اگر فردِ محوری کودتای ۱۲۹۹ شخصی غیر از رضاشاه بود، آیا چنین توجهی که امروزه به این رخداد و صدسالگی آن جلب شده، صورت میگرفت؟ آیا چنین اعتنایی در نودمین سال، یا هشتادمین سال صورت گرفته بود؟ آیا این اعتنا و توجه به جهت عدد «۱۰۰» است یا اینکه اتفاقی دیگری افتاده که کودتای اسفند ۱۳۹۹ این همه مهم شده است.
گذشته نشان میدهد که توجه جامعه ایرانی و حتی نخبگانش به رضاشاه هیچگاه تا این اندازه خبرساز نشده بود. به نظر میرسد این توجه خود از نوعی گفتمان خبر میدهد که نقطه آغاز خبریاش میتواند ماجرای پیداشدن پیکر مومیایی رضاشاه باشد که گویی از اعماق قرون اعصار برکشانیده شد تا حضور خود را به رخ بکشد. حضوری که حتی به گفتمانهای ادبی و شعری هم راه یافت و سبب دستگیری شاعری شد که شعری با همین مضمون سرود.
بیش از ۱۰ نشست تخصصی با حضور مورخان و محققان برجسته از طیفهای مختلف فکری و سیاسی از مسلط شدن چنین گفتمانی و اهمیت این رخداد خبر میدهد. این نشستها از یک هفته قبل شروع شده است و تا دهم اسفند ادامه دارد. حتی ناشرانی که در حوزههای تاریخ معاصر فعالاند، از این فرصت استفاده کرده و نمایشگاهی مجازی را با بهانه قراردادن این رخداد، ترتیب دادهاند که تا دهم اسفند برقرار خواهد بود.
روایتهای متناقض و ایدئولوژیک و اسناد تاریخی
اکنون که اسناد و خاطرات بسیاری از آن دوران منتشر شده است، راحتتر میتوان داوری کرد. در روایت رسمی جمهوری اسلامی، رضاشاه عامل و دستنشانده حکومت انگلیس بود و با حمایت صددرصد انگلیس روی کار آمد؛ اما مشاهدات تاریخی و مکاتبات و اسنادی که در آرشیوهای داخلی و خارجی وجود دارد، تقریبا این روایت را به حاشیه رانده و نهتنها برای عمده محققان، که برای مردم هم غیرقابلباور ساخته است. اگرچه دستگاه ممیزی وزارت ارشاد به کتابهایی که اینگونه روایتهای رسمی را به چالش میکشند، اجازه انتشار نمیدهد، همانند کتاب دکتر صادق زیبا کلام که بهرغم آنکه استناداتش را بر کتاب دکتر سیروس غنی (کتابی که ۲۰ سال قبل در ایران منتشر شد) قرار داده است، اما کتاب خودش اجازه انتشار نیافت؛ ولی آقای زیباکلام در سمینارها و حتی در تلویزیون رسمی ایران، این روایت رسمی را به چالش کشیده است.
همین نگاه را میتوان در کتاب «آخرین شاهنشاه» دید. نهاوندی و ایو بوماتی (نویسندگان کتاب) از سه تن یاد کردهاند که برای کودتا مورد نظر انگلیس بودند. اول سیدحسن مدرس، دوم فیروز میرزا نصرتالدوله و سوم سیدضیاء طباطبایی؛ اما در نهایت ملاقات آیرونساید با رضاشاه او را به این جمعبندی رساند که فرد مورد نظر او، رضاشاه است. برخلاف این دیدگاه که آنها پشت پرده با هم ملاقات کردهاند، به نوشته نهاوندی «به اتفاق نظر همه راویان، رضا، او(آیرونساید) را ایستاده پذیرفت. گفتوگوی میان دو تن آسان نبود. از هر جهت با یکدیگر متفاوت بودند. هر دو ازخودراضی و متکبر بودند. با این حال، ژنرال انگلیسی دقیق و انسانشناس، خیلی زود دریافت که رضاخان بدلباس و بهدور از رعایت آداب معاشرت، همان کسیاست که میتواند کارساز باشد. او همچنین متوجه شد که رضاخان مانند او از خطر استیلای بلشویکها بر ایران بیمناک است و میخواهد در برابر آن ایستادگی کند و مصمم است به هر قیمت که شده از اضمحلال ایران جلوگیری کند.» (ص ۴۵)
به نوشته نهاوندی، رضاخان روز ۲۳ فوریه در راس لشکر قزاقش بهآسانی بر پایتخت ایران تسلط یافت؛ کودتایی بدون خونریزی. افرادش کاخ سلطنتی را محاصره کردند و او چنان که دیدیم، خود را فرمانده کل قوا معرفی کرد و اعلامیه معروفش «من حکم میکنم» را انتشار داد. (ص ۴۶)
چرا کودتای اسفند ۱۲۹۹ رخ داد؟
برآمدن رضاخان البته دلایل اجتماعی، سیاسی و اقتصادی و حتی فرهنگی مختلفی دارد. در فاصله ۱۲۸۵ که مشروطه برپا شد تا ۱۲۹۹ که کودتا رخ داد، اتفاقات شگفتانگیزی بهوقوع پیوست. مجلس ایران که قرار بود روح دموکراسی باشد، در دوره دوم خود عملا نتوانست کار خاصی صورت دهد. در فاصله ۱۹ ماه، شش کابینه عوض شد، همهمه آشوبها و کوس استقلال در گوشهگوشه ایران به گوش میرسید. ارتش سرخ در شمال و ارتش انگلیس در جنوب نیز مزید بر علت شده بودند؛ همچنان که قحطی از یک سال قبل، تقریبا تسمه از گرده همه کشیده بود.
