کدامها شبیهترند؟ دیکتاتورهای جایجایِ جهان یا دانشجویانی که در زیر سیطره وحشت از دیکتاتور، در آن سوی آبها به جستوجوی برگوباری تازه میروند؟ یا مردمانی که حقارتِ سرکوب را به جان خریده و چنین زیستنی را نومیدانه تاب میآورند؟ جواب این پرسشها را شاید به یقین ندانیم، اما ادبیات این قدرت را دارد تا ما را به سوی همذاتپنداری و درک شباهتهای بیشتر سوق دهد.
تجربه خواندن رمان «سرزمین گوجههای سبز» نوشتهی هرتا مولر، مواجهه با این شباهتهاست؛ شباهتهایی از نفوذ دیکتاتوری در جامعه و سرنوشت چند نسل از دانشجویانی که در دوران خفقان، از آماج رنجهای دیکتاتوری در امان نماندند. زمانی که هر جنبشی، هر حرکتی، هر رفت و آمدی، هر نشست و برخاستی، به سادگی تبدیل به چیزی میشد تا مورد بدترین سوءظنها قرار بگیری، تهدید، بازجویی و زندانی شوی، شغلت را از دست بدهی، دوستانت را از یاد ببری و در نهایت یک روز با چمدانی در دست روانه سرزمین دیگری شوی که شاید ارزشِ زیستنِ انسان را داشته باشد؛ هر جایی غیر از سرزمینِ گوجههایِ سبز.
روایت یک جامعه آخرالزمانی
هرتا مولر کتابش را در سال ۱۹۹۴ در آلمان منتشر کرد. درست چند سال پس از آن که موفق شد از رومانی خارج شود و زندگی جدیدی را در آلمان آغاز کند. این کتاب که در نهایت جایزه نوبل را برای خالقش به ارمغان آورد، در ابتدا «قلب حیوانی» نام داشت و به شیوه سایر آثار مولر همچون«گذرنامه»، «زمینهای پست» و «گرسنگی و ابریشم» از تجربیات زیسته او الهام میگرفت. داستان کتاب، روایت زندگی چند دانشجوی اقلیت آلمانیزبان در رومانی است که در دوران سیاه حکومت چائوشسکو، دائما مورد سوءظن پلیس این کشور قرار میگیرند و رویایشان این است که روزی از کشور بگریزند و زندگی آزادانهای را تجربه کنند. اما هر کدام از آنها گرفتار سرنوشت شومی میشود؛ خیانت، خودکشی، مرگهای مشکوک و تنهایی.
در واقع سرزمین گوجههای سبز را میتوان روایت «هراس جمعی مردم» زیر سیطره حکومت پلیسی چائوشسکو، دیکتاتور رومانی، دانست. ترسی هدایتشده که موذیانه به هر آنچه که در پیش روی خود میدید، چنگ میانداخت و به تدریج با غارت امید و آرزوی افراد برای داشتن زندگی بهتر، بسیاری از آنها را به کام زوال، نیستی و مرگ کشاند. رمان سعی دارد با آشکار ساختن ابعاد چنین وحشت بیمارگونهای در زندگی روزانه مردم رومانی، نشان دهد که چگونه یک حکومت دیکتاتوری با تزریق ناامیدی، ارعاب، تهدید و البته نمایش قدرت، پویایی و سلامت یک جامعه را به خطر میاندازد و به قیمت فاسد کردن جسم و روح مردم و گسترش فقر و نابرابری، در تلاش است پایههای قدرت خود را حفظ کند؛ البته قدرتی که بر پایه ترس از مردم خود بنا شده است.
دو مضمون اصلی رمان سرزمین گوجههای سبز «ترس» و «مرگ» است. از این رو شاید بتوان گفت که آنچه ما از عبارت «ترس برادر مرگ است» در تصور خود داریم، با رمان هرتا مولر قرابت محتوایی زیادی دارد. در میان این دو مضمون، پیرنگ خیانت و افول ارزشهای انسانی نهفته است.
جامعه در ترس فرو رفته
مولر در کتاب خود، با بیانی شاعرانه و استعاری ترس جاری در جامعه را به دقت توصیف میکند. این ترس از تصویر چشمان از حدقه درآمده روی جلد آغاز میشود و تا هراس فردی و جمعی دانشجویان، کارگران و سایر اقشار مردم بسط پیدا میکند:
«براي پنهان كردن ترس از يكديگر، دايم ميخنديديم؛ اما ترس هميشه براي نشان دادن خود راه خروجي مييافت. اگر حالت صورتمان را كنترل ميكرديم به صدايمان ميخزيد. اگر مواظب صورت و صدايمان بوديم و اصلا بهش فكر نميكرديم به سوي انگشتانمان سر ميخورد، زير پوست آدم ميرفت و همان جا ميماند؛ يا به دور اشياء نزديك ميپيچيد.»
