زندگی سیاسی ایران در ۱۵۰ سال گذشته، یعنی از هنگامی که ایرانیان با روبروشدن با چالش غرب دریافتند که از مرکز تمدن به حاشیه رانده شدهاند، با یک نظم ادواری درگیر بوده است. در این نظم ادواری دو جهان بینی، یعنی ملیگرایی از یک سو و اسلامگرایی از سوی دیگر، در رقابت با هم گاه در فراز و گاه در نشیب بودهاند. در آغاز این دو جهانبینی همانند دوقلوهای سیاسی بهم چسپیده بودند به طوری که کنشهایشان در دو جهت مخالف نتیجهای جز توقف ایران در یک نقطه صفر تاریخی نبود.
از دید صوفیان، این نقطه صفر برابر است با نیروانای هندوان، یعنی جایگاهی که در آن انسان به توازن کامل میان جسم و روح رسیده است. اصطلاح فارسی این نقطه «سکینه» است، یعنی محل سکون ابدی. اما مسأله اینجاست که یک جامعه هرگز نمیتواند برای همیشه در«سکینه» زندگی کند. قانون اصلی خلقت دگرگونی دائمی و اجتناب ناپذیر است. در ۱۸۸۰ میلادی که نخستین کنگره بزرگ «جدیدیان»، یعنی مسلمانانی که خواستار اصلاحات سیاسی، فرهنگی و مذهبی بودند، در اوفا، پایتخت ایالت باشکیرستان در روسیه تزاری برگزاری شد، معدودی از روشنفکران ایرانی به خوبی میدیدند که میهنشان، یعنی «کشور داریوش» که روزی ۴۴ در صد از ربع مسکون را در بر میگرفت، اکنون در کمتر از یک صد از جهان زندانی باورها، سنتها و تمشیدات اجتماعی است که در دنیای جدید نمیتوانند جایی داشته باشند.
برای آنان، مانند بسیار صاحبان اندیشه در دیگر سرزمینهای مسلمان نشین، این پرسش مطرح بود: آیا راه نجات در تثبیت هویت اسلامی ماست یا در تعریف مجدد ما به عنوان ملتها؟
پاسخ اسلامگرