هفت ماه پس از آزادی از زندان ایران، مایکل وایت در تلاش است تا زندگی خود را در مکزیک دوباره سروسامان دهد. او مطمئن نیست که چه پیش میآید اما مشتاق است داستان خود را به اشتراک بگذارد.
وایت در مصاحبه اخیر خود گفته است: «من نمیخواهم كه دولت ایران تصور كند مایكل وایت وقتی از اینجا بیرون برود ساكت خواهد شد. این اتفاق نمیافتد. باور کنید، اگر فقط ترس و عصبانیت درون من را از کار آنها درک می کردید.»
یک مجله دستنویس که او پشت میلههای زندان نوشته و کپی آن به طور اختصاصی در اختیار آسوشیتدپرس قرار گرفته، جزئیات جدیدی درباره مشکلات او در ایران ارایه میدهد. این افسر سابق نیروی دریایی در ماه ژوئیه گذشته با همکاری وزارت امور خارجه آمریکا از این رنج رهایی یافت. او در این گزارش سواستفاده جسمی زندانبانان و طعنههای زندانیان نوشته است. او با رقت درباره زنی که ملاقات کرده مینویسد، در حالی که خود را به موش فریب خورده در دام تشبیه میکند. و خودش خود را «گروگان سیاسی» مینامد، که به اتهامات واهی برای گرفتن امتیاز از ایالات متحده نگهداری میشده است.
انتظار طولانیمدت مایکل وایت برای سفر به ایران ناامید کننده بود. علاقه و عشقی که به دیدار ایران داشت دیگر در میان نبود و او ساعتها در اتاق هتل ماند. بعد اوضاع خیلی بدتر شد.
در روز آخر سفرش، خودرویی که او و راهنمای تور در آن بودند ناگهان توسط وسیله نقلیه دیگری متوقف شد. مسافری با عصبانیت دستش را به سمت آنها تکان داد. او به یاد میآورد که سه مرد پیاده شدند، یکی از آنها با دوربین فیلمبرداری در دست داشت و او را مجبور کردند سوار خودرو شود و برای بازجویی به یک دفتر منتقل کردند. از آنجا، به زندان منتقل شد، جایی که آب نارنجی رنگی از ظرفشویی و دوش بیرون میریخت و دمیاییهای کثیفی که زندان داده بود هنگام بالا زدن فاضلاب دستشویی مفید بود.
اتفاقات عجیب و غریب زندگی وایت در جولای ۲۰۱۸ هنگامی آغاز شد که او برای دیدار با زنی که سالها قبل در یک اتاق گفتگوی یاهو ملاقات کرده بود به ایران پرواز کرد و امیدوار بود که یک رابطه قطع و وصل، که در دو سفر قبلی او به ایران به وجود آمده بود را دوباره برقرار کند. اما در آخرین سفر هنگامی که زن به دیدن او نرفت و او را تشویق کرد که زودتر از آنچه که قصد داشت به خانه برگردد، این رابطه تلخ شد.
دستنوشته ۱۵۶ صفحهای وایت دیدگاههایش را با جزییات بیان کرده که تایید آنها گاهی دشوار است. نماینده ایران در سازمان ملل به درخواست برای اظهارنظر پاسخ نداد. اما طبق این نوشته، مردانی آقای وایت را دستگیر کردند و را به داخل ماشین خود کشاندند و با چشم بند و دستبند او را برای بازجویی به ساختمانی بردند. بازجو او را درباره رابطهاش با آن زن مورد پرسش قرار داد، و به نظر میرسید از جزئیات خانوادگی آن زن اطلاع دارد و به صورت مبهم به وایت گفت که برخی در ایران نگران قصد حضور او در آنجا هستند.
وایت به جایی برده شد که آن را «زندان اطلاعات» میخواند، جایی که میگوید به او روزها غذا و پتو یا بالش داده نشد، حتی وقتی که هوا بسیار سرد بود. او میگوید که با تشخيص سرطان كه منجر به درمان شيمي درمانی و بستری شدن در بيمارستان در ماههای قبل از عزیمتش به ايران شد، شرايط وخيمتر شده بود.
او در طول چندین ماه بارها مورد بازجویی قرار گرفت که چرا به ایران آمده است، زیرا مقامات مشکوک به احتمال جاسوسی بودند. پرسشنامههایی درباره سوابق نظامی و هرگونه ارتباط با سرویس اطلاعاتی به او داده شد. او نوشته که در یک مرحله، داستانی درباره ماموریت برای جمعآوری اطلاعات توسط یکی از آشنایان خود که گفته بود با آژانس امنیت ملی در ارتباط است، جعل کردند چون میخواستند قبل از آزادی او چنین چیزی را بشنوند.
او در مصاحبهای گفت: «من فقط از روی ناامیدی چیزی میگفتم، و هر كاری می كردم به این امید که آنها مرا رها كنند. اما معلوم شد که اصلاً کارساز نبود.»
Read More
This section contains relevant reference points, placed in (Inner related node field)
آقای وایت در ادامه یادداشتهای زندانش مینویسد: «با تاسف، من به دام افتادم، مثل موشی که در تله میافتد. من یک موش بودم. من به دنبال قلبم رفتم به جای اینکه به مغزم گوش کنم و نشانهها را ندیدم.»
وایت ۴۸ ساله که در کالیفرنیای جنوبی بزرگ شده و با افتخار از نیروی دریایی آمریکا مرخص شده، میگوید که از مدتها پیش به فرهنگ و مردم ایران علاقهمند شده و از طریق شبکههای اجتماعی آشنایانی پیدا کرده است. او سعی دارد که احساساتش را نسبت به زنی که دوست دخترش بوده مخفی کند: «لطافت صدای او مرا ذوب میکند. وقتی او را میبینم قلبم به لرزه درمیآید.» صفحه اینستاگرام او این دوسوگرایی را منعکس میکند، عکسهایی که امسال از آنها با هم منتشر شده است.
وایت مطمئن نیست که چه چیزی انتظار او را میکشد. او به فکر افتتاح یک رستوران ایرانی بود، اما حالا مطمئن نیست که این کار را انجام دهد. او زندگی خود را به عواقب طوفانی تشبیه میکند که شهر را با خاک یکسان کرد: «من فقط تکههایم را برمیدارم و دوباره جمع میکنم. سعی میکنم بفهمم چگونه پیش بروم.»