بهجا میبود که بحث پیرامون چرخههای ناموزون را – که از مشکلات استراتژیک اقتصاد ملی ماست- پی بگیریم، ولی طی هفته گذشته، سخنانی از سوی سیاستگذار کلان نظام در باب اقتصاد ملی ایراد شد که لازم آورد بررسی پیامدهای آن در اولویت قرار گیرند.
عصاره بیانات این بود که سیاست راهبردی ما در اقتصاد «تکیه به تولید داخل» است و در سطح بین المللی، «نگاه به شرق».
پرسش سوزانی وجود دارد که سیاستگذار اقتصادی کشور ملزمند بدان پاسخ گویند:
چرا یک فعال اقتصادی ایرانی، اعم از کلیه شاغلان اقتصاد ملی، نمیتواند به اندازه همقطاران خود در دیگر کشورها از کار خود محصول بردارد؟
تجربه گسترده ایرانیان هجرت گزیده نشان داده است که ایرانیان در سختکوشی و تولید از همگنان بینالمللی خود دستکمی ندارند و اگر در سازمان درستی قرار گیرند، خوب میدرخشند. ولی ارقام تولید ملی ما حکایت دیگری دارند.
Read More
This section contains relevant reference points, placed in (Inner related node field)
این داستان دردانگیز را در جدول زیرین گنجاندهام و توصیه میکنم که در آن درنگ کنیم و آن را بیش از یک بار و با تامل و اندیشه بخوانیم. در این جدول که بر پایه آخرین آمارهای تولید ملی کشورهای جهان محاسبه و تنظیم کردهام، اطلاعات بسیار هولناکی وجود دارد و من نتیجه آن را در ستون ششم آوردهام:
یک هندی از یک روز کار خود باندازه ۱.۷ برابر یک ایرانی، یک فیلیپینی بانداز ۲.۳ برابر، یک چینی برابر ۵.۳ برابر ، یک روسی برابر ۷.۱ برابر، یک شهروند ترکیه باندازه ۸.۵ برابر، یک ژاپنی باندازه ۲۲.۸ برابر، یک انگلیسی باندازه ۲۷.۷ برابر، یک اسرائیلی باندازه ۲۸.۷ برابر، یک سوئدی باندازه ۳۳ برابر و یک امریکائی باندازه ۳۹.۹ برابر یک ایرانی محصول بر میدارد.
این معنی را در اقتصاد «بهرهوری» مینامیم، یعنی نسبت میان ورودی و خروجی، یا داده و ستانده. چرا بازده یک ایرانی این اندازه رقتانگیز است؟ پاسخ سیاستگذاران و مجریان چیست؟
هدف دستگاه تولید، عبارت است از تامین نیازمندیهای مادی و معنوی انسانها، تامین رفاه و آرامش و یک زندگی در امنیت و آرامش خاطر کلیه شهروندان، تامین بهداشت و درمان و آموزش و فرهنگ و بیمه و هر آنچه یک زندگی آدمیانه طلب میکند. پس چرا نظام تولیدی ما چنین ورشکسته و زمینگیر است؟
من رهبران هیچ قومی را نشناخته ام که به اندازه «رهبران» جمهوری اسلامی ایران لاف زده باشند. اینان «چرخ» را از نو اختراع کردهاند و رودررو با علم اقتصاد که دهها برنده جایزه نوبل دارد، با ادعای کودکانه «اقتصاد اسلامی»، «اقتصاد ما»، و «اقتصاد بیطبقه»، به «کرشمه حُسن» برخاستهاند. اینان در راس علمیترین موسسات مدرن اقتصادی نظیر بانک مرکزی، کمیتههای «فقهی» سوار کردهاند و صنایع مکانیکی، الکترونیکی و سیبرنتیک امروز را میخواهند با دروس «مکاسب محرمه» مدیریت کنند، و آنگاه، طلاب سطح و خارج فقه خوانده را که از ابجد و هوّز علم اقتصاد بیخبرند، در دانشگاهها به عنوان مدرس و استاد «اقتصاد اسلامی» جا دادهاند تا با بحث عقود و ایقاعات و حلال و حرام مکاسب و فسخ و خیارات، جهل مرکب پدید آورند. اینان علم «اقتصاد مقاومتی» پدید آوردهاند و کسانی را میمانند که با چوب و دگنک، به جنگ هواپیمای اف ۳۵- رفته باشند.
