«آن سوی خط سکوت» فیلم کوتاهی است با نویسندگی و کارگردانی همایون پاییز. همایون پاییز از هنرپیشههای معروف سینمای افغانستان است که در کارنامه هنری خود فیلمهایی نیز دارد که خود آن را نوشته و کارگردانی کرده است. او در دهه شصت خورشیدی در فیلمهایی چون کیفر، فرجام، آینه، زخم، آب، هوس و در دهه هفتاد در فیلم عروج نقش اصلی را بازی کرده است. او فیلمهای کوتاه و مستندی چون؛ قربانی، من اسب میخواهم نه زن، ننگ و آهو را ساخته است و همچنین در فیلمهایی چون اسامه و جنگ تریاک با کارگردانی صدیق برمک همکاری نزدیک داشته است.
همایون پاییز فیلم کوتاه «آن سوی خط سکوت» را سال گذشته بر اساس متنی از زینت نور شاعر و نویسنده افغانستانی مقیم کانادا ساخت که به خاطر فرم بدیع و مضمون تازهاش مورد توجه قرار گرفت. این فیلم قصه مردی است که میخواهد از خاطرات ترسناکی که عذابش میدهند رهایی یابد. این فیلم نه دیالوگی دارد و نه طرح متعارفی، و تنها مجموعهای از سمبلهای ترسناک بصری است که جهان ذهنی شخصیت مرکزی فیلم را عینیت میبخشند.
شخصیت یگانه فیلم مردی است میان سال، با بالاپوش و کلاهی سیاه و چهرهای افسرده با ریشی رسیده، تا پایان فیلم لب به سخن نمیگشاید، او در اتاقی با یک تخت خواب، یک میز غذا و میز دیگری که بر روی آن چند کتاب گذاشته شده و تعدادی نقاشی بر دیوار دیده می شود.
کارگردان خواسته است آن سوی سکوت شخصیت یگانه فیلمش را برای ما به نمایش بگذارد. شخصیت مرکزی فیلم از یادآوری خاطراتی در رنج است، او به تنهایی و در انزوا زندگی میکند، بی خواب است، کابوس میبیند و تمایل به خودکشی دارد. فیلم با یک کابوس آغاز میشود، کابوسی که شخصیت یگانه فیلم از تاریکی میان درختان در نیمه شبی مهتابی بیرون میآید و نور ماه بر چهره او میافتد. کابوسی که با نابودی تصویر ماه، رعد و برق و باران خون همراه است. یکی از تصاویر دیگری که در طول فیلم تکرار میشود تصویر زنی است با چادر سرخ که روایت فیلم را لحنی تغزلی بخشیده است، این زن دوبار در فیلم ظاهر میشود، یک بار مانند زنی اثیری در یک ایستگاه اتوبوس و بار دیگر در دشتی خاکستری و پر از کفش در حال جستجوی کفشهایی که از دیوار اتاق شخصیت این فیلم آویزاناند.
شخصیت مرکزی فیلم، قطعات آن رخ داد آزار دهنده را به صورت پراکنده و به گونه بصری و صوتی به یاد میآورد؛ تصاویر خشونتبار که به شکل انیمیشن بر دیوارها ظاهر میشوند، تصاویری که مجموعه کابوسهای او هستند، آواز مردانی که میخندند، آواز خنده یک زن و گریه یک کودک و هربار که این آوازها در پس زمینه فیلم شنیده میشوند، چهره مرد دچار تشنج میشود. آواز رعد و برق، آواز گرگ و پارس سگها، آواز زوزههای انسانی در طول فیلم و در پس زمینه تصاویر سمبلیک فیلم به گوش میرسند.
اگر بخواهیم مجموع این سمبلهای پراکنده را باهم بخوانیم در نهایت به روایتی از جنگ میرسیم. نقاشیها و تصاویری که در اتاق آویخته شدهاند نشانههای واضح جنگ و بحران اجتماعی دارند. نقاشی معروف پوتینهای مندرس اثر معروف ونگوگ، کاریکاتوری از یک تانک، تابلوی معروف جیغ ادرواد مونک و اثر نقاشی از سالوادور دالی. این نقاشیها ضمن این که اشارهای به زمینه فکری شخصیت دارند حاکی از جهان ذهنی تیره و تار این شخصیتاند، شاید این شبه روشنفکر مردی است که زن و کودکش را در جنگی از دست داده است.
بیان سمبلیک این اثر، از درگیری ذهنی شخصیت مرکزی این فیلم شاید از نادر آثار سینمایی در افغانستان باشد که به مساله آسیب روحی میپردازد. این فیلم کوتاه به دور از پرداختهای کلیشه ای از جنگ یا مصایب ذهنی حاصل از آن مضمونی خاص را در سینمای افغانستان دستمایه کارش قرار داده است. اثری که با مجموعه رمزهایش تنها به روی مخاطبان خاص گشوده است و مخاطب عام نمیتواند با چنین فیلمی ارتباط برقرار کند. فیلمی که اگر محدودیتهای تکنیکی در صنعت فیلم سازی افغانستان را بر دوش نمی کشید، شاید میتوانست یکی از فیلمهای موثر در روایت آسیب های روانی پس از جنگ در افغانستان باشد.
باوجود تولید انبوه آثار درباره جنگ، هنوز سینمای این کشور به بیانی عمیق از این فاجعه نرسیده است.
آنچه مسلم است این است که تنها شخصیت اصلی این فیلم از ضربه روحی رنج میبرد و درگیر سایههای خاطرات گذشته خویش است و روان وی میان گذشتهای رنج بار و زمان حال در نوسان است. آوازهایی نیز که در طول فیلم شنیده میشوند نامفهوماند و نشانگر فروپاشی ارتباط این شخصیت با انسانهای دور و برش هستند.