بعضی فیلمها را با آن که بلیت خریدهایم و در سالن سینما نشستهایم، نیمهکاره رها میکنیم و از سالن سینما بیرون میرویم و عطایش را به لقایش میبخشیم، بعضی فیلمها ساعتی و روزهایی ما را درگیر خود میکند و بعد فراموش میشوند و دیگر جزئیات آن به یاد نمیآید و گاه حتی کلیاتش هم فراموش میشود، و انگشتشمارند فیلمهایی که یک عمر با ما میمانند. از سوی دیگر، بعضی فیلمها را روشنفکران و منتقدان میپسندند و مردم عادی روی خوش به آنها نشان نمیدهند، برخی فیلمها محبوب مردم میشوند و منتقدان و روشنفکران به آن روی ترش میکنند، و بسیار اندکند فیلمهایی که هم مورد توجه مردم واقع میشوند و هم منتقدان به آن روی خوش نشان میدهند.
فیلمهای داریوش مهرجویی، بهویژه فیلمهای پس از انقلاب او، این ویژگی را دارند، و «اجارهنشینها» و «هامون» نمونههای شاخصی هستند از کارهای مهرجویی که دارای این هر دو خصیصهاند؛ یعنی هم فیلمهای ماندگاری هستند که هنوز میشود در مورد آنها صحبت کرد و در باره جزئیاتشان ، و هم اقبال عمومی پیدا کردهاند و هنوز محبوب هستند و در عینحال، نسلهای بعدی نیز هنوز مشتاق دیدن آنها هستند منتقدان هم حرفهایی گفتنی در مورد آن دارند.
چندی پیش نسخه ترمیم شده و کاملی از فیلم «اجارهنشینها» منتشر شد و دوباره نام فیلم و داریوش مهرجویی سر زبانها افتاد و علاقهمندان اکنون میتوانند نسخه کامل آن را در فضای مجازی تماشا کنند.
سال ۱۳۵۷ چنان سپهر سیاسی ایران تغییر کرد که بسیاری از روشنفکران جانشان را برداشتند و ترک دیار کردند و هر یک به گوشهای پناه بردند. ساعدی و شاملو و مهرجویی و شمار دیگری، به فرانسه رفتند. مهرجویی در آنجا فیلم «سفر به سرزمین آرتور رمبو» را ساخت. ژیلا مهرجویی (که ۶ سال از داریوش کوچکتر بود و متاسفانه ۸ آذر ۱۳۹۲ درگذشت) در ایران و فرانسه تحصیل کرده بود و به عنوان مدیرهنری فعالیت میکرد و در کارهای برادرش در دوران پادشاهی پهلوی هم حضور فعالی داشت. او نتوانست یا نخواست برود و همراه همسرش، محمود بزرگمهر، که هر دو از هواداران جریانهای چپ بودند، دستگیر شدند و همسر او (بزرگمهر) را در سال ۱۳۶۳ اعدام کردند. عزتالله انتظامی واسطه میشود تا مهرجویی از فرانسه بازگردد، به شرط آن که خواهرش آزاد شود. ژیلا آزاد میشود و مهرجویی بازمیگردد و فیلم «اجارهنشینها» را میسازد که ژیلا مهرجویی هم مدیر هنری آن است.
وقتی «اجارهنشینها» در سال ۱۳۶۵ ساخته شد، موج تازهای در سینمای ایران وزیدن گرفت و داریوش مهرجویی که با ساختن فیلم «گاو» در ۱۳۴۸ یکی از بانیان و شتابدهندگان موج نو سینمای ایران شده بود، در سال ۱۳۶۵ «اجارهنشینها» را ساخت که با استقبال وسیع مردم در سراسر ایران مواجه شد و مردم که از سینماها زده شده بودند، با آن آشتی کردند و به سینما بازگشتند، و منتقدان و مرتجعان هم در موردش خوب و بد نوشتند.