اینان کشور ۸۴ میلیونی ایران سده ۲۱ را در محاصره اقتصادی قرار میدهند و در ذهن بسته خود به «شعب ابیطالب» میاندیشند. اینان قرارداد برجام امضا میکنند و در ذهن منجمد خود به قرارداد «صلح حدیبیه» میاندیشند، و همزمان با مذاکره، به راههای «دور زدن» آن فکر میکنند.
کاش به جای این همه لاف گزاف، اندکی فروتنی میآموختند. اقتصاددانان معتبر کشورمان در صدها مقاله و رساله دلایل زمینگیری اقتصاد ایران را شرح دادهاند و راههای برون رفت از آن را نشان دادهاند و من در اینجا تنها یک پرسش طرح میکنم؛ چرا بهره وری اقتصاد ملی چنین رقتانگیز است؟ آقایان، شما که «گنجینه معارف» خود را به میان آوردهاید، شما که «علامههای حوزوی» را بر کلیه مسندها سوار کردهاید، پس چرا ملت ما اندر خم یک کوچه است؟ راستی چرا؟
*
و اما نگاهی بیندازیم به «تکیه به تولید داخلی» و «استراتژی نگاه به شرق»:
چرا میگوییم مفهوم «خودکفایی» کهنه ۲۴۴ ساله است؟ آدام اسمیت، در سال ۱۷۷۶ کتاب خود را چاپ کرد و از آن پس، دیگر برای نادانی در باب «جنس و علل ثروت ملتها» عذر و بهانهای باقی نمانده است.
این اثر دورانساز، بهنوبه خود در چند دهه پس از انتشارش، تغییرات بزرگی در بریتانیا پدید آورد و اندیشهها را در باب چگونگی دست یافتن به ثروت تکان داد. او از «اعجاز» تقسیم کار در افزایش تولید سخن گفت، از تاثیر حذف تعرفهها، حقوق گمرگی در افزایش تجارت و تولید نوشت، از ضرورت لغو «قانون ذرت» سخن راند که با حمایت از تولید کنندگان کمبهرهده داخلی و مصون کردن آنها از رقابت بینالمللی، بریتانیا را از داشتن یک تولید کشاورزی مولد محروم داشته بود، از اثر حجم بازار بر تقسیم کار، و از تخصصی شدن و افزایش بهرهوری استدلال کرد، نشان داد که اقتصاد برکه برکه بریتانیای آن روز با ادغام بازارها به توان ثروتزایی کلانی دست مییابد، و دلیل آورد که بهترین حجم بازار برای بریتانیای آن روز، بازاری است در سطح کشور و ملت بریتانیا که زمینه گسترش به منطقهها و جهان را فراهم آورد.
او نشان داد که مبادله با دیگر ملتها تنها در یک حالتِ نادر که بهرهوری هر دو ملت در همه رشتههای تولیدی کاملا با هم یکسان باشند، سودی برای طرفین ندارد. ولی چنین حالتی یک استثنای نادر است و در غالب موارد، رشتههای گوناگون تولیدی در دو یا چند کشور در قیاس با یکدیگر از «مزیتهای مطلق» برخوردارند و در این صورت، تمرکز روی تولید رشته حایز مزیت مطلق و مبادله محصول آن در دو کشور، به سود هر دو طرف است. اگر تحلیل اسمیت را که با واحد «زمان کار لازم» انجام میگیرد به صورت بیان پولی ساده کنیم، خواهیم توانست سخن او را در مثال فرضی زیرین نمایش دهیم:
با یک نگاه، مشخص میشود که تولید گندم در ایران از کشور دیگر ارزانتر، و تولید چلوار در کشور دیگر از ایران ارزانتر است و معقول این خواهد بود که تمام گندم دو کشور در ایران، و تمام چلوار دو کشور، در کشور دیگر جهان به عمل آید و نیاز هر دو کشور به گندم و چلوار از راه مبادله تامین شود. فرضهای ساده کننده این مدل عبارتند از این که میان محصولات دو کشور تفاوت کیفی وجود ندارد، هزینههای حمل و نقل مزیتهای مطلق را منهدم نمی کند، و هیچ یک از این محصولات، کالای استراتژیک و امنیتی نیستند.
