کتک خوردن روحانیون و طلاب شیعه به یک پدیده جاری در جامعه ایران تبدیل شده است. اخبار مربوطه نیز از چشم سایتها و نشریات دور نمیماند. بعد از هر واقعه، حکومت در چارچوب یک نسخهی واحد واکنش نشان داده است: توصیف واقعه به عنوان تقابل خیر و شر در دستگاه تبلیغاتی، اعم از سایتهای خبری و اجتماعی و رادیو و تلویزیون دولتی و منابر، نمایش تلویزیونی فرد مضروب برای مظلوم نمایی، و اعلام بازداشت سریع حمله کنندگان برای بازدارندگی، اما حملات نیز ادامه یافته است. غیر از ضرب و جرح، توهین به روحانیون در مجامع عمومی نیز به یک روال تبدیل شده (فیلمهای آن در شبکههای اجتماعی منتشر شده است) است. برخی از روحانیون رکگوتر، به این پدیدهها اشاره داشتهاند.
این پدیده، در میان دویست کشور دنیا، منحصر بهفرد است. در جوامع مختلف با ادیان و مذاهب گوناگون و در عین تنوع مذهبی، این امر بسیار نادر است. قریب به اتفاق روحانیون بودایی، مسیحی و یهودی و مسلمان، کار تبلیغی خود را به نحوی صلحآمیز انجام میدهند و در زندگی خصوصی افراد هم دخالت نمیکنند، و مخاطبان آنها مخیرند که پیامشان را دریافت کنند یا نادیده بگیرند. اما در ایران تحت حکومت ولایت فقیه، روحانیون شیعه نه تنها از همه امتیازات (قدرت و ثروت و منزلت) برخوردارند، بلکه میخواهند جامعه و تک تک شهروندان را مهندسی کنند و به رنگ خود در بیاورند.
از دهه شصت تا نود
در دهه شصت، ادعای روحانیون شیعه و اسلامگرایان همراه آنها این بود که با امر به معروف و نهی از منکر متکی بر قدرت حکومتی، میخواهند اخلاق را در جامعه تحکیم و فضاها را پاکسازی کنند. آنها با اتکا به زور و به نحوی غیر قانونی، تمامیتخواهی خود را اعمال میکردند؛ از پوشش و آرایش تا سرگرمی و مراسم عروسی و روابط اجتماعی. یکی از پرفروش ترین فیلمهای سینمایی در دهه شصت، فیلم «بگذار زندگی کنم» (اثر شاپور قریب) بود که نشان میدهد، موج فاصلهگیری از سرکوبهای اجتماعی از همان دهه شصت کم کم داشت شکل میگرفت.
از دهه هفتاد به بعد، حاکمان در ثروت و موقعیتهای ممتاز اجتماعی غرق شدند و دیگر توجیه اخلاقی برای تمامیتخواهی مذهبی آنها وجود نداشت؛ گرچه هیچگاه چنین توجیهی وجود ندارد. فساد و امتیازات گسترده در کنار برتری اخلاقی و تنبیه دایمی ناهمرنگها، کالایی بود که دیگر بهراحتی نمیشد به جامعه فروخت. انتظار نسلهای جوان در سه دهه اخیر که قدرت براندازی حکومت تمامیتخواه را در خود نمیبینند، این بوده است که حاکمان با قدرتی که دارند، به تاراج منابع کشور بپردازند، اما شبانه روز مزاحم زندگی عادی آنها نشوند و «بگذارند آنها زندگی کنند.»
اما روال برعکس بوده است. هرچه حکومت فاسدتر و هرچه امتیازات عمال آن بیشتر شده، سرکوب اجتماعی و مداخله در زندگی خصوصی مردم نیز افزایش یافته است. حکومت دینی این حوزه را رها نکرده و نخواهد کرد، چون ابزاری برای کنترل اجتماعی و فرهنگی و تداوم بخشیدن به قدرت است. حتی اگر جمهوری اسلامی در مواجهه با مقاومت عمومی علیه سیاستهایش در برخی از زمینهها کوتاه آمده یا بیاید (مثل مذاکره با امریکا)، اما امر به معروف و نهی از منکر به همان قوت خود باقی است و همه دستگاهها با هماهنگی از آن دفاع میکنند.
