«بدترین آدم دنیا» پنجمین ساخته خوآکیم تریر، کارگردان نروژی و بخش آخر از سهگانه «اسلو»ی او است که در چند هفته گذشته جشنوارههای مختلفی را پشت سر گذاشته و اکران عمومی آن در اروپا بالاخره آغاز شده است. این فیلم به تازگی در جشنوارههای متعددی همچون الجونه مصر، اورشلیم اسرائیل، وایادولید اسپانیا، نیویورک و شیکاگوی آمریکا و لندن بریتانیا نمایش یافته است. اولین نمایش آن البته در ماه ژوئیه در هفتاد و چهارمین جشنواره فیلم کن انجام شد.
فیلم، داستان زندگی زن جوانی به نام جولی را روایت میکند و ما همراه او وارد بزرگسالی میشویم؛ دورانی مملو از شک، افراط و تفریط و تلاشهای نافرجام اما بیش از هر چیز عشق و ایمان به انسانیت.
روایت یک زن به دست مردان فیلمنامهنویس
آنچه در این اثر فمینیستی چشمگیر است فقدان دعاوی جنسیتی است، بهخصوص در عصر جنبش «من هم» که همراه با محکوم کردن نگاه مردانه در عالم سینما بوده است. بسیاری پس از تماشای فیلم این سوال را مطرح میکنند که چطور میشود دو مرد داستانی بنویسند اینقدر شخصی و در عین حال اینقدر همگانی و از نقطه نظری اکیدا زنانه؟
تریر در توضیح این مورد گفت: «مرد بودن و نقش زنانه نوشتن به نظر من آنقدرها هم غریب نیست. من بزرگشده دهه ۱۹۷۰ و ۱۹۸۰ هستم و مادری قوی و فمینیست داشتم که از جمله راجع به حقوق زنان در زیمبابوه فیلم میساخت. اغلب مرعوب میشدم و میترسیدم حرفهایی بزنم که نبایست زده میشد. به نظرم خیلی کارگردانها مثل اینگمار برگمان شخصیتهای زن را خوب تصویر کردند. من در چنین فضایی بزرگ شدم و به نظرم خیلی طبیعی میآید. در فیلمهای قبلی هم لزوما نمیخواستم نقشهای مردانه بنویسم گرچه خوب به هر حال این شخصیتها مرد هستند اما هیچ کس به من نگفت که اینها فیلمهای مردانهاند. من میخواهم اصالت داشته باشم و اینکه میشنوم مردم با شخصیتهایم احساس نزدیکی کردهاند بهترین تحسینی است که یک کارگردان میتواند بشنود.»
Read More
This section contains relevant reference points, placed in (Inner related node field)
اسکیل ووگت، دیگر فیلمنامهنویس «بدترین آدم دنیا» و در ضمن کارگردان فیلم «بیگناهان» که در بخش نوعی نگاه کن نمایش داده شد، گفت مساله نه جنسیت که شخصیتپردازی است. او گفت: «ما به خودمان نگفتیم که میخواهیم فیلمی راجع به یک زن بسازیم. اصلا اینطوری فکر نمیکنیم. یعنی نمیگوییم این واکنش او اینگونه است چون زن است. علت رفتار جولی شخصیت شخص خودش است. منطق درونی خودش را دارد و این منطق است که میخواستیم برجسته کنیم.»
به سوی تغییر رسوم مردمحور در سینما؟
روایت مراحل زندگی یک زن شاید برای تریر و ووگت موضوعی ویژه نباشد. این دو اما خوب میدانند که رسوم عالم سینما هنوز حول محور سازوکارهای قدیمی مردمحور میچرخد. تریر میگوید: «مثلا در فیلمهای حادثهای اغلب میبینیم که زنی در را باز میکند و مرد به او نگاه خیلی خاص میکند که به یک شیوه خیلی مشخص فیلمبرداری شده است. اما برای من برعکس خیلی جالبتر است که میل جنسی، هوس و حتی عشق را از نگاهی زنانه دنبال کنم. در فیلم توانستم شوق و شورِ جولی را تصویر کنم، حتی آنجا که در عشقبازی با نامزدش رفتاری وحشیانه دارد. این کار برایم جادویی بود و بسیار آسانتر از چشمانداز معمول مردانه.»
شکی در این نیست که بخش مهمی از موفقیت فیلم در جشنواره کن به دلیل نقشآفرینی ریناته رِینسوه، بازیگر نروژی، بود که جایزه بهترین بازیگر را از آن خود کرد. تریر و ووگت این نقش را برای رینسوه نوشته بودند. این بازیگر که سابقه کار با باب ویلسون، کارگردان شناختهشده تئاتر، را دارد بازیگری متعهد است که برای یک خط فیلمنامه حاضر بود ۹ روز پیاپی در بامداد سر فیلمبرداری حاضر شود. سخت است برای این داستان چندجانبه که در آن عشق، غم، سرخوردگی، شک، شور زندگی، خیانت در رابطه زناشویی، بیماری و بلوغ که همه در یک فیلم مطرح میشوند بازیگری بهتر از رینسوه را تصور کنیم.
در باره نقش عشق در وجود
تریر اعتراف میکند که در روند ساختن فیلم به ظرفیت درک «وجود» در روابط عاشقانه رسید؛ فرصتی برای آشنایی با خود از طریق دیگری و بدینگونه تاباندن نوری به موجودیت خودمان. هدف این داستان بیش و پیش از هر چیز صحبت از آشنایی با خود است. همین است که جولی میپذیرد که وقتی عاشق است به خود نزدیکتر میشود.
کارگردان میگوید: «موضوع عشق موضوع جوهره است: آشنایی با فرد درست، کشف عشق انگار که انسان گنجی پنهان را کشف میکند. من در تمام فیلمهایم به این مساله پرداختهام. اگر در زمانی غلط با کسی آشنا شوی یا با فردی اشتباه در زمانی که فکر میکنی آماده هستی، هرگز به مقصود نمیرسی. این فیلم داستان به بیراهه رفتن است، داستان روابطی که در زمان غلط آغاز میشوند. میخواستیم جزئیات کوچکی را تصویر کنیم که به نظر بیاهمیت میآیند اما شخصیت از طریق آنها است که به زندگی خود میرسد.»
یکی از بهترین نمودهای این نکته را در صحنه بسیار واقعگرا و عامدانه طولانی جدایی جولی از یکی از همراهان زندگیاش میبینیم؛ جدایی که تایید میشود. کارگردان میکوشد صحنه را دنبال کند و تاکید کند که جدایی از شخصی که دوستش داریم چقدر دشوار است و در عین حال اما چقدر مفرح. این تصویر شخصیتها با تمام زخمتیشان، تصویر انتخابهای خوب و بدشان، یادآور این است که گذشت زمان میتواند چقدر زیبا باشد. این نوع فیلمبرداری از حقیقت و رئالیسم زندگی مردم «عادی» در سالهای اخیر در سینما بسیار کمیاب بوده است. مخاطبان «بدترین آدم دنیا»، اعم از مرد و زن، میتوانند از طریق داستانهای عاشقانه و تغییرات مسیر زندگی خود با زندگی جولی احساس همدردی کنند، زنی ناقص و در عین حال بینقص به سیاق خود.