تالی این اندیشه راهگشای اسمیت، اندیشه نبوغآمیز دیگری بود که از سوی دیوید ریکاردو در اثر مشهورش به نام «اصول اقتصاد سیاسی و مالیاتگیری» درسال ۱۸۱۷ منتشر شد. این اثر بزرگ که برخلاف نثر فاخر اسمیت، با قلم بسیار پیچیده و درهمی نگارش شده است، حاوی اندیشههایی بود که گوشهگوشه آن در دههها و سدههای پس از خود انفجار آگاهی و معرفت پدید آورد و به شکلگیری مکاتب فکری بزرگی (از جمله نهضت مارژینالیسم) انجامید. در این اشارات گذرا تنها به روایت سادهشده نکتهای میپردازیم که «قانون مزیتهای نسبی» نام گرفته و بنیاد مدلهای ناظر بر مبادلات جهانی را پی افکنده است.
در نظریه اسمیت، ما دنبال مزیتهای مطلق میگردیم تا سودآور بودن مبادله برای طرفین را دریابیم. در مورد دو کشوری که یکی از آنها در همه زمینهها از مزیت مطلق نسبت بدیگری برخوردار است، و بهدیگر سخن، کشور دوم در همه زمینهها از بهرهوری کمتری برخوردار است، در مدل اسمیت مبادله را سودمند نمیدانیم، ولی در نظریه ریکاردو استدلال دیگری در میان است. به مثال عددی فوق بر گردیم و دو قیمت را تغییر دهیم:
در این نمونه فرضی، ایران، برخلاف واقع، هم گندم را ارزانتر تولید میکند و هم چلوار را، و طبق نظریه اسمیت، تجارت سودآور میان ایران و کشور دیگر ممکن نخواهد بود. ولی ریکاردو نشان میدهد که تجارت سودآور میان آن دو ممکن و عملی است، زیرا قیمت ایران به «کشور دیگر» در زمینه گندم نسبت ۱.۵ به ۲ است (۰.۷۵) درحالی که در مورد چلوار، نسبت ۰.۵ به ۱ است (۰.۵)؛ یعنی گندم ایران به ۰.۷۵ قیمت کشور دیگر به دست میآید و چلوارش به نصف قیمت آن کشور.
یعنی با آن که ایران در هر دو رشته نسبت به کشور دیگر از مزیت مطلق برخوردار است، مزیت آن در زمینه تولید چلوار دو برابر، ولی در زمینه تولید گندم ۱.۳۳ برابر است، پس مزیت آن در زمینه چلوار بزرگتر است از مزیت آن درباره گندم. بنابراین، به سود دو کشور خواهد بود که ایران چلوار دو کشور را تولید کند و «کشور دیگر» گندم دو کشور را. شرط روا بودن این حکم، عبارت است از این که هر دو کشور در حالت اشتغال کامل باشند. این نظریه به نام «مزیتهای نسبی» شناخته شده است و پایه تمام نظریات پس از خود را تشکیل میدهد؛ چنان که نظریه دو اقتصاددان سوئدی، هکشر و اوهلین، که جایزه نوبل اقتصاد سال ۱۹۷۷را (در شراکت با جیمز مید) تصرف کرد، برگردان همین نظریه ریکاردو است که از نظریه «ارزش کار» به نظریه جمع عوامل تولید (مواهب) و اندازهگیری آنها با واحد پولی (به جای زمان لازم) دگردیسی کرده است.
