خبرنگار جنگی هر جا که باشد، آوار و ویرانی، مین، تانک و توپ، صدای انفجار و ناله زخمیها، سربازان عصبی و جنگجویان شورشی تا دندان مسلح هم هستند که اگر نه برای اجرای دستورهای مقامات بالا یا رسیدن به آرمانی والا، که برای نجات جان خود هم که شده، به انسانی دیگر شلیک میکنند و از این که تیرشان به خطا نرفته، خوشحال میشوند. اما یک خبرنگار جنگی، برای ثبت آسودگی خاطر نفرات این و آن گروه متخاصم با یکدیگر، پا به میدان خطر نمیگذارد. هدف او مانند بسیاری از خبرنگاران جنگی نامآور چون مارتا گلهورن آمریکایی که در سال ۱۹۴۴، از کانون پرآشوب جنگ علیه نازیها در نُرماندی گزارش داد، آگاه کردن جهانیان از درد و رنج قربانیان غیرنظامی مناطق بحرانی است.
گلهورن در گزارشهای تکاندهنده خود، اغلب به پیامدهای ویرانگر تصمیمهای رهبران قدرتطلب جهان برای مردم عادی میپرداخت و از سیاستهای جنگافروزانه آنان انتقاد میکرد. از گلهورن که در سال ۱۹۹۸ و در سن ۹۰ سالگی از دنیا رفت، هشت کتاب باقی مانده که در آنها، فراز و نشیب زندگی و تجربه ۵۰ ساله خبرنگاری خود را شرح داده است.
تجربههای دوران جنگ سرد
نخستین کتاب مصطفی دانش، خبرنگار جنگی ایرانی، با عنوان «ردپای من، میراث جنگ سرد»، ماجراهای ۴۶ سال گزارشگری او از صحنه جنگهای پراکنده در سراسر جهان را در برمیگیرد. این یادنگاری ۷۰۰ صفحهای، مجموعه شامل بیش از ۲۰۰ خاطره از ۳۵۰ سفر او- که نخستین آن در سال ۱۹۷۴ بود- به کانونهای بحران است.
دانش، در این ماموریتها، با سیاستمداران وقت از جمله نلسون ماندلا (رهبر جبهه مقاومت ضد آپارتاید در آفریقای جنوبی)، سرهنگ معمر قذافی (رهبر لیبی)، روحالله خمینی، منگیستو هایله ماریام (رهبر اتیوپی)، دانیل اورتگا (رئیسجمهور نیکاراگوئه) و بسیاری دیگر از سران کشورهایی که نزدیک به ۴۴ سال تنور جنگ سرد را داغ نگه داشتند، گفتوگو کرده است.
این سالها که با پیاده کردن موازین دکترین ترومن (۱۹۴۷) آغاز شد و تا فروپاشی اتحاد جماهیر شوروی سابق (۱۹۹۱) به طول انجامید، دو بلوک شرق و غرب (شوروی و آمریکا) در گوشه و کنار جهان، کانونهای تنش و کشمکش ایجاد کردند و برای اثبات برتری خود نسبت به دیگری، جان و زندگی مردم بیگناه را به خطر انداختند. دانش میکوشد در کالبدشکافی سیاسی رویدادهای تاریخی در مناطقی که خود حضور داشته (ویتنام، آنگولا، افغانستان، اتیوپی، سومالی، نیکاراگوئه، ایران و عراق)، تصویری عینی از مانورهای نظامی این دو ابرقدرت به دست دهد. این نوشته کوتاه به چندوچون جهانبینی تحلیلهای نویسنده که کار تاریخنگاران است، نمیپردازد و تنها به فرازهای فعالیتهای خبرنگارانهی او اشاره دارد.