به نوشته یرواند آبراهامیان در کتاب «ایران بین دو انقلاب»، زوال کمکم پا میگرفت. در ۱۲۹۹ حکومتهای خودمختار در آذربایجان و گیلان ایجاد شدند، خانهای عشایر بیشترِ کردستان، عربستان (خوزستان) و بلوچستان را در تصرف داشتند، انگلیسیها درصدد بودند که برخی قسمتهای سالمتر جنوب را نجات دهند. شاه جواهرات سلطنتیاش را جمع کرده بود تا به اصفهان بگریزد و خاندانهای توانگر با مشاهده بیرق بلشویسم، نه به مجلس، بلکه به مردی که سوار بود، امید بسته بودند. در اواخر سال ۱۲۹۹ این سوار نجاتبخش در هیات رضاخان ظاهر شد که سرهنگ قشون قزاق بود و بهزودی شاه ایران شد. (ص۹۳)
براساس پژوهشها و اسناد موجود، انگلیس در پی ایرانی ضعیف با دولت مرکزی ضعیفتر بود. اما خطر شوروی و بلشویسم سبب شد تا آنها نیز بهدنبال دولتی قدرتمند باشند. البته آنها در این اندیشه بودند که منطقه نفتخیز ایران در جنوب را جدا کنند. به نوشته عباس میلانی، اگرچه بهدلیل قرارداد ۱۹۱۹ سر کار آمدن دولت قدرتمند در ایران با اهداف انگلیس سازگار نبود، اما رشد روزافزون گرایش به شوروی و حضور بلشویکها در شمال، آنها را هم به این جمعبندی رساند که ب دنبال دولت مرکزی قدرتمند باشند.
علاوه بر آن، هرجومرج داخل ایران نیز مزید بر علت بود. قحطی سال ۱۲۹۸ که به نوشته دکتر محمدقلی مجد در کتاب قحطی بزرگ، به مرگ نزدیک به ششمیلیون ایرانی انجامید، یکی دیگر از عواملی بود که مردم را محتاج دولتی مقتدر و نظامی میکرد تا بتواند با تدبیر، جلوی اینگونه مسائل را هم بگیرد. ناتوانی احمدشاه در اداره امور، بیخاصیتشدن مجلس که در عمل کار خاصی نمیتوانست بکند و بهجز چند نماینده، بقیه عملا دستنشاندگان خانهای منطقه بودند، اوضاعی آشفته را ایجاد کرده بود. وضع بهگونهای شد که به گفته میلانی، برخی از روشنفکران نیز بهدنبال «دولتی قدرتمند و رهبری زورآور» بودند و ملکالشعرای بهار و عباس اقبال آشتیانی در مجله دانشکده، چنین ندایی سر میدادند. (نگاهی به شاه- ص ۱۸) همچنانکه شخصیتی همانند اقبال لاهوری نیز بعدها در سالهای اولیه قدرتگیری رضاشاه، در شعری او را مورد تحسین قرار داد: «آنچه بر تقدیر مشرق قادر است/ عزم جزم پهلوی و نادر است»، که اشارهای به رضاشاه پهلوی و نادرشاه دارد. اگرچه بعدها که رضاشاه به سمت دیکتاتوری رفت، اقبال منتقد او شد.
