وقتی در بامداد صبح ۱۴ خرداد ۱۳۶۸، خبر درگذشت روحالله خمینی منتشر شد، چندماهی بیشتر از فتوای او برای قتل سلمان رشدی، نویسنده بریتانیایی و فراخوانی سفیران کشورهای اروپای غربی از تهران نگذشته بود. در نتیجه، بریتانیا، دیگر کشورهای اروپایی و البته آمریکا، نه پیام تسلیتی برای مرگ خمینی به رهبران جمهوری اسلامی فرستادند و نه نمایندهای به مراسم خاکسپاری او.
فراتر از آن، حتی به عنوان نمونه جولیو آندرئوتی، وزیر امور خارجه وقت ایتالیا، پس از اعلام خبر درگذشت رهبر جمهوری اسلامی، خمینی را با هیتلر مقایسه کرد.
در زمان مرگ روحالله خمینی، دیگر روشن و تثبیت شده بود که نه فقط غربستیزی، بلکه اساسا دیگریستیزی و تقسیم جهان و مردمانش به خودی و غیرخودی، همانگونه که در داخل خود ایران انجام گرفته بود، به یکی از عناصر اصلی هویتبخش و شکلدهنده جمهوری اسلامی بدل شده است.
اکنون، در پی درگذشت ملکه الیزابت دوم، رهبران جمهوری اسلامی، احتمالا به بهانه رفتار متقابل دیپلماتیک و نیز به سودای سودجویی از روحیه ملیگرایانه مردمی که با رفتارها و مداخله قدرتهای خارجی در مسائل داخلی ایران در قرون گذشته مخالف هستند، از ارسال پیام تسلیت به این مناسبت خودداری کردهاند.
اما این فقط تصویر اولیه از بنبست خوساخته و خودخواستهای است که جمهوری اسلامی پدید آورده و از این طریق نیز آبروی ایران و ایرانیان و تاریخ و فرهنگ و اعتبار آنها را در عرصه جهانی به گروگان گرفته است.
در حالی که درگذشت ملکه الیزابت دوم، مهمترین رویدادهای جهان را تحت الشعاع خود قرار داده است و اکثریت قریب به اتفاق رهبران کشورهای مختلف جهان را به واکنش و ارسال پیامهای تسلیت به مردم، خانواده سلطنتی و دولت بریتانیا و نیز اظهارنظرهای ستایشآمیز درباره ملکه فقید بریتانیا واداشته، رهبران جمهوری اسلامی، سکوت پیشه کردهاند.
اما این سکوت، پرهیاهوتر و گویاتر از آن است که کسی صدایش را نشنود.
سکوت مقامات رسمی و شادمانی رسانههای حکومتی و ارتش سایبری جمهوری اسلامی در شبکههای اجتماعی، دو روی یک سکهاند که در عین آنکه ماهیت و رویکرد نظام اسلامی در قبال جهان امروز را عیان میسازند، همزمان، ناهمخوانی و تضاد عمیق این حکومت با فرهنگ و تمدن باسابقه و کهن ایران را دیگر بار نمودار میکنند.
در جهانی که به دلیل گسترش بیسابقه ارتباطات و رسانهها، هر رفتار و گفتاری بیدرنگ مقابل چشم همگان نقش میبندد و نه فقط حکومتها، بلکه همه شهروندان از هر کنش و واکنشی آگاه میشوند، بسیار دشوار خواهد بود این تضاد عمیق، میان سوگواری مردم بریتانیا، احترام و همبستگی جهانی با آنان و سکوت و شادمانی جمهوری اسلامی را پنهان نگه داشت.
Read More
This section contains relevant reference points, placed in (Inner related node field)
حتی ولادیمیر پوتین، که کشورش عملا در جنگی اعلام نشده با غرب است و تندترین موضعگیریها حتی در مقایسه با دوران جنگ سرد را در قبال دولت بریتانیا داشته است، آنقدر میفهمد و از ذکاوت و نزاکت سیاسی بهره میبرد که در پیامی مستقیم به چارلز سوم، پادشاه جدید بریتانیا، از درگذشت ملکه الیزابت دوم عمیقا اظهار تاسف و تاثر کند و به ستایش از فردی بپردازد که مردمان یک کشور، در تاریخ ۷۰ ساله سلطنتش، وفاداری و علاقهمندی خود به او را بارها و بارها به نمایش گذاشتهاند.
در جهان امروز شاید تنها و تنها یک حکومت دیگر را بتوان سراغ گرفت که رفتاری مانند جمهوری اسلامی را پیشه کرده است: طالبان در افغانستان، و البته داعش؛ اگر عمر خلافتش به سر نرسیده بود. حتی طالبان که در روز درگذشت ملکه الیزابت، خبری آمیخته به دشنام را در خبرگزاری باختر منتشر کرده بودند، اندکی بعد آن خبر را حذف کردند و خبری دیگر، بدون توهین و دشنام را به جای آن منتشر کردند.
