عجب ولیعهد بیخیالیه
- عید مبارک اوستا.
- چه عیدی بابا. پسره زد همه کاسه کوزهمونو به هم، شب عیدی.
- ولیعهد؟
- اعلیحضرت! گفتم بگو اعلیحضرت!
- ببخشید!
- مگه نمی بینی. ما توی تلویزیونمون همیشه بهش میگیم اعلیحضرت یا رضا شاه دوم.
- نگاه میکنه؟
- نه!
- این کانالای شمارو نمیبینه؟
- نه، اصلاً تحویل نمیگیره. چند بارم بش پیغام دادیم نگاه کن، نمیکنه! پول هم نمیده.
- عجب ولیعهد بیخیالیه.
- ولیعهد نه، اعلیحضرت! چند دفعه بگم!
- ببخشید. اعلیحضرت.
- فقط شنیدم وقتی داشته روی صندلی بالانس میزده، تلویزیون روی کانال ما بوده، دیده، اونم همه مونو سر و ته دیده!
- اصلاً چرا رو صندلی بالانس زده؟
- میخواد مارو بچّزونه. بهجای اینکه ملوکانه باشه، بالانس میزنه!
- خب شاید نمیخواد ملوکانه باشه.
- غلط میکنه. اون شاهه. قسم خورده. حق نداره جاخالی بده.
- حالا اگه اون نخواد شاه شه، تو واسه چی گلوی خودتو پاره میکنی؟
- باس بشه. ما که علاف اون نیستیم. باباش اونو دست ما سپرده!
- حالا اگه شاه بشه، چی به تو میماسه؟
- همه چی. اونش با من. آقا میخواد مملکت، جمهوری بشه. بفرما!
- اوستا حالا چرا شستت رو میکنی تو صورت من؟
- میخوام بفهمی، تو بفهمی، اونم بفهمه مملکت الکی نیست. دو هزار و پونصد سال ما جون کندیم. ما فحش دادیم. ما جر دادیم. به ما تهمت زدن که جمهوری اسلامی ما رو تیر کرده. اونام بودن البته. اونارو رژیم تغذیه میکرد و تنقیه میکرد، که اینو خرابش کنن، فحش بدن، ضایع کنن، مقاله بنویسن به اسم سلطنتطلبی. ولی ما مستقل عمل کردیم، چون طرفدارش بودیم. سلطنتطلب واقعی بودیم. فحشامون یکی بود، ولی مأموریتمون فرق داشت. یادت باشه اوائل خمینی، قطار راه انداختیم، سرتاسر آلمان رفتیم، اومدیم.
- اونها که قطار مشروطیت بود.
- مشروطهخواهانم مال مان. تا جایی که آدم باشن، مشروطه مشروطه نکنن، مال مان. با مان. به اونا هم ما کم فحش ندادیم. یک عدهشون آدم شدن، یک عدهشون هنوز خرن. پادشاهی مشروطه مثل جمهوریه، مفت نمی ارزه. پسره حالا واسه ما دیمبلوکرات شده. بگو بدبخت تو چه میدونی دمکراتی چیه. تو اگه مرد بودی نمیرفتی روز زن سخنرانی کنی. من سه دفعه گوش دادم با دقت. دفعه چهارم مشت کوبوندم تو لپ تاپ. اوناهش، اونجا افتاده زبون بسته. هنو باتریش تموم نشده. ببین دستم چی شده.
- آخ آخ .... دست برات نمونده.
- دست چیه؟ ما سر میدیم. به شرف کورش کبیر قسم، به ناموس ماندانا، به ارواح خاک هارپارگ بود، آزیدهاگ بود چی بود؟ به اون شاهچراغ که نزدیک قبرشه، قسم، اگه من بذارم این بچه مزّلف پاشو کج بذاره. ما جون کندیم، ما عربده کشیدیم، حالا این بیاد یک کاره «ما آقا بالا سر نمیخوایم.»؟ زکی!