دانشگاه یا میدان جنگ؟
اغلب روزنامهنگارانی که گزارشگری از میدانهای جنگ را بر ارسال خبرهای سیاسی یا فرهنگی از صحن امن این و آن مجلس یا موزه و سالن نمایشگاههای نقاشی ترجیح میدهند، یاری رساندن به محرومان و رساندن فریاد کمک یا اعتراض آنها را انگیزه انتخاب راه خود عنوان میکنند. مصطفی دانش، هرچند ناخواسته به حرفه خبرنگاری روی آورده، با این حال منادی همان پیام انساندوستانهای است که تحمیل رنج و مرگ را بر قربانیهای بیگناه جنگافروزی محکوم میکند. او در پیشگفتار کتاب مینویسد: «چنانچه به قربانیان جنگ، اعم از زن و مرد، پیر و جوان و کودکان و نوباوگان نگاهی عمیقتر بیندازیم، درمییابیم که جنگ عادلانه و غیرعادلانه وجود ندارد. جنگ، جنگ است و هستی و نیستی مردم را نابود میکند.» (ص۲۴)
این کارشناس ارشد رشته علوم سیاسی از دانشگاه کلن آلمان، پیش از آن که بهطور تصادفی، با پلشتی واقعیت جنگ روبهرو شود، سودای استادی در یکی از دانشکدههای دانشگاه تهران را در سر داشت و برای دستیابی به آن در سال ۱۹۷۳ با یک نهاد پژوهشی آلمانی که مقدمات استخدام در ایران را فراهم میکرد نیز تماس گرفته بود. ولی پیش از آنکه این تلاشها به سرانجام برسد، چند رویداد غافلگیرکننده، مسیر زندگی حرفهای او را تغییر دادند و پس از چهار سال بلاتکلیفی، بهجای کرسی استادی یک مدرسه عالی، جایگاه «تحلیلگر امور سیاسی» برنامههای بحث و گفتوگویِ کانالهای تلویزیونی آلمان را برای او به ارمغان آورند. چنانچه در کتاب آمده است، این آرزوی بربادرفته دوران جوانی، گاه در برخی از بزنگاههای پرخطر ماموریتهای خبرنگاری به سراغ او میرود و حسرت زندگی در محیط دانشگاهی را در او زنده میکند.
راز موفقیت: روابط شبکهای
توفیق یک خبرنگار جنگی، تنها با داشتن تجربه و شناخت سیاسی یا شرکت در «تاکشاو»های رادیوتلویزیونی، تامین نمیشود. حتی برخورداری از ظرفیت بالای مقابله با خطر، تحمل سختیها و دشواریهای توانفرسای ویژه کانونهای بحرانی هم برای به دست آوردن موفقیت در این زمینه کافی نیستند. آنچه بیش از هر چیز کامیابی یک روزنامهنگار را تضمین میکند، داشتن روابط شبکهای، آشنایی با منابع اختصاصی و دسترسی به حوزههای خبرگیری و دادوستدهای اطلاعاتی است.
مصطفی دانش، به نوشته خود، از آنجا که در دوران تحصیلات دانشگاهی از کنشگران فعال «کنفدراسیون دانشجویان ایرانی» در مبارزه علیه «دیکتاتوری محمدرضا شاه و دیگر مستبدان در کشورهای جهان سوم» بود، توانست با رهبران آینده این جنبشها آشنا شود و «روابط نیرومند سیاسی و عاطفی» با آنان برقرار کند: «مبارزانی که پس از فروپاشی حکومتهای فاسد در کشورهایشان، به مقامات عالی مملکتی دست یافتند. همین دوستیها و رابطههای زمان دانشجویی بود که بعدها در مسیر کاری من درهای زیادی را به روی من گشود و امکانات ویژهای را در اختیارم قرار داد.» (۱۳۳)
Read More
This section contains relevant reference points, placed in (Inner related node field)
از سوی دیگر، انقلابهای ایران، افغانستان و نیکاراگوئه، از رویدادهای مهمی بودند که درست کمتر از دو سال پس از ورود دانش به عرصه رسانه، در سال ۱۹۷۷، رخ دادند. او توانست با بهرهگیری از دوستیها و رابطههای خود بلافاصله راهی این کشورها شود و گزارشهای همهجانبه درباره زوایای گوناگون رویدادهای تاریخی یادشده برای مطبوعات و کانالهای تلویزیونی آلمانیزبان تهیه کند. در این میان، دانستن زبان، آشنایی با فرهنگ و مناسبات حاکم بر جوامع ایران و افغانستان، همچنین در اختیار داشتن امکانات حزبی-تشکیلاتی حکومتهای تازهپای این کشورها به او کمک کردند تا بهعنوان خبرنگاری موفق شناخته شود و حرفه روزنامهنگاری را تا هنگام بازنشستگی دنبال کند.
روابط دوستانه با سران انقلاب
از جمله افراد تاثیرگذار در سالهای پیش و پس از انقلاب ایران، که دانش با آنها «از اروپا آشنایی» داشت (ص۱۶۳)، صادق قطبزاده و صادق طباطبایی بودند. قطبزاده پس از پیروزی انقلاب ۱۳۵۷ به مقامهای وزیر امور خارجه و مدیرعامل سازمان رادیوتلویزیون ملی ایران منصوب شد. طباطبایی، استاد دانشگاه و سخنگوی دولت موقت ایران در دوره مهدی بازرگان بود. دانش، با بهرهگیری از روابط دوستانه با آنان، امکان تهیه گزارش و انجام مصاحبه با آیتالله خمینی پس از ورود او در سال ۱۹۸۷ به پاریس را به دست آورد: «با کمک قطبزاده توانسته بودم … در چند نوبت به محل اقامت خمینی بروم و با او مصاحبه کنم» (ص۱۷۷). البته این خبرنگار دو سال پیش از آن هم در دسامبر ۱۹۷۷، هنگامی که خمینی در نجف زندگی میکرد، با اجازه مقامات امنیتی صدام حسین، به دیدار او رفته بود.
سیاست خارجی ایران و تاثیر آن بر جنگ سرد
مصاحبههای دانش با شخصیتهای بانفوذ جمهوری اسلامی پس از انقلاب، پیش از آنکه به کار شناساندن عوامل فعال حکومتی به جهانیان بیاید، از نظر درک چارچوب سیاست خارجی ایران و پیامدهای آن بر جنگ قدرت میان آمریکا و شوروی، کیفیتی روشنگرانه داشت. بنیصدر، رفسنجانی، رجایی و خلخالی از جمله سیاستمداران کادر رهبری تازهشکلگرفته ایران بودند که در این گفتوگوها از سیاستهای داخلی و خارجی، برنامههای اقتصادی، وضع قوانین جدید و اهداف تشکیل نهادهای اسلامی سخن میگفتند و از این طریق تا حدودی جغرافیای حکومتی ناآشنا به نام «جمهوری اسلامی ایران» را روشن میکردند؛ حکومتی که نزدیک به ۹۸ درصد جمعیت کشور به آن رای مثبت داده بود؛ بدون آن که با خط و مرزها و موازین آن آشنا باشد.
پوشش واقعه تاریخی و جنجالبرانگیز اشغال سفارت آمریکا از سوی «دانشجویان خط امام» نیز در این راستا اهمیت ویژهای داشت: چند روز پس از تصرف سفارت در چهارم نوامبر ۱۹۷۹، دانش که برای نخستین بار با تیم تلویزیونی یک رسانه آلمانی اجازه ورود به داخل بنا را به دست آورده بود، از سیاستهای ماجراجویانه سران مسلمان ایران گزارش داد و با دوربین، ماجراهای پشتپرده این گروگانگیری ۴۴۴ روزه را که آغاز برهمخوردن توازن قوا در دوران جنگ سرد بود، ثبت کرد.
پایانی امیدوارکننده
کتاب «ردپای من، میراث جنگ سرد»، تاریخچه نزدیک به چهار دهه از دگرگونیهای تعیینکننده جهانی را در هشت فصل مستقل گرد آورده است. «نقشههای شیطانی»، «افغانستان، قربانی آزمندی قدرتهای جهان» و «عراق، لیبی، انفجار در سکوت»، عنوانهای برخی از این فصلها هستند. این که حوادث تاریخی دهههای یادشده از زاویه دید نویسنده کتاب بررسی شده، نه تنها در نام مجموعه: «رد پای من... » آمده، بلکه در یک فصل ۷۸ صفحهای مستقل با عنوان «جنگ سرد را چگونه دیدم» نیز بسط داده شده است.
با اینکه کتاب از کموکاستی و تکرار موضوعی و نکتههای مکرر خالی نیست و در اغلب فصلها صدای توپ و تانک و انفجار مین و ناله زخمیها، روح و وجدان خواننده را به درد میآورد، با این حال اثری است درباره زندگی، ستایش از دادخواهی و مقاومت در برابر ظلم که رمز مقابله با آن در پیام کتاب، جلوهای روشن دارد: پایان شب سیه، سپید است.