۲۴ ساعت گذشته در پسلرزههای زلزلهای گذشت که کمتر از دو ماه پیش در آخرین روزهای آبان ایران را لرزاند و صدها ایرانی، کودک و پیر و جوان، را به کام مرگ برد و از آن پس ماتم است که در پی ماتم بر سرمان آوار میشود. کشتن قاسم سلیمانی و کشته شدن دهها نفر در تشییع جنازه او در کرمان، و سپس شبی که تا صبح به انتقام سخت و جنگی خانمانبرانداز گذشت و شلیک موشک به پایگاه تخلیه شده آمریکایی که گفتیم بخیر گذشت و آمریکایی کشته نشد. تازه داشت لبخند محوی بر لبهایمان مینشست که ناگهان خبر سقوط هواپیمایی که ایران و جهان را به سوگ کشاند، خبر اول تمام خبرگزاریهای جهان شد. ۶۳ کانادایی ایرانیتبار در این هواپیما بود و کانادا بیدرنگ سیاهپوش شد و پرچمش نیمه افراشته. گدازههای آتشفشانی که از آخرین روزهای آبان فوران کرده بود سرانجام به «بیرون از گود» پاشید و جهان را تحت تاثیر قرار داد.
آنها که تصور میکردند چون علیه حکومت نیستند جانشان در امان است، یا میگفتند چشمشان کور آن نادانهایی که برای تشییع جنایتکاری رفتند و زیر دست و پای خود له شدند، دیدند کسانی که در تنفس تعطیلات کریسمس و سال نو به ایران رفته بودند - برای دیداری یا جشن ازدواجی، و با هزار امید - و هدفهایی که برای سالی که قرار بود با دو ۲۰ شگون داشته باشد، در راه بازگشت بودند، چند دقیقه بعد از بلند شدن از زمین در آسمان آتش گرفتند و بر زمین نیست شدند.
Read More
This section contains relevant reference points, placed in (Inner related node field)
مهم نیست شهروند کجای جهان هستید، اگر ایرانیتبار باشید زندگیتان با حادثه عجین شده است. این پسوند «تبار» است که ما را به جغرافیای تاریخ شدهای وصل میکند که مرگ در آن اصل است و ماتم در آن قاعده شده است و زندگی و شادی استثنا.
دقایقی پس از آن که سقوط هواپیما اعلام شد و مشخص شد تعدادی کانادایی ایرانیتبار در آن بودهاند ولولهای در کانادا و جامعه ایرانیان کانادا اتفاق افتاد. همه سراغ آشنایان و دوستان خود را میگرفتند و صدای زنگ تلفن چون ناقوس مرگ شده بود. چند دانشگاه بزرگ کانادا از جمله یوآفتی و آلبرتا سیاهپوش شدند و دیوید توربین، رئیس دانشگاه آلبرتا، که ده دانشجویش را در این پرواز از دست داد بود، هنگام خواندن پیام تسلیت بغضش ترکید و گریست. جاستین ترودو، نخستوزیر کانادا، پیام تسلیت فرستاد و در گوشه و کنار کانادا و شهرهایی که کشتهشدهای در آن داشتند مراسم گوناگونی برگزار شد و همچنان برگزار میشود.
در همان دقایق اولیه که خبر سقوط هواپیمای مسافربری خطوط هوایی اوکراین در نزدیکی تهران اعلام شد، این نکته مطرح بود که چرا حکومتی که میخواهد به پایگاه قویترین ارتش جهان حمله موشکی کند - گیرم حمله موشکی از پیشبرنامهریزی شده برای هیچ، پروازهای مسافربری را به حالت تعلیق درنیاورده است. بعد شایعهای دهان به دهان میگشت که هواپیما توسط پدافند موشکی جمهوری اسلامی سرنگون شده است، اما باورکردناش سخت بود. مقامات حکومتی هم که با شدت و قاطعیت و محکم میگفتند این شایعهای بیش نیست. اما دیشب که نخستوزیر کانادا، در یک کنفرانس مطبوعاتی فوقالعاده اعلام کرد طبق شواهد موجود، هواپیما توسط موشک زمین به هوا - احتمالا به صورت سهوی، سرنگون شده است، موج تازهای از ترس و نگرانی همه را فرا گرفت. چطور ممکن است دولتی و حکومتی - گیرم بر اثر اشتباه، در خاک خود هواپیمای مسافربریاش را مورد حمله قرار بدهد؟ دیگر آن تهمانده ایرانیهایی هم که میخواستند خود را قانع کنند موضوع سقوط هواپیما تنها به نقص فنی مربوط است دچار تردید جدی شدند.
برخلاف ایران امروز و کشورهای موسوم به جهان سوم - که مرگ ارزان است، اینجا در کانادا، زندگی بس گران است و قیمتی. هر موجود زندهای، از جمله انسان، دارای ارزش و مقام است. جان انسانها از سر راه نیامده است. وقتی کسی در سانحهای میمیرد تمام رسانههای جمعی به آن میپردازند، چه برسد به این که ۶۳ کانادایی در کنار بیش از صد انسان دیگر - که اکثرا شهروند کشورهای گوناگون بودند کشته شده باشند. اینجا انسانها برای مردن به دنیا نمیآیند؛ فلسفه زندگیشان این است که زندگی کنند، و مرگ نبودن زندگی ست؛ همین و بس. باقی دلتنگی برای عزیز و عزیزان از دست رفته است و وقتی مرگی پیش میآید - که قابل پیشگیری باشد، دیگر فقط غم نیست؛ خشم نیز به آن گره میخورد و عجین میشود و اکنون خشم و اندوه در هم گره خورده است.
حالا و هوای همه ایرانیها و ایرانیتبارهای سراسر جهان، حال و هوای سرزمینی را دارد که زلزله داغهای زیادی را بر دلها گذاشته و پسلرزههای آن هر لحظه ممکن است فاجعه تازهای را رقم بزند. ایرانی و ایرانیتبار بودن یعنی هر جای جهان که باشی، بر دهانه آتشفشان خانه داری و هر لحظه ممکن است با جابهجایی گسلی، همه چیزت ویران شود. همان جابهجایی بزرگی که ۴1 سال پیش اتفاق افتاد و از آن روز تا اکنون لرزهها و پسلرزههای آن را تاب میآوریم.
۲۴ ساعت آینده نیز به انتظار میگذرد… در انتظار لرزه یا پسلرزهای دیگر. و بعید است در ۲۴ ساعت آینده این تلخی بیپایان به سرانجام رسد.