بالاخره، بالاخره، بالاخره! وزارت خارجه بریتانیا اعلام کرد نازنین زاغری-رتکلیف را تحت پوشش دیپلماتیک قرار میدهد. بریتانیا پیش از این هم نماینده منافع نازنین بود، اما چون او شهروند دوتابعیتی بود با تمام نیرو از او حمایت نکرده بودیم، اما حالا چنین کردهایم.
دولت ایران از نازنین به عنوان مهره چانهزنی استفاده میکند. او در مارس ۲۰۱۶ که همزمان با سال نو ایرانی به دیدار خانوادهاش رفته بود، به زندان افتاد. نازنین هیچ کار غلطی انجام نداده است. دخترش، که هنگام جداییشان یکساله بود، در این مدت توسط پدر و مادر نازنین بزرگ شده. اگر قلبتان طاقت میآورد تصور کنید که دل نازنین چطور برای آن سالهای گرانبها و بیبرگشتِ نوزادی تنگ شده است: به آغوش کشیدن فرزند پیش از خواب، به حرف در آمدنش، قایم باشک بازی، قهقهه و ناز کردن و تک تک لحظههای پرشکوهی که دل هر پدر و مادری را به شوق میآورد.
دل نازنین فقط به بازدیدهای روزهای یکشنبه خوش است که به طرز دیوانهواری مختصرند.
همسرش، ریچارد، همین را هم ندارد. زندگی او در یک لحظه از این رو به آن رو شد. شوهری خوشبخت بود و پدر دخترکی زیبا در لندن، که کار حسابداری میکرد و زندگی معمولی داشت؛ و ناگهان به میان مارپیچ نظام قضاییِ کافکاییِ دولتی مستبد پرتاب شده که در آن حقوق بشر بهایی ندارد و او در تقلا برای رهایی همسر و فرزندش از چنگال آنها است.
به ریچارد ویزای بازدید ندادهاند. گابریلای کوچک (دخترشان) آنقدر در ایران مانده که انگلیسی حرف زدن یادش رفته. فکر کنید چه حسی است که فرزندتان زبانی را که روزی با آن به او ابراز عشق میکردید فراموش کند. این بهای انسانی ماجرا است.
با این تحول جدید امیدها از نو تازه میشود. چون نازنین شهروند دوتابعیتی است، همه تلاشهای جانانه بریتانیا برای مقابله با ایران عموما بیاثر بوده. جرمی هانت، وزیر خارجه بریتانیا، با اعطای مصونیت دیپلماتیک به نازنین سرانجام مقابل دولت ایران ایستاده و نشان داده این زن یکی از خود ما است. حرکت هانت باعث شده پرونده نازنین به تخاصم دو دولت تبدل شود؛ یعنی عملا دارد میگوید ما (بریتانیا) نازنین هستیم و هر کاری با او بکنند با ما کردهاند.
ریچارد رتکلیف، سازمان عفو بینالملل و همه حامیان نازنین مدتها است برای همین میجنگند: اینکه کشور انتخابی نازنین و همانجایی که او و دختر چهارسالهاش و ریچارد متعلق به آن هستند واقعا پای او بایستند.
از سال ۱۹۵۱ تا کنون این نخستین بار است که وزیر امور خارجه از این قانون استفاده کرده است. دست بر قضا دعوای بریتانیا آن زمان هم با ایران وجود داشت اما ایران آنروز بسیار متفاوت از ایران امروز بود. دعوای آن روز بر سر شرکت نفت ایران و انگلیس، یعنی نیای شرکت «بی پی» بود.
آن سال مردم ایران در انتخابات دموکراتیک، نخستوزیر سکولاری به نام محمد مصدق را سر کار آورده بودند که میخواست نفت ایران را ملی و از دست منافع بریتانیا خارج کند. دولت بریتانیا به این شرکت حفاظت دیپلماتیک اعطا کرد و ماجرا به نبرد دو دولت تبدیل شد. دولت مصدق را با کودتایی که پشتیبانش بودجه دولتی و همکاری اطلاعاتی آمریکا و بریتانیا بود سرنگون کردند و دموکراسی نوپای ایران در هم کوبیده شد. قدرت را دوباره به محمدرضا پهلوی، «شاه دستنشانده» سپردند که با پلیس مخفیاش و بیتوجهی عمومیاش به بخشهای کمتر اشرافی جمعیت (یعنی بیشتر مردم) آنقدر مردم را اذیت کرد که در سال ۱۹۷۹ دست به شورش زدند.
اسم این رویداد را اغلب «انقلاب اسلامی» گذاشتهاند اما قرار نبود چنین باشد: این انقلابی مردمی بود. آیتاللهها را در آن زمان تنها بدیل ممکن برای سر کار آمدن میدانستند و کمتر کسی پیشبینی میکرد با چه سرعتی این کشور زیبا و سکولار و این تمدن باستانی را، به ظلمات تحجر مذهبی میفرستند و چگونه جان و امید را از مردم میگیرند.
ما ایرانیان خود را آنگونه که دنیا میبیندمان نمیبینیم. ما (مردم و نه دولت) فرهنگی داریم بسیار رو به جلو و اهل مدارا. چارهای جز این هم نداریم. ایران مخلوطی است از انواع و اقسام نژادها و فرهنگها و زبانها و مذهبها و اگر اهل مدارا نباشیم دمار از روزگارمان در میآید. هرودوت، تاریخدان یونان باستان، ایرانیان را «آفتابپرست» مینامید. دولت کنونی اما چنین نیست. این دولت باعث درد و رنج ما است.
آنهایی که با مصائب نازنین آشنا هستند میدانند که من هم دارم دیپلماتیک حرف میزنم. نمیخواهم به بوریس جانسون بپردازم که وقتی وزیر خارجه بود هیچ اهمیتی برای این زن و خانوادهاش قائل نبود. آنقدر که قبل از حرف زدن حتی سادهترین تحقیقات را هم انجام نداده بود و همین بود که وضع او را بدتر از پیش کرد. حالا مسائل مهمتری از خودخواهی یک مرد و ناکارآمدی مسلم او در میان است. اما من یادم نمیرود که نه میزان حرفهای بودن او و نه قابلیت عاطفیاش آنقدر نبود که بفهمد دارد چطور خرابکاری میکند.
روز ۲۱ مارس دوباره سال نو ایرانی از راه میرسد. سه سال میگذرد که نازنین زاغری-رتکلیف در زندان است. من اما به آینده او و خانوادهاش امیدوارم. این جشن تاریخا زرتشتی هر سال مردم را از فراسوی شکافهای فرهنگی و قومی زیر یک شعار گرد هم میآورد: هوماتا، هوختا، هوارشتا. پندار نیک، گفتار نیک، کردار نیک.
اگر این تحول آخری قرار است چیزی بیش از ادایی سیاسی باشد، نازنین و ریچارد و گابریلا به هر سه اینها نیازمندند. اما اهمیت این اقدام را نباید دست کم بگیریم. امروز سرانجام میتوانیم بگوییم که نازنین فقط مال ما نیست؛ خود ما است.
© The Independent