جریان نامه مخملباف به محمد بهشتی، مدیر وقت فارابی، را همه شنیدهاند، اما شاید سخنان هارون یشایایی، از تهیهکنندگان سینما، را نشنیده باشید. او در اینباره میگوید: «اکران اجارهنشینها در اوج خودش بود که این طرف و آن طرف همین سروصداها را راه انداخته بود، انگار دلش رضایت به اینها نداد. یک روز دیدم تلفن دفتر زنگ خورد و یکی پشت خط خودش را معرفی کرد و گفت، من محسن مخملباف هستم. گفتم، بفرمایید امرتان را، گفت، این فیلم ضد اسلام و ضد اخلاق است، و من هم گفتم، به هر حال این فیلم پروانه نمایش دارد، بعدش هم گفت، میخواهم به خودم نارنجک ببندم و بروم توی سینما، خودم را منفجر کنم، و من هم گفتم، به ما ربطی ندارد و پلیس باید جلو شما را بگیرد.»
البته مخملباف حق داشت که «اجارهنشینها»، مانند تقریبا تمام فیلمهای مهرجویی در دوران پادشاهی پهلوی و در دوران جمهوری اسلامی در ایران، دارای «زیرمتن» است. اما متن هم جذاب است و به همین دلیل، هم محبوب عام میشود و هم مورد توجه خاص قرار میگیرد. نکته جالب اینجا است که نه مخملباف آن روز فهمید که اجارهنشینها چه میگوید، نه شمقدری که بهتازگی در مورد آن حرف زده است.
جواد شمقدری در گفتوگو با فریدون جیرانی، ضمن مروری بر چگونه شکلگیری سینمای پس از فروپاشی سینمای دوران پادشاهی پهلوی،از هر دری سخنی میگوید تا میرسد به «اجارهنشینها»ی داریوش مهرجویی، و در مورد آن میگوید: «ما میگفتیم «اجارهنشینها» فیلمی است که انقلاب را در حال فروپاشی نشان میدهد، اما چون میدانستیم مردم به اسم کمدی این فیلم را نگاه میکنند، معتقد بودیم نباید این نقدمان را به صورت پررنگ جلوه دهیم که ایجاد حساسیت کند؛ هنوز هم معتقدم این فیلم نمادین و سیاسی است و هنرمندی که در بالا است، و مستأجرها مردم ایران هستند که هنرمند در رأس خانه وجود دارد و خانه را خراب میکند و انقلاب از بین میرود.»! این که شمقدری میگوید: «هنوز هم معتقدم این فیلم نمادین و سیاسی است»، درست میگوید، اما تعبیر و تفسیر او نادرست است.
برخی هم در نقطه مقابل میایستادند و میگفتند این فیلم فقط مشکل اجارهنشینها را نشان میدهد و حداکثر تا آنجا پیش میرفتند که «عباسآقا سوپرگوشت» (عزتالله انتظامی)، نماینده بورژوازی تازهبهدوران رسیده است که مباشر صاحبخانه بوده است و حالا با کمک بنگاهی محل، میخواهد خانه را بالا بکشد.
سال ۱۳۶۵ من دانشجوی اقتصاد نظری در دانشگاه تهران بودم و در کوی دانشگاه در خیابان امیرآباد ساکن بودم. هر شب در اتاق ما بحث «اجارهنشینها» داغ بود و جزءبهجزء فیلم را تحلیل میکردیم.
