، آخرین پادشاه از سلسله تاریخی محمد زاییها در افغانستان درگذشت. با مرگ او تاریخ حکمروایی سلطنت در افغانستان خاتمه یافت. محمد ظاهر حدود چهل سال حکومت کرد و حدود سی سال نیز در تبعید خود خواسته به سر برد. دوران حکمروایی او را تاریخ نگاران و قشر سیاسی بهگونهای متفاوت تحلیل میکنند. این متن بیشتر در پی روایت اجمالی از دوران حکومت المتوکل الاالله محمد ظاهر شاه است.
روز هشتم نوامبر سال ۱۹۳۳ محمد نادر شاه پس از پنج سال حکومت توسط عبدالخالق هزاره که دست پرورده خاندان چرخی (از خانوادههای با دانش و نزدیک به امیر امانالله خان) بود به قتل رسید. مقامات عالیرتبه دولت پسر نوزده ساله وی محمد ظاهر را بر تخت سلطنت نشاندند ولی عملا تا سالیان دراز عموهای محمد ظاهر به جای وی حکومت میکردند.
محمد هاشم خان عموی بزرگ محمد ظاهر شاه تا سال ۱۹۴۶ در راس قدرت بود. او که عنوان نخست وزیری را با خود یدک میکشید، در اصل همه کاره دولت در این دوره بود. در زمان او استبداد و اختناق به اوج خود رسید. اکثر سیاستمداران و افراد مشهور در زمان او به زندان افتادند. اما پس از محمد هاشم خان، برادرش شاه محمود خان به مقام نخست وزیری رسید و او که آدم نسبتا معتدلتری بود و شروع به ایجاد اصلاحات در کشور کرد.
هرچند در زمان محمد هاشم خان فعالیتهای اقتصادی تنظیم نظام اداری دولت افغانستان رشد کافی یافته بود. اما در زمان شاه محمود خان دموکراسی و آزادی نیز تا حدی مجال نفس کشیدن پیدا کرد. در زمان نخست وزیری شاه محمود خان نخستین هستههای تشکلهای سیاسی در افغانستان پدیدار شد. جوانان بیدار (ویش زلمیان) و حزب وطن دو تشکل سیاسی نخستین بود که در افغانستان زمان حکومت محمد ظاهر شاه ایجاد شدند.
هرچند پس از اعتراضها و تظاهرات چند هزار نفری سال ۱۳۳۱ کابل تا حدی جلو فعالیت سیاسی احزاب تازه تشکیل شده در افغانستان گرفته شد، ولی واقعیت این است که جریانهای سیاسی در افغانستان راه خود را پیدا کرده بودند. خصوصا سفر تحصیلی جوانان افغانستان به کشورهای مختلف زمینه آگاهی آنان را با جریانهای بزرگ سیاسی جهان میسر ساخت.
بخش زیادی از جوانان که به شوروی آن زمان جهت تحصیل میرفتند، جذب جریانهای مارکسیسیتی نوع روسی و چینیاش شدند. گروهی نیز جریانهای سیاسی ناسیونالیستی تندی را در داخل افغانستان ایجاد کردند.
ظاهر شاه که در دوره اول حکومتداری به دلیل جوانی هنوز تحت نفوذ اعضای خاندان خود بود، در دور دوم حکومتش تا حدی به استقلال فکری و عملی دست یافت. او نخست وزیری را از اعضای خانواده خود به افراد غیر خاندانیاش سپرد.
محمد ظاهر شاه در کنار شارل دو گل، رئیس جمهور فرانسه در کاخ الیزه، ۱ ژوئن ۱۹۶۵- AFP
او همچنین اولین کسی بود که دوباره مساله کشف حجاب در افغانستان را مطرح کرد. ولی اینبار نه مانند دوره زعامت امانالله خان با سرعت، بلکه به آرامی و بتدریج. او اول از ارکان حکومتی خواست تا دیگر زنهای خود را در چادر و چاقچور نپیچند. به این ترتیب نخست همسران مقامات دولتی حجاب خود را کنار گذاشتند و به دنبال آن جامعه کم کم به رفع حجاب عادت کرد.
دوره چهل ساله محمد ظاهر شاه را همچنین دوران رشد اقتصادی افغانستان نیز میدانند. در دوره او عرصه بانکداری به سرعت رشد کرد و چندین بانک در افغانستان ایجاد شد. همچنین تجارت بینالمللی نیز رشد کرد و صادرات افغانستان به خارج، که بیشتر مواد خام بود گسترش پیدا کرد.
با این حال عدهای نیز بر این باوراند که محمد ظاهر شاه، شاهی عیاش و خوشگذران بوده است. به خصوص در دوره سیزده ساله اول حکمرواییاش که تحت سیطره عموی بزرگش محمد هاشم خان قرار داشت، کاری دیگری جز خورد و نوش و عیاشی در باغهای شمال کابل نداشت.
