من یک مسلمان بریتانیایی هستم که بهتازگی تصمیم گرفتم به واشنگتن دی سی مهاجرت کنم و آمریکایِ ترامپ را به بریتانیای با برگزیت ترجیح دهم، و از تصمیم خودم هم پشیمان نیستم.
اوضاع آمریکایِ ترامپ خیلی بهتر از بریتانیای با برگزیت است. در حالی که بریتانیا در حال دست و پنجه نرم کردن با سقوط قریبالوقوع اقتصادش است، اقتصاد و بازارِ بورسِ آمریکا در اوج خود قرار دارد.
انعطافپذیری و باز بودِ جامعه آمریکایی، مورد حسادت بریتانیاییها است. مهمتر از همه، دموکراسی آمریکا هنوز بهخوبی عمل میکند، به این معنا که آینده ، با ترامپ یا بدون او، کاملا روشن است. به هر حال، بزرگترین بحران بریتانیا سقوط دموکراسی است: نتیجه ناخوشایند رفراندوم که بر فضا غالب شده است، و نبود یک پارلمان پر قدرت برای خاتمه دادن به آشفتگی. به همین دلیل است که من سال پیش این حوضچه راکد را ترک کردم، و پشتِ سرم را هم نگاه نکردم.
شمارش تعداد کسانی که تصمیم من برای مهاجرت گیجشان کرده بود، از دستم در رفته است. اقوام، دوستان و همدانشگاهیهایم در لندن نمیتوانند باور کنند که چطور من که یک مسلمان معتقد هستم که نه تنها به ریشهام افتخار میکنم، بلکه آن را در کار هنریام نیز منعکس میکنم، توانستهام در آمریکایِ ترامپ به کامیابی و شادکامی برسم. علاوه بر آن، حتی رویای آمریکایی من هم بخشی از هنر نقاشیام شده است؛ یکی از کارهای من ترکیبی است از کاخ سفید و خوشنویسی قرآنی.
در سطح سیاسی، هر دو کشور آمریکا و بریتانیا تلاش میکنند تا رهبریای فراگیر را برای شهروندانِ خود مهیا کنند. اسلامهراسی و انواع دیگر نژادپرستی، مسئلهای است که هم بریتانیاییها و هم آمریکاییها، و مابقی کشورهای جهان نیز، با آن دست و پنجه نرم میکنند.
اما تفاوت این دو کشور نه در سیاستشان، که در جوامعشان است.
(زیر نویس کلیپ ویدیویی) نانسی پلوسی میگوید که طرح دونالد ترامپ برای برگرداندن متقاضیان مهاجرت، «بچههای آمریکا را میترساند».
جامعه آمریکا برای سالهای سالچنان رنگارنگ و چندفرهنگی بوده است که از نظر من، زندگی روزانه در این کشور برای یک فرد با پوست تیره بهمراتب آسانتر است. به محض اینکه وارد فرودگاه بینالمللی دالاس میشوم، قومیت من دیگر قابل تشخیص نیست: میتوانم بهراحتی یک آمریکای لاتینی تلقی شوم، یا حتی بومی آمریکایی، شاید هم ایتالیایی، یا یکی از دهها قومیت از سراسر جهان که آمریکا را بهعنوان کشور خود انتخاب کردهاند.
از طرف دیگر، بریتانیا بهطور پیش فرض یک جامعه «سفید» محسوب میشود. بله، در زندگی روزمره عمومی استثنا هم وجود دارد، اما بهطور کلی سلسله مراتب زندگی انگلیسی همچنان بر زندگی مردم عادی کوچه و خیابان بریتانیا سایهای نامحسوس، ولی ملموس انداخته است.
این مسئله، در حوزه هنری که من در آن فعالیت میکنم، پررنگتر دیده میشود. فضای هنری بریتانیا کماکان بهشدت متعلق به نخبگان است، به زبان دیگر، همین که هنرمندی همچون من حتی اجازه ورود به این حوزه را یافته باشد، یک جور نوآوری است. بودجه دولتی هم کمک زیادی به این مسئله نمیکند، زیرا موسساتی مانند «انجمن هنری»، افرادی را به کار میگیرند که تبلور هنر مشابه خودشان هستند.