Read More
This section contains relevant reference points, placed in (Inner related node field)
اوضاع آشفته ایران در آن سالها در نظر مجید تفرشی، یک مورخ دیگر، نیز عاملی مهم در ظهور رضا شاه دانسته شده است. تفرشی که در زمینه اسناد داخلی و خارجی تاریخ معاصر ایران پژوهشهای بسیاری کرده است، در مقالهای که در همایش یکروزه «کارنامه و زمانه رضاشاه پهلوی» (سوم شهریور ۱۳۹۷) ارائه داد، با اشاره به وجود «تقریبا ۳۵۰هزار برگ سندی که در آرشیو انگلستان در مورد تحولات ایران بین سالهای ۱۹۲۱ تا ۱۹۴۱ میلادی (۱۲۹۹ تا ۱۳۲۰ یعنی دوره حکومت رضاشاه) موجود است»، شش عامل «جنگ داخلی، مصائب اقتصادی و ناامنیهای داخل کشور، بحران موجود در خاندان قاجار، ضعف دربار و مشکلات شخص احمدشاه، ظهور یک طبقه متوسط جدید جوان از نخبگان قاجاری و غیرقاجاری که بهدنبال تغییر حکومت و جانشینی یک دیکتاتور مصلح و فرهمند بودند، شخصیت و تواناییهای بالقوه شخص رضاشاه و جنمی که وی داشت، مسائل راهبردی منطقهای، ازجمله مسأله خلیج فارس، تحولات شبهقاره هند و موضوع نفت در منطقه» را مهمترین عوامل در برآمدن رضاشاه دانسته است.
او در همان مقاله و البته در دیگر سخنرانیهایی که بهکرات در این سالها درباره کودتای ۱۲۹۹ انجام داده، به انتقاد از دو نگاه افراطی و تفریطی درباره روی کار آمدن رضاشاه پرداخته است. به نوشته او، یک سر این طیف «دروغهای خارجی، ادعاهای تاریخدانهای هیچندان و شبکههای مجازی و تاریخنگاری دروغ و مغرضانه شماری از رسانههای فارسیزبان خارج از کشور است» و سر دیگر طیف «روایت ۴۰ساله حکومت داخلی» که تلاش دارد از رضاشاه، شخصیتی وابسته در اذهان عمومی تصویر کند. او بر این باور است که «هر دو یک روایت نادرست و مخدوش را ارائه کردهاند و تاریخ در اینجا ذبح شرعی شده است.» تفرشی درنهایت نتیجهگیری میکند اگر برخی بر این باورند که «سیدضیا و رضاخان میخواستند در ایران کودتا کنند و به آنها دستور داده شد؟! من میگویم حتماً میخواستند و کارشان جنبه دستوری ازسوی دیگران نداشت، اما این تصمیم با اراده و عزم و نقشههای راهبردی شاکله قدرت و حکومت بریتانیا کاملا همراه شد.»
سخن اصلی تفرشی این است که شرایط سیاسی و اجتماعی، با خواست دولت انگلیس برای چنین اتفاقی، همراه شد. اگرچه به نظر میرسد انگلیسی که براساس اسناد بالادستی بهدنبال اجرای قرارداد ۱۹۱۹ و تجزیه ایران و شبیه کردن ایران به کشورهای دیگر حاشیه خلیج فارس بود، چگونه در نهایت تن به ایرانی متحد داد؟ این همان نقطه کلیدی ماجرا است که به نظر میرسد بخشی از آن به هویت واحد ایرانیان در زبان فارسی و کشوری واحد بازمیگردد و بخشی دیگر به ظهور بهموقع رضاخان و سودای قدرتی که او داشت و البته انگیزههای وطنخواهانهاش در متحد کردن ایران و جلوگیری از تجزیه آن.
رضاشاه چگونه شخصیتی داشت؟
در تاریخ ایران بسیاری از تحولات به انگیزهها و ارادههای اشخاص وابسته است. چنانکه بسیاری را این باور است که اگر چهرهای ملیگرا همانند محمدعلی فروغی نبود، که دوران گذار از رضاشاه به محمدرضا شاه را مدیریت کند، امکان تجزیه و جنگ داخلی در ایران بعد از شهریور ۲۰ فراهم بود. همچنانکه اگر چهرهای همانند مصدق نبود، ملی شدن نفت اتفاق نمیافتاد و یا اگر آیتالله خمینی، رهبری ایران را بهدست نداشت، امکان وقوع انقلاب و پیروزی آن در بهمن ۵۷ بسیار ضعیف جلوه میکرد. از همین منظر است که برخی نقش شخص رضاشاه را در وقوع کودتای ۱۲۹۹ و یکپارچهسازی ایران و سرکوب تجزیهطلبان، انکارنشدنی میدانند.
