تماشای «بازیگران خدا» Actors of God ساخته ارسلان براهنی بیش از هر چیز اتفاقی فرخنده است برای سینمایی که شاید بتوان آن را سینمای مهاجرت نامید؛ زیرا به هر حال تمام بازیگران فیلم به شکلی اقلیت مهاجر هستند و اقلیت مهاجر ایرانی و از قضا ایرانیهای مهاجر سرشناس در جامعه ایرانیان کانادا. اما «بازیگران خدا» بیش از آن که در مورد مهاجرت باشد، درباره سینماست و بیش از آن که فیلم باشد، ضدفیلم است؛ فیلمدرفیلمی ضدسینما و به تعبیری تازه، فیلمی علیه سینماست. در مورد این مدعا که «بازیگران خدا» ضدفیلم است، باید بیشتر پرداخته شود.
برتولت برشت در تئاتر فن «فاصلهگذاری» را آورد تا به ما نشان دهد که «در حال تماشای نمایش» هستیم. به عبارت دیگر، ما داریم فیلم یا تئاتر تماشا میکنیم، نه خود زندگی را، که زندگی چیز دیگری است و قواعد خاص خود را دارد. ژان لوک گُدار هم همین کار را با سینما کرد. او در فیلمهایش میکوشد تا با فاصلهگذاری، به کسانی که در سالن سینما نشستهاند و فیلم را بر پرده سینما تماشا میکنند، بگوید: «یادتان نرود که دارید فیلم میبیند.»
برخلاف سینمای غالب جهان که برعکس میخواهد بگوید شما فیلم نمیبینید حتا وقتی خود میدانید که دارید فیلم میبینید. سینمایی که به سینمای هالیوود و بالیوود مشهور است، از زمان ارسطو فرموله شده بود و قصدش به «کاتارسیس» [تخلیه هیجانی] رساندن بیننده است. در واقع، میخواهد بیننده دچار تهوع احساسی شود و احساسهای بد را بیرون بریزد؛ کاری که گُدار و برشت میخواهند عکسش را انجام دهند و بیننده بیدرد را با درد از سالن نمایش بیرون بفرستند. این سینما که به سینمای درد یا سینمای هنری یا سینمای تفکر مشهور شده است، کارش و نقشش همین است که به بیننده و مخاطب بگوید که این فیلم است و زندگی نیست، چون زندگی از این هم مزخرفتر است. از این حیث، به کارهای گُدار میتوان «ضدسینما» گفت، هرچند خودش معتقد است که «اگر دیگران فیلمهای آشغال بورژوازی میسازند، من فیلمهای آشغال مارکسیست لنینیستی میسازم.»
«بازیگران خدا» ساخته ارسلان براهنی، از این حیث سینمایی ضدسینماست. ضد سینمای سلطهگرِ ایدئولوژیک است. با آن که سینمای دینی است، میتوان آن را ضد سینمای دینی خواند، هرچند که در نام و میزانس آن «خدا» حضور دارد؛ «خدا»یی خالق که خودارضایی میکند، خالقی که با «مریم» مادرش ادیپوار تثلیت پدر و پسر و روحالقدس را میسازد، که در اینجا روحالقدس همان سینماست. همان نوری است که حتی در میزانسن هم از آسمان صحنه را روشن میکند و به بازیگران فرمان میراند؛ مانند خدمتکارِ سوءتفاهم آلبر کامو.
کارگردان و فیلمنامهنویس و بازیگر در هم تنیده شدهاند و فاصله بازی و بازیگر از بین رفته است. در حالی که داریم فیلم میبینیم، ساخته شدن فیلم را هم شاهد هستیم، اما نه مانند فیلمهای ساختارمند هالیوودی. با فیلمی ساختارشکن ضد ایدئولوژی روبهرو هستیم که در عین حال، مشکلات فیلمساز اقلیت را نشان میدهد؛ فیلمسازی بدون بودجه، بدون پشتوانه فیلمسازی، بدون فیلم، بدون نگاتیو.