این بدان معنا است که در بریتانیا برای من خیلی مشکل است که مشتری داشته باشم و خرج زندگیام را از این راه در بیاورم. ظرف چهار سالی که در بریتانیا بودم، فقط یک نمایشگاه نقاشی توانستم برگزار کنم. اما، ظرف ۱۸ ماهی که در آمریکا بودم، توانستم ۱۲ نمایشگاه برگزار کنم؛ یعنی تقریبا ماهی یک نمایشگاه.
بخشی از این نتیجه، مدیون آن است که مشتریان من (که غالبا مسلمان هستند) در کشورهای مختلف با هم بسیار تفاوت دارند. مسلمانان بریتانیایی نه تنها از نظر نژادی در رده پایین جامعه قرار دارند، بلکه از نظر اقتصادی هم ضعیف هستند. این موضوع دلیلی تاریخی دارد: بیشترِ مسلمانان بریتانیا از کشورهای مستعمره به این کشور مهاجرت کردهاند. آنها کارگرانِ سادهای هستند که قبلا اغلب به کشاورزی اشتغال داشتند و برای کار کردن در صنایعی مانند ریسندگی به بریتانیا آورده شدهاند.
اما مهاجرت مسلمانان به آمریکا از لحاظ تاریخی بسیار متفاوت است. مهاجرت مسلمانان آمریکا اغلب در چهارچوب «فرار مغزها» از کشورهایی با سطح اقتصادی پایین یا متوسط بوده است، و این بدان معنا است که دستکم دو نسل از خانوادههای مسلمان آمریکایی تحصیلات دانشگاهی کسب کردهاند.
تمام اینها باعث بهوجود آمدن دو فرهنگ متفاوت مسلمان در دو سوی اقیانوس اطلس شده است. مسلمانان بریتانیایی احساس محرومیت می کنند، زیرا همین طور هم هست. ارتباط اجتماعی آنها با کشوری که شهروندش هستند، کمک چندانی به آنها نمیکند.
از طرف دیگر، مسلمانان آمریکایی در جامعهای هستند که به خود برای قبول تازهواردان با آغوش باز افتخار میکند، زیرا موفقیت آمریکا همیشه وابسته به این قبیل مهاجران بوده است. این نگرش، خیلی با نگرش تیره و بدبینانه بریتانیایی، نگرشی که در نهایت همه، حتی تازهواردان را تحتتاثیر خودش قرار میدهد، تفاوت دارد.
مسلمانانِ آمریکاییِ مثبت، سازنده و خوشحال هستند که در موقعیتی قرار دارند که میتوانند مشتریانِ کارهای هنری من باشند. آنها کسانی هستند که من از پشتیبانی و تشویقشان برای توسعه کارهای هنریام بهره میگیرم. آنها میدانند که هنر، بهترین ابزار برای بهنمایش گذاشتن یک فرهنگ است. آنها علاقهمندند که زیبایی اسلام، چه در خانه و چه در محافل عمومی، به تصویر کشیده شود، و آن را حرکتی غیرسیاسی و جامع بهشمار میآورند که هدفش، مقابله نیست.
بههرحال، سیاست پرزیدنت ترامپ و طرفدارانش مانعی بر سر راه نبوده که هیچ، بلکه به این مسئله کمک بزرگی هم کرده است. آمریکاییهای غیرمسلمان هم، صرف نظر از باورهای سیاسیشان، از مشتریان من هستند. به همین دلیل، هدفم این است که در مکان نمایشگاه بعدیام، شاهد حضور شمار بزرگی از آمریکاییهای غیرمسلمان باشم.
قصد دارم تداوم کار هنریام را در خوشنویسی عربی، زیباسازی ایمان و فرهنگم، به شیوه خودم پیش ببرم. ترجیح میدهم این کار را در زادگاهم بین اقوام و دوستانم انجام بدهم، اما، «رویای آمریکایی» کلا مربوط به مهاجران امیدواری است که میخواهند باورهای معنوی خودشان را در سرزمینهای جدید گسترش دهند . واقعیت امر همین است، فارغ از این که چه کسی در کاخ سفید نشسته باشد.
© The Independent