پذیرفتن اینکه این رفتار غیرمحترمانه در قبال مردمی که هفتاد سال ملکه را نماد وحدت ملی خود میدانستند و در سطح جهانی هم، از سوی دوستان و دشمنان دیروز مورد احترام بوده، نشانهای از استقلال رهبران جمهوری اسلامی و دلبستگی آنان به ایران و جایگاه ایران در مواجهه با قدرتهای مداخلهگر دیروز و امروز بوده اما، سادهانگاری است.
جمهوری اسلامی، نه فقط از سوی بسیاری از کشورها بلکه و بهویژه از سوی شهروندان ایرانی، حکومتی نامتعارف، نامعمول و یاغی محسوب میشود که نه تنها اصول همزیستی مسالمتآمیز، حسن همجواری و تشریک مساعی با دیگر کشورها را یکسره زیر پا نهاده، بلکه بدیهیترین اصول دیپلماتیک، عقلانی، اخلاقی و انسانی در روابط و مناسباتش با دیگر کشورها و با شهروندان ایرانی را نیز عامدانه و آگاهانه نادیده گرفته است و البته که این همه را به هزینه منافع ملی، ثروت عمومی کشور، و اعتبار و سابقه فرهنگی و تاریخی ملتی کهن انجام میدهد.
رهبران جمهوری اسلامی اما، به تزویر و دروغ، در توجیه این رفتار غیرقابل قبول، که باعث سرافکندگی شهروندان ایرانی در عرصه جهانی میشود، به تاریخ پناه میبرند. اما کیست که نداند هم برخورد آنان با تاریخ، گزینشی و مبتنی بر معیارهای دوگانه است و هم حتی روایتشان از این برخورد گزینشی، ناصادقانه، جعلی و درآمیخته با تحریف است.
تردیدی نیست که بریتانیا، مانند چند قدرت جهانی دیگر در قرون متاخر، به عنوان قدرتی استعماری در بسیاری از کشورها تاریخ و گذشتهای غیرقابل دفاع از خود به جای گذاشته است و از جمله، ایرانیان از آنان ناراستی کم ندیده و زخم، کم نخوردهاند.
اما آیا ساختن قفسی از تاریخ و گذشته و در آن محبوس ماندن، راه حل برخورد با مسائل و جبران ناکامیها و شکستهای دیروز است؟ آیا نیروی استعماری بریتانیا در دو سه قرن گذشته، تنها نیروی استعماری حاضر در ایران بوده و رفتار جمهوری اسلامی با همه این نیروها، به دلیل آن سوابق یکسان و جملگی در راستای تامین منافع ملی و مرهم نهادن بر غرور جریحهدار شده ملی بوده است؟
شکی نیست که بریتانیا، بهویژه در دوران قاجار و حتی پس از آن، منافع خود را در مواقع بسیاری چنان پی گرفته که در تضاد و تقابل آشکار با منافع ملی ایرانیان و بهروزی و استقلال آنان بوده است؛ اما اگر اینها مبنای سیاستگذاریها باشد؛ چگونه و بر چه اساس باید این نزدیکی بیش از حد به روسیه را که دیگر بیشتر به سرسپردگی میماند، درک و توجیه کرد خاصه آنکه، آنچه روسها در چند قرن گذشته با ایران کردهاند و آسیب و زیان این کشور، در هیچ سطح و معیاری قابل قیاس با دیگر نیروهای خارجی حاضر در ایران نبوده است.
کسی سخن از آن نمیگوید که گذشته تاریخی و ظلمی که بر ایران روا داشته شده، نادیده گرفته و یا فراموش شود، اما سوء استفاده از یک روایت گزینشی و ناهمخوان از تاریخ و اسیر کردن حال و آینده ملتی در آن به منظور توجیه سیاستهای ضدملی، کار و سخنی متفاوت است که جمهوری اسلامی به قصد سرپوش گذاشتن بر سیاستها و عملکردی به آنها متوسل میشود که در ناکارآمدی و ناکامی آنها و نتایج مخرب و زیانبارشان برای ایران و ایرانیان تردیدی نمیتوان کرد.
جمهوری اسلامی آنجا که لازم باشد از همه دلایل تاریخی میگذرد، برای بقای خود و یا تامین منافع خود تن به هر سازش و پذیرشی میدهد و هر جا که بتواند، بی توجه به حال و آینده این سرزمین و مردمانش، بیاعتنا به اصول اخلاقی و انسانی دیرپای ایرانی، با دیگران در میآویزد.
همه کشورها، در طول تاریخ خود شاهد جنگهای فراوان بودهاند، در این نبردها گاهی پیروز بودهاند و گاهی مغلوب، اما همواره کوشیدهاند برای رسیدن به زندگی و آیندهای بهتر، برای همیشه خود را گرفتار و اسیر گذشته نکنند.
آنچه بین طرفهای درگیر در دو جنگ جهانی اول و دوم گذشت، یا آنچه بین آمریکا با ژاپن و ویتنام گذشت و یا آنچه بین کشورهای مستعمره و قدرتهای استعماری قرون پانزدهم میلادی به بعد از هند گرفته تا آفریقا و آمریکای لاتین، نشان میدهد آنها پیروز و موفق بودهاند که با به خاطر داشتن گذشته، اسیر آن نماندهاند و کوشیدهاند همراه با تحولات و تغییرات، جایگاهی بهتر برای کشور و مردم خود فراهم آورند.