بخشی از کارگردانی، بازی گرفتن از بازیگران است و اگر آنها «بازیگر خدا» باشند، کارگردان خالق آنهاست. کنستانتین استانیسلاوسکی که او را نخستین معلم نمایش و بازیگری دوران نو میتوان نامید، میگوید که نویسنده نمایش حکم پدر و بازیگر حکم مادر، و کارگردان حکم ماما و زائو را دارد. حال وقتی نویسنده، بازیگر و کارگردان یکی است، ما دوباره به تثلیث و سهگانهباوری پدر و پسر و روحالقدس میرسیم، و طُرفه این که کارگردان در مقام بازیگر شکل و شمایلی بس شبیه عیسی مسیح دارد و در همان نمای اول، او را به خاطر میآورد. ارسلان براهنی از شباهت خود به چهرهای که غرب از مسیح ساخته است، کمال بهره را برده و توانسته است بهترین بازی را از خود بگیرد و تثلیث دیگری بیافریند از خودش که با تصویر خودش خودارضایی میکند و درواقع «سوژه» و «اُبژه» یکی میشود.
اکثر کسانی که در فیلم بازی میکنند، مانند هر فیلم بدون بودجه دیگری، «بازیگر» نیستند. این فیلم هم استثنا نیست. تنها ساناز صحتی است که در چند فیلم بازی کرده است و سابقه بازیگری در ایران را هم دارد. اما او چون مادر کارگردان است، در فیلم بازی کرده است و اگر چنین نبود، بعید بود در این فیلم بدون بودجه افتخاری بازی میکرد. اما براهنی از همین اتفاق هم بهره برده و در فیلم مفهوم تازهای از آن بیرون کشیده است. همین که خانم صحتی مادر کارگردان است و نامش در فیلم هم مریم است، خود بُعد معناداری به فیلم داده است.
از چهرههای مشهور جامعه ایرانیان کانادا، حسن زرهی، نویسنده و شاعر و مدیرمسئول مجله شهروند، و بهرام بهرامی، شاعر و نویسنده، در فیلم توانستهاند بازی فراتر از انتظاری ارائه دهند؛ بازیای که نگاه و فضای مورد نظر کارگردان را انتقال میدهد و از سطح فرم میگذرد و به مضمونی خلاق ورود پیدا میکند. نمیتوانیم از بازیگری در «بازیگران خدا» سخن بگوییم و از علیرضا دهقانی که نقش مهمی در فیلم دارد و نقش اصلی را در فیلم فرعی بازی میکند، چیزی نگوییم. هرچند به نظر میرسد که این کار نخستین کار بازیگری علیرضا دهقانی باشد، اما به خوبی از عهده آن برآمده است. تمام بازیهای فیلم، حتی نقشهای فرعی، خوب از آب درآمده است. بازی سامانتا تاجیک با آن که کوتاه است، تاثیرگذار است.
Read More
This section contains relevant reference points, placed in (Inner related node field)
پایانبندی فیلم هم درخشان است. مادر نوشته فرزند را میخواند و این بار این کارگردان است که در خوانش مادر، چون کودکی مستاصل زار میزند و پدر نیمه برهنه در تخت، مانند جنین در رحم مادر، زانو به بغل میگیرد و میخوابد. سهگانهباوری به اوج میرسد. مریم پای صلیب ایستاده است و به صلیب کشیده شدن پدر و پسر و روحالقدس را میبیند و در «کاتارسیس»ی معکوس، در شفقتی مادرانه به اورگاسم میرسد و باردار میشود و عیسی متولد میشود؛ روی صفحهکلید کامپیوترش.
براهنی اگر تنها همین فیلم را ساخته بود، نشان داده بود که بیش از هر چیزی کارگردان است. اما کارهای دیگری هم از او دیدیم و در بقیه کارهایش هم نشان داده که سینما را میشناسد و با توجه به سن کمش، آینده درخشانی را میتوان در ناصیهاش دید؛ اگر در چاه ویل جامعه ایرانیان کانادا که بس با هنر بیگانه است، محصور نشود. برای ارسلان براهنی توفیقهای روزافزون آرزو میکنم.