امر به معروف یا اعمال قدرت؟
همه موارد کتک خوردن روحانیون و طلاب، با امر به معروف و نهی از منکر آنها خطاب به جوانان آغاز شده است. البته هیچ گونه خشونتی قابل دفاع نیست، چون روشهای غیرخشونتآمیز برای اعتراض و مقاومت در برابر نقض حقوق شهروندان وجود دارد، اما ناظران و تحلیلگران نمیتوانند زمینههای خشونت را در سیاستهای حکومت و شرایط اجتماعی نادیده بگیرند. جوانانی که بیش از نیمی از آنها بیکارند (حتی فارغ التحصیلان دانشگاهی) و آیندهای برای خود نمیبینند، وقتی در هنگام بستنی خوردن یا رفتن به پارک مورد تعرض کسانی قرار میگیرند که از همه امتیازات برخوردارند (حداقل هیچ روحانیای در ایران بیکار نیست) به خود حق میدهند منفجر شوند. حتی آنها که کار دارند، حقوقی معادل صد تا دویست دلار در ماه میگیرند و آموزش دانشگاهی نیز برای آنها هیچ پلهای برای پیشرفت نبوده و نیست.
در چنین شرایطی، نصایح اسلامگرایانه برای اِعمال شریعت یا سبک زندگی روحانیت، جرقهای برای ترکیدن بسیاری از خشمهای فروخورده در طی زندگی یک جوان از مدرسه تا خیابان و از دانشگاه تا محیط کار است. آنها میدانند که امر به معروف و نهی از منکر دیگر برای آنچه میگویند (باورها و احکام دینی) نیست، بلکه برای اعمال قدرت و تداوم نظام فاسد و مبتنی بر امتیازات است.
تغییر نگرش روحانیت شیعه
روحانیون در همه ادیان عمدتا سه کارکرد غالب دین را اجرایی میسازند: نیاز به تعلق، کاهش رنج و التیام بخشی، و اتصال به یک منبع مقدس. روحانیت شیعه با سوار کردن سیاست بر اسب مذهب و انحصاری کردن قدرت و ثروت جامعه، هر سه کارکرد را از دست داده است: نه رنجهای مردم از مجرای روحانیت شیعه (مراسم و برنامههای دولتی) کاهش مییابد، نه احساس تعلق به یک نهاد بدون هیچ شائبهای شکل میگیرد (مثل عضویت در یک گروه مذهبی داوطلبانه بدون کنترل از بیرون) و نه منبعی که روحانیت معرفی میکند، مقدس (منزه و خیر مطلق) است. دیگر خدای آنها تجسم خیرخواهی و صلح و دوستی نیست.
پیش از انقلاب، تصور مردم آن بود که روحانیت شیعه آن سه کارکرد را دنبال میکند، اما روحانیون به مردم اثبات کردند که چنین نیست. روحانیت شیعه تنها خواهان و جویای اختصاص امتیازات بیشتر به خود و همراهان و وابستگان، و اِعمال سبک زندگی خود تحت عنوان شریعت بوده است. در این شرایط نمیتوان انتظار داشت که جامعه نگرش مثبتی به این نهاد داشته باشد. نکته جالب آنجاست که حکومت در برخی «نظرسازی»ها همچنان میخواهد نشان دهد که اکثریت مردم نماز میخوانند یا روزه میگیرند، اما چنین نظرسازیهایی در مورد نگرش آنها به روحانیت انجام نمیشود، چون درصدهای بالای ساخته شده در آشپزخانههای آمارسازی حکومت، در این حوزه به سختی باور میشود.