یکی از دلایلی که او را به خوشگذرانی و عیاشی نسبت میدهند، ساخت پارکهای تفریحی و باغهای سرسبز در بیشتر نقاط افغانستان است. حتی پارک طبیعی دور افتاده پامیر در منطقه بدخشان را که هنوز جادهای به آنجا کشیده نشده به نام ظاهر شاه یاد میکنند.
با این حال همه با این مساله که ظاهر شاه بسیار عیاش و خوش گذران بود، موافق نیستند. ظاهر شاه در دوره دوم حکومتش، خصوصا زمانی که پست نخست وزیری را به افرادی غیر از خانوادهاش سپرد، بیشتر وارد عرصه حکومتداری شد. در زمان او کارخانههای زیادی در افغانستان ساخته شدند.
شاه سفرهای زیادی به کشورهای مختلف از جمله آمریکا کرد تا توجه آنان را به افغانستان جلب کند. در این راستا تا حدی هم موفق شد. اما این موفقیت همیشه با تنشهای جهانی میان دو قطب بزرگ جهان، آمریکا و شوروی سابق همراه شد.
جنگ سرد تاثیرش را بر افغانستان به اندازه کافی گذاشته بود، زیرا این کشور در یک موقعیت ژئوپولیتیک خاصی قرار گرفته بود. در یک سو همسایههای وابسته به آمریکا و در سوی دیگر مرزهای (همسایه بزرگ شمالی) یا همان شوروی سابق قرار داشت. افغانستان برای ایجاد توازن میان این دو ابرقدرت به لابی بزرگ و سیاست خارجی قدرتمند و دستگاه دیپلوماسی توانمندی نیاز داشت که هیچکدام از اینها را نداشت. در نتیجه حوادث بعدی این کشور برای نزدیک به نیم قرن از قافله تمدن عقب ماند.
با اوج گرفتن جریانهای سیاسی، خصوصا حزب دموکراتیک خلق افغانستان، که یک حزب مارکسیستی طرفدار شوروی بود و جریان جوانان مترقی که به نام شعله جاوید شهرت پیدا کردند و بیشتر تفکرات مائوئیستی داشتند، حرکتها و فعالیتهای سیاسی در میان اجتماع قدرت بیشتری گرفت.
این حرکتها منجر به اعتراضها و تظاهرات مداوم و مستمری شد که عرصه را بر دولت تنگ کرده بود. ظاهر شاه برای رهایی از شر این همه اعتراض به طور مداوم در حال تغییر و تعویض نخست وزیر بود. تا اینکه در دوران نخست وزیری موسی شفیق، وضعیت تا حدی در کنترل دولت قرار گرفت. هرچند این وضعیت آرامش قبل از توفان بود.
سرانجام در ۲۶ تیر سال ۱۳۵۲ محمد داود خان پسرعمو و شوهر خواهر محمد ظاهر شاه با استفاده از عدم حضور شاه در افغانستان، علیه او کودتا کرد و اعلان جمهوریت کرد. محمد ظاهر شاه براساس پیشنهاد مشاورانش استعفای خود را اعلام کرد و برای نزدیک به ۳۰ سال در خارج از افغانستان زندگی کرد.
با تسلط مجاهدین بر افغانستان و بیشتر شدن جنگ داخلی، زمزمههایی در مورد برگشت محمد ظاهر شاه به گوش رسید. اما مجاهدین به شدت حضور او را در اریکه قدرت رد کردند.
پس از آن در زمان شکلگیری حکومت طالبان بار دیگر این زمزمهها به وجود آمد که طالبان با تصرف کل افغانستان، قدرت را به محمد ظاهر شاه خواهند سپرد. که این داستان هم عاقبتی نداشت. اما محمد ظاهر شاه موفق شد پس از سقوط طالبان در سال ۲۰۰۲ میلادی دوباره به افغانستان برگردد و مورد استقبال گرم حامد کرزی رئیس حکومت آن زمان قرار بگیرد.
محمد ظاهر شاه در لویه جرگه (جرگه بزرگ افغانها) لقب پدر ملت را به دست آورد و تا زمان مرگش در ۲۳ ژوئیه ۲۰۰۷ با این لقب زندگی کرد. پس از سقوط سلطنت ظاهر شاه، افغانستان آنقدر رنج و ویرانی به خود دید که اکثریت مردم دوره سلطنت او را طلاییترین و آرامترین و بهترین دوره حکمروایی یک فرد میدانند و شاید همین دلیل بود که در طول بحران نزدیک به سی ساله در افغانستان هرکس تلاش میکرد با استفاده از نام محمد ظاهر شاه خود را به قدرت نزدیک کند.