- مگه اون دهنشو کج کرد گفت؟
- کج هم کرده باشه دهنشو صاف میکنیم.
- اوستا، یک مفسری گفته بود اعلیحضرت موضوع موروثی رو گفته که مجتبا خامنهای رو ضایع کنه.
- دمش گرم. خوب گفته، ولی نه اینکه خودشم ضایع بشه، موروثی خودشم خط بزنه. حالا بحث اونا نیست. جمهوری اسلامی اگه آدم بود، نمیذاشت ما سلطنتطلب بشیم. بهشون گفتم هوای مارو داشته باشین. براشون انجمن اسلامی اراذل و اوباش درست کردیم، گفتن نه، اراذل و اوباش ما باس مدرسه حقانی رفته باشن، حجتیه باشن، چی باشن، چی باشن. اون اوائل خیلی سخت میگرفتن. مام زدیم خارج، ریش بزن، کراوات بزن، کت شلوار شیک، طرف شازده.
- اعلیحضرت!
- تو خفه شو. اونموقع هنو شازده بود.
- به نظر من باید جمهوریخواهان و مشروطهخواهان بشینن سر میز گفتگو.
- سر کدوم میز؟ من پایههای اون میزو تو سرشون خرد میکنم. ببین. تو مثل اینکه حالیت نیست. توی این چهل و دو ساله ما فحش نبوده که به خواهر و مادر و جد و آباء کسی نداده باشیم، بهخاطر حفظ کیان سلطنت. هرکی یک کلمه مخالف نوشت صد کلمه مرده و زنده شو جنبوندیم. اون طنزنویسه رو فیسبوکشو جر دادم با کامنت. بچهها گفتن چیکار میکنی؟ گفتم آزادی بیانه!
نویسنده هم داریم، خیال نکن. تاریخنویس داریم تو پاریس نمیدونم میر چی چی، اینم شماره بانکش. استاد دانشگاه داریم تو آمریکا، آقا جلال بهش میگیم. من تا حال نخوندم، ولی هردوشون خوب مینویسن. خدابیامرز شعبون بیمخ هم اگه زنده بود، تا حالا یاد گرفته بود مثل اونا مینوشت. اینا دکتر مصدقو سکه یک پول کردن. این مصدقیای نفله حالیشون نیست. یارو دماغش از دماغ شاه گندهتر بود. آخه اون خدابیامرزم حالیش نبود. بگو اینم آدم بود آوردی نخست وزیر خودت کردی؟
- بالأخره الان تکلیف چیه؟
- والله یک عده سلطنتطلبا هستن، آدم حسابین. از حرفای اعلیحضرت خوششون اومده. ما باس اول حریف اونا بشیم. میگن اعلیحضرت اگه شاه هم بشه، میخواد جمهوریت داشته باشه. یکیشون میگفت اجرای قانون مشروطیت، به جمهوریت نزدیکش میکنه.
- منظورش چی بود؟
- نمیدونم. تیلیویزیونو خاموش کردم.
- من شنیدم خودش میگه بمن نگین اعلیحضرت.
- خودش عقلش نمیرسه.
- زورکیه مگه؟
-آره، اگه رئیسجمهوری بشه علیه ش کودتا میکنیم.
-کودتا؟
- بعله. شبونه با کودتا برش میگردونیم به سلطنت.
- چهجوری؟
- همونجور که سپهبد زاهدی باباشو برگردوند به سلطنت.
- حالا اوستا، شما حرص نخور. شاید اعلیحضرت سیاه بازیشه.
- نمیدونم دیگه. سیا بازی هم باشه باس مارو در جریان بذاره. بالآخره اون یک طرفدارایی داره که باس دیمبلوکراسی رو براشون رعایت کنه. حالا تو اینجا باش من برم سر خیابون یکی رو کتک بزنم برگردم.
- ضد سلطنته؟
- نمیدونم. میزنم ازش میپرسم. بیشین تا بیام. این کت و کراواتو بذار رو اون صندلی.
***