Read More
This section contains relevant reference points, placed in (Inner related node field)
از آن منظر، آن «هنرمند» که طبقه بالا مینشست، آقای سعدی (حسین سرشار)، هنرمندی بود که ظاهر ساختمان را زیبا و شیک کرده بود جوری که مورد توجه قرار بگیرد؛ چیزی شبیه هنرمندانی که میروند جوایز جهانی میگیرند و نخل طلا و مجسمه اسکار سینمای ویران جمهوری اسلامی ایران را بزک میکنند تا امثال مهندس افجهای (فریماه فرجامی)، خوششان بیاید، اما در واقع دارند با آبیاری غلط، ساختمان را به نابودی میکشانند. لایه روشنفکر سنتی که سالک (یارتا یاران) آن را نمایندگی میکند، همان لایهای است که بعدها، مطالبهشان شد پخش «ربنا»ی شجریان، و علاجهای ظریف و از شمعدانیها حفاظت میکنند، در حالی که خانه از پایبست ویران است. او افلیج بود و روی صندلی، و فقط میتوانست گلایه و ناله کند. زوج خانم توسلی (نیاز سلیمی، در تیتراژ «منیژه سلیمی» آمده است) و آقای توسلی (ایرج راد)، که دنبال راهحل در کتاب قانون میگشتند و آخر سر کتابخانه بر سرشان هوار شد. دو بنگاه در فیلم (که به نظر میرسد شرق و غرب باشند)، بنگاه غلام (سیاوش تهمورث) که با عباسآقا در تماس است، و بنگاه باقری (منوچهر حامدی)، که با نقدی (اکبر عبدی) در تماس است. به نظر میرسد نقدی نماینده چپهای متمایل به شوروی باشد که با آقای باقری در تماس است، و عباسآقا نماینده همسویان با راستها (آقا غلام) باشد و از او خط میگیرد. مادر (نادره خیرآبادی) که همان «مام میهن» است و همه ساکنان ساختمان را فرزندان خودش میداند و تلاش میکند بین عباسآقا و برادرش مهندس (رضا رویگری) و اکبر (علی علینقی کنی) و خانم کوچیک (نسرین قاسمزاده) و بقیه ساکنان، آشتی برقرار کند. در این میان مشمهدی (فردوس کاویانی) و کارگران، شدهاند اسباب دست ساکنان خانه. گاهی میآورندشان که خراب کنند، گاهی میآورندشان که بسازند. یکی میگوید بزن، یکی میگوید نزن، و سر دستمزد هم یکبار هر کس به دیگری حواله میدهد، یکبار هم سر پول دادن با هم دعوا میکنند، و میدانیم که کارگران بهانه هستند و موضوع اصلی بالاکشیدن خانه است.
خب، حتما سوال میکنید «روحالله خمینی» کجای این فیلم بود؟ درواقع روحالله خمینی همان خدعهگر جاعلی بود که بنگاه آقاغلام به مردم ایران قالب کرد؛ اصغردلال (شاپور شهیدی)، که با دستانی لرزان، به عنوان ورثه بهجامانده آقای رام، صاحب اصلی خانه، به عباسآقا وکالت داد برای فروش خانه.
برخلاف آنچه آقای شمقدری گفته است، هنرمند بالانشین موجب خرابی خانه نشد؛ دعواهای بیپایان خود اجارهنشینها کار را به جایی کشاند که نشستن دو کبوتر بالای منبع آب، سیل راه انداخت و همه ساکنان خانه را به بیرون پرتاب کرد.
آنچه در فضای آنروز موج میزد، همین بود که این حکومت به سادگی رفتنی است و جای آن را کشوری آباد و عادل خواهد گرفت و آنچه مامور شهرداری (رضا بنفشهخواه) میگوید، محقق میشود. اما متاسفانه چنین نشد و «اصغردلال»ها مملکت را تا اینجا که سی و پنج سال از ساخت اجارهنشینها میگذرد، تصاحب کردند.
اینها تفاسیر ما دانشجویانی بود که مخالف حکومت بودیم. شاید امروز بشود فیلم را بسیار بهتر درک کرد و حتی از «هرم سلسلهمراتب نیازهای مزلو» برای توضیح افراد خانه و طبقات آن استفاده کرد. اما چیزی که مشخص است، اینن است که هر چند غلامحسین ساعدی یک سال قبل از ساخته شدن فیلم در پاریس دق کرد، اما رد پای او را میتوانیم در «اجارهنشینها» ببینیم. فراموش نکنیم که هم فیلم «گاو» و هم «دایره مینا»، از روی داستانهای ساعدی و با مشارکت او ساخته شد.
توصیه میکنم اگر فیلم را ندیدهاید، ببینید و اگر دیدهاید، دوباره ببینید. هر چند چشمهامان با کمدیهای مبتذل آلوده شده است، اما باز میتوانیم کمدی به معنای واقعیاش را ببینیم؛ کمدیای که در چند لایه، هم ما را میخنداند، هم به فکر فرو میبرد.