دهها نظریهپرداز بزرگ همچون ا.ج. ورت، مارگریت مید، و دیگران با بهرهگیری از فنون اقتصادی و ریاضی، مدلهای تجارت جهانی را به صورت قلههای بزرگ معرفتی تجهیز کردهاند و در اختیار دستگاههای توسعهساز کشورها قرار دادهاند، طوری که بدون آموختن آنها سخن معقولی نمیتوان گفت و هر شلتاقی در برابر آنها به «درودگری بوزینه» در کلیله و دمنه میماند.
امروزه مدلهای پیشرفته تجارت جهانی که به طور طبیعی مزایای نسبی را در میان صدها رشته و دهها کشور اندازه میگیرند، تقیسم کار متقابل (دینامیک) میان کشورها را تعیین میکنند و تغییر ترکیب صادرات و واردات را در راستای انتقال پیاپی به ارزش افزودههای بالاتر امکانپذیر میسازند، از مهمترین و دلانگیزترین مدلهای علم اقتصاد و از برترین نسخههای ثروتمندتر ساختن کشورها بهشمار میروند.
در نیم سده گذشته، دهها کشور، از جمله «ببرهای آسیا»، هنگ کنگ، سنگاپور، تایوان، چین، تایلند، مالزی و...، با استفاده از این مدلها در تقسیم کار جهانی شریک شدهاند و امروزه کشورهای فقرزده دیروز، همچون ویتنام و تایلند و شیلی، در این مسیر میتازند و به رشدهای شگفتانگیز ده درصد در سال دست مییابند، در حالی که کشور ما ایران در تار عنکبوت «اقتصاد مقاومتی» دچار فساد و پوسیدگی شده است و نیروی مولد خود را نابود میکند. اقتصاد ملی ما گرفتار «سختی استخوان» شده و سیاستگذاران با کوتهبینی مانع از انجام اصلاحات ساختاری میشوند و با عقب انداختن آنها زمینه سقوط کامل کشور را به ورطه «نفرینشدگان زمین» فراهم میآورند.
قبله مسکو و پکن؛ راهی به «ترکستان»
تاملی در جدول بهرهوری فوق، گویای این واقعیت است که اقتصاد ملی کشور در تصرف و مدیریت ناکارآمد نهادهای انحصارگر و ناپاسخگو دچار «اسکلروز» (سختی استخوان) شده است و در فضای «گلخانهای» حمایتی، بهدور از رقابت آزاد، به اتلاف منابع مشغول است. در این شرایط و با حفظ این ساختار معیوب، هرگونه «تمرکز به تولید داخل»، خود «راهی به دهی» است. اصلاح ساختاری و گشایش به خارج، از درمانهای شناخته شده این بیماری مهلک است. ولی معیار گشایش به جهان چیست؟ گشایش به سوی پکن و مسکو، اگر در کنار گشایش به اقتصادهای آزاد جهان انجام نگیرد، به دلایل زیرین، به زیان ملت و کشور ایران است:
نخست نگاهی بیندازیم به بهرهوری متوسط این دو کشور (جدول فوق) در قیاس با کشورهای آزاد جهان: بهرهوری متوسط امریکا نسبت به چین ۷.۵ برابر و بهرهوری امریکا به روسیه ۴.۳ برابر است، بهرهوری ژاپن به چین برابر ۴.۳ برابر و بهرهوری ژاپن به روسیه ۳.۱۷ برابر است.
دلیل دوم آن که چین و روسیه، در پرتو پیروی از علوم وفنون، می توانند به مراتبی از «رشد اقتصادی» دست یابند، که مقولهای کمیتی است، ولی در رسیدن به «توسعه»، که مقوله تمدنی است، راهی بس دراز در پیش دارند. یعنی در این نظامها، آزادی و فرزانگی و کرامت انسان مهجور است. کافی است به پدیده انتشار کرونا بنگریم که به سخن ماریو وارگاس لوسا، برنده جایزه نوبل ادبیات در سال ۲۰۱۰، هیچ یک از این فجایع رخ نمیداد اگر کشور چین به جای دیکتاتوری، یک دموکراسی میبود.