به نوشته هوشنگ نهاوندی-ایوبوماتی در کتاب آخرین شاهنشاه، «رضا خواندن و نوشتن آموخت، البته در سطح نازل…هرگز مرد بافرهنگی نشد، اما کنجکاوی وی بیپایان بود. میخواست یاد بگیرد و حافظهای قوی داشت. در مسافرتهای متعددش به شهرهای ایران همواره گروهی اهل فضل و ادب همراهش بودند… از پرسش و کنجکاوی درباره تاریخ و گذشته ایران و واقعیات جهان دریغ نداشت. میخواست بداند و بیاموزد.» (ص ۱۹) «تشنه قدرت مطلقه بود، اما هرگز مست قدرت نشد. به زندگی ساده سربازی خو گرفته بود. همیشه با سادگی لباس میپوشید و لباس متحدالشکل نظامی را ترجیح میداد. روی زمین میخوابید، غذای او ساده بود و غالبا به اندکی پلو (برنج) و جوجه و ماست بسنده میکرد. گهگاه یک گیلاس عرق میخورد. به همسرانش وفادار ماند. از شبزندهداری و هرگونه تفریحی بیزار بود و پیادهروی را بسیار دوست میداشت. قدرت شخصی و ترقی ایران (به نحوی که خود میپنداشت) تنها هدف او بود» (ص ۲۴)
عباس میلانی در کتاب «نگاهی به شاه» نیز توصیفی از رضاشاه به دست میدهد که با نگاه نویسنده کتاب «آخرین شاهنشاه» همخوانی دارد: «رضاخان سلوکی سربازی داشت. در جنگ بیپروا بود. قامت سخت بلندش، نگاه نافذش، حرکات و حالات دست و صورتش، به او هیبتی خاص میداد. وقتی عزم بر کاری جزم میکرد، از هر ابزاری ازجمله زور و قلدری برای رسیدن به مقصود بهره میگرفت.» (ص۱۳) تمامی این توصیفات و نیز تحولاتی که رضاشاه در مدت نهچندان بلند سلطنتش (۱۶ سال) در ایران انجام داد، در تایید جنم و ویژگیهای شخصیتی او تردیدی ایجاد نمیکند.
مقایسه با ۱۰۰ سال قبل
زمانی که رضاشاه به قدرت رسید، ۹۵ درصد ایرانیان بیسواد بودند. تنها رسانه موجود، روزنامه و مطبوعات بود؛ آن هم در شهرهای بزرگ و در تیراژهای بسیار محدود. اما اکنون که صد سال از آن دوران میگذرد، به گزارش یونسکو، ۹۱ درصد مردم ایران باسوادند و انقلاب اطلاعاتی سبب شده است تا هر اتفاقی در کمترین زمان با بیشترین سطح دسترسی در اختیار هر کسی در هر گوشه ایران قرار بگیرد. در اسفند ۱۲۹۹ مباحثی چون حقوق بشر، حقوق شهروندی، حق رای زنان، برابری زن و مرد، قوه قضاییه مستقل، نهادهای مدنی، پرسش و نظارت بر قدرت و… تقریبا در فضای گفتمانی ایران غایب بودند، اما اکنون، صحبت کردن و طرح چنین خواستههایی تقریبا به گفتمان رایج و بدیهی در ایران بدل شده است. اما یک نکته در آن سالها و این سالها مشترک است و آن ناکارآمدی دولت و نیاز به ایجاد انسجام در چنین هدفی است.
برخلاف سال ۱۲۹۹، اکنون دولت مرکزی ایران قدرت کامل دارد، اما ناکارآمدی و فساد و بوروکراسی در آن بیداد میکند. در واقع، ایران کنونی از منظر قدرت مرکزی و برقراری امنیت داخلی، تقریبا شبیه ایران سال ۱۳۵۷ است و نه ایران سال ۱۲۹۹؛ با این تفاوت که وضعیت معیشتی ایرانیان در سال ۱۳۵۷ روبه توسعه و در سطحی مطلوب بود و سایه تورم و افزایش قیمتها و امید کم به زندگی و فرار از کشور در کمترین وضعیت خود قرار داشت. در چنین شرایطی آیا اصولا رضاخانی دیگر میتواند گرهگشای شرایط پیچیده ایران باشد؟ با توجه به اینکه هر فردی که بخواهد به سرکار آید، لاجرم باید با هسته سخت قدرت دستوپنجه نرم کند که نه اقتدار رضاشاه را دارد و نه قدرت اول کشور است و حرف آخر را میزند.