Read More
This section contains relevant reference points, placed in (Inner related node field)
ترس از دیکتاتور چنان جامعه توصیف شده مولر را در بر گرفته که عملا انگیزه مبارزه و تغییر شرایط از مردم سلب شده است. در واقع در طول داستان هیچگونه رویکرد شفابخشی دیده نمیشود. از این رو میتوان گفت که رمان مولر، بیشتر یک تصویر ناتورالیستی و سیاه از وضعیت جامعه خویش است. شخصیتهای اصلی بدون اینکه مقاومت کنند در حال دست و پنجه نرم کردن با ترسی مداوماند و راهحل را در فرار از کشور و رهایی از پلیس مخفی آن میدانند. دستگاه پلیس مخفیای که در خصوصیترین روابط و صحنههای زندگی افراد نفوذ کرده و حتی همبستری و روابط عاشقانه آنها را رصد میکند. تا جایی که هر گارسون و پیشخدمتی میتواند تبدیل به یک جاسوس بالقوه شود و هر دوستی احتمالا خائنی است که برای رهایی خود، دوست دیگرش را میفروشد.
خیانت و افول ارزشهای انسانی
از وجوه تکاندهنده کتاب، روایت مولر از افول ارزشهای انسانی بین مردم عادی و نیز کسانی است که به سازمان جاسوسی نظام حاکم وابستهاند. توصیفاتی که مولر از تجاوز، دزدی، جاسوسی و بیتفاوتی جامعه ارائه میدهد آنچنان هولناک به نظر میرسد که گویی در حال تماشای یک وضعیت آخرالزمانی هستیم. در چنین جامعهای مردمان فقیر چنان در رنج و سختی گرفتار شدهاند که ماهیت انسانی خود را از دست داده و بیشتر شبیه حیوانات ولگرد به نظر میرسند.
از سویی دیگر نمایندگان حکومت، (همچون مربی ژیمناستیک و سروان پجله) با زیر پا له کردن حقیقت و انسانیت، حاضرند گوش تا گوش هر انسان بیگناهی را ببرند و آنگاه غریو شادی سر دهند. هرتا مولر، سرخورده از این سیاهی گسترده، افول ارزشهای انسانی را قابل انتقال به نسلهای بعدی و کودکان میداند و آیندهای تیره را ترسیم میکند که گویی تا ابد ادامه خواهد یافت:
«این بچهها از همین حالا مجرم هستند. وقتی پدر و مادرشان برای شببهخیر گفتن، آنها را میبوسند، از نفسشان بوی خون به مشام بچهها میرسد؛ بنابراین دیگر نمیتوانند برای رفتن به سلاخخانه جلو خود را بگیرند.»
شبح مرگ
کتاب سرزمین گوجههای سبز به سختی از روح زندگی بهره برده است و در سراسر آن میل به نیستی موج میزند.
«مردمان پا به سن گذاشته، یک به یک میآمدند. به دیدن گوری میآمدند که به زودی مامن آنان میشد... نام و تاریخ تولدشان پیشاپیش روی سنگ، نقر شده بود.»
داستان با مرگ یکی از دانشجویان آغاز شده و در ادامه با مرگ برخی از اعضای خانواده، اطرافیان و دوستان راوی پایان مییابد. راوی همینطور که خاطراتش را میکاود، پرده از مرگهای کوچک و بزرگ جامعه خود برمیدارد؛ از کشتار بیرحمانه ماموران اساس گرفته، تا زندانیان بیبازگشت، دانشجویان نومید و سرخوردهای که جان خود را در انزوا گرفتهاند، قتلهای مخفیانه مخالفان دولت و در نهایت کسانی که بعد از یک عمر زندگی نکبتبار به مرگ طبیعی مردهاند. گویی تنها کسی که در پایان داستان باقی میماند، خود راوی است که نمایانگر گمگشتی و انزوای انسانی آگاه درون چنین جامعه مرگزدهای است.
آنگاه که زبان میگشاییم
اگرچه رمان سرزمین گوجههای سبز در متن خود هیچ تصویری از مبارزه انتقال نمیدهد، اما سعی دارد صدایی باشد از آنچه بر مردمان منفعل و وحشتزده رفته است تا با چنین توصیفاتی بتواند تصویری کماکان موثق از جامعه خود ارائه دهد. این همان چیزی است که ارزش ادبیات را به عنوان یک منبع همدلانه و آگاهیدهنده دوچندان میکند. مولر در ابتدا و انتهای رمانش با تکرار جملهای از زبان دوستش ادگار بر وجه بیانی رنج نامه خود تاکید دارد و در این راه از دادن هرگونه نسخه شفابخشی جز «بیان» پرهیز میکند. بیانی که به ناچار رنج بزرگ یک ملت را به کلمات تقلیل داده است تا بلکه راهی برای تسلی و آگاهی بیشتر بجوید:
«وقتی لب فرو میبندیم و سخنی نمیگوییم، غیر قابل تحمل میشویم و آنگاه که زبان میگشاییم، از خود دلقکی میسازیم.»