اگر شاه نمیرفت، شاید قاسم سلیمانی همان کارمند سازمان آبوفاضلاب استان کرمان باقی میماند یا مربی ورزش مورد علاقه خود، کاراته میشد. اما خمینی همه چیز را تغییر داد، از جمله قاسم ۲۱ ساله را که به معترضین ضد شاه در کرمان پیوست و با آغاز جنگ ایران و عراق وارد سپاه پاسداران شد. او در سپاه، از یک سرباز ساده به یک فرمانده بلندپرواز تبدیل شد. سپس، زندگی خود را وقف اهداف جاهطلبانه جمهوری اسلامی کرد تا جاییکه در این راه کشته شد.
در مورد سلیمانی به جز چند مقاله پراکنده، هیچ تحقیق و زندگینامه مشروحی وجود ندارد تا تصویری واضح و جامع از این مهره کلیدی جمهوری اسلامی بهدست دهد. آرش عزیزی، خبرنگار و تاریخنگار ساکن نیویورک، به درستی این نکته را درک کرد و با تحقیق گسترده و تسلط تحسینبرانگیز بر موضوعات و حوادث خاورمیانه، کتاب جذابی در مورد مردی نوشت که سیاست منطقهای جمهوری اسلامی با نام او گره خورده است.
«فرمانده سایه...» چیزی فراتر از زندگینامه یا شرححالنویسی به معنای مرسوم کلمه است. خواننده در این کتاب، اطلاعات مبسوطی در مورد زندگی خصوصی و ویژگیهای فردی این چهره جنجالی خاورمیانه بهدست نمیآورد، اما در عوض رد پای سلیمانی را در تمام رویدادهای مهم سه دهه اخیر ایران و خاورمیانه میبیند. در واقع، تمام رویدادهای مهم تاریخ انقلاب، از سقوط شاه، اعدام و سرکوب مخالفین و منتقدین خمینی تا جنگ ایران و عراق، نفوذ ایران در کشورهای شیعه منطقه، ایجاد گروههای نیابتی مانند حزبالله، بخشی از داستان زندگی قاسم سلیمانی هم است. به مرور زمان، نقش سلیمانی در این حوادث، به خصوص پس از حادثه یازده سپتامبر پررنگتر میشود و با جنگ شش روزه لبنان، جنگ داخلی سوریه و مبارزه با داعش، اهمیت محوری پیدا میکند. به همین علت، سلیمانی توانست در سال ۲۰۱۵ با پوتین دیدار کند. نویسنده به نقل از یک تحلیلگر روسی که در آن مجلس حضور داشت، مینویسد: «هیچ شکی نیست که پوتین برای سلیمانی، احترام قائل بود و بیشتر از هر کسی، از جمله مقامات حکومت سوریه، به وی اتکا میکرد. من میتوانم بگویم که او[بدون این ملاقات] شاید اینگونه پشت بشار اسد نمیایستاد.»
نویسنده به تفصیل نقش سپاه پاسداران، بهخصوص سپاه قدس و سلیمانی در شکلدادن به سیاستهای منطقهای جمهوری اسلامی را شرح میدهد که ترکیبی از واقعبینی، فرصتطلبی و بیرحمی بوده است. عزیزی توضیح میدهد که چگونه سلیمانی به تاجیکستان رفت تا فرماندهان افغان ضد طالبان را متقاعد کند با آمریکا برای سقوط این رژیم در افغانستان همکاری کنند. در آن مقطع، به گفته مصطفی زندیه، دیپلمات پیشین ایرانی، «منافع آمریکا و ایران در یک خط قرار گرفته بود... میان ما یک پیمان نانوشته به وجود آمده بود.» هر چند دیپلماتهای ایرانی، از جمله جواد ظریف در نیویورک، روی همکاری در افغانستان با مقامات آمریکایی مذاکره میکردند، اما ابراهیم طاهریانفرد، سفیر وقت ایران در تاجیکستان، برای طرف آمریکایی این نکته را روشن ساخته بود که «مدیریت این مذاکرات نه بهدست وزارت خارجه محمد خاتمی بلکه در اختیار مردی قرار دارد که آمریکاییها به ندرت نام وی را شنیده بودند: قاسم سلیمانی.»
Read More
This section contains relevant reference points, placed in (Inner related node field)
جمهوری اسلامی، همکاری با ایالات متحده را فرصتی برای بهبود روابط دو کشور میدید. اما، سخنرانی «محور شرارت» جورج بوش در سال ۲۰۰۲ که ایران را در کنار عراق و کره شمالی، جزو کشورهای شریر و یاغی قرار داد، تمام رشتههای امید جمهوری اسلامی را پنبه کرد. به گفته عزیزی، «ایرانیان از اینکه میدیدند با وجود همکاری با آمریکا در افغانستان، دست رد به سینهشان خورده است، عصبانی بودند. اما در عین حال از چشمانداز حمله نظامی آمریکا به ایران نیز ترسیده بودند.»
هرچند بهدلیل نقش جواد ظریف در مذاکرات برجام و تاکیدش بر نقش دیپلماسی میان غرب و ایران، برخی بهویژه در میان طیفهای اصلاحطلب حامی دولت، نگاه مثبتی به او دارند، عزیزی میگوید «ظریف و سلیمانی به نوع خود، دیپلماتهای جمهوری اسلامی بودند که از جایگاهشان منافع تهران را پیش میبردند.» اما شاید برخی بپرسند «کدام یک نماینده جمهوری اسلامیاند؟ جواد خندهرو یا قاسم ترشرو؟» ولی واقعیت این است که «این دو مرد، خادمان آیتالله خامنهای بودند که به وفاداری [اطرافیانش] ارزش زیادی قایل است.»
عزیزی به ما یادآوری میکند پروژه هژمونی و منطقهای جمهوری اسلامی راه به جایی نمیبرد. زیرا، جمهوری اسلامی برخلاف کمونیسم که پس از جنگ سرد یک سوم جهان را تحت کنترل خود داشت، نظام اقتصادی و سیاسی قابل تقلید ندارد و «ولایت فقیه، دکترین حاکم بر ایران، تنها محدود به کشورهایی با جمعیت اکثراً شیعه است.» یک نمونه آن، تلاشهای ناکام سپاه قدس در بوسنیا در دهه نود میلادی بود که میخواست نیرویی همانند حزبالله در مرزهای اروپا به وجود آورد.
سقوط صدام حسین، فرصت طلایی را در اختیار سلیمانی قرار داد که به کمک گروههای شیعی متحد خود، آمریکا را درگیر باتلاق عراق کند و کاخ سفید به جای تغییر رژیم در تهران، معطوف به بغداد و بصره و فلوجه شود. اما، به قول نویسنده، نهایتاً افزایش تنش و تشدید حملات بالای نیروهای آمریکایی در عراق، به قیمت جانش تمام شد. شاید محاسبه او این بود که حمله به یک فرمانده ارشد و مهم جمهوری اسلامی برای کاخ سفید یک خط قرمز است. شاید حق با رایان کراکر، سفیر پیشین آمریکا بود که در نیویورک تایمز نوشت: «غرور بر قضاوت وی سایه افکند.»
با حذف سلیمانی، دستاوردهای سپاه قدس شکننده به نظر میرسد. به گفته عزیزی، به نظر میآید که نخست وزیر جدید عراق به دنبال مهار نفوذ ایران به هر قیمت ممکن است: «عراقیها همانند دیگر مردم خاورمیانه، بیش از این نمیخواهند که تحت حاکمیت فرماندهان در سایه باشند.»
مشخصات کتاب:
آرش عزیزی، فرمانده سایه: سلیمانی، ایالات متحده و جاه طلبی بین المللی ایران»، انتشارات ون ورلد، ۳۰۴ ص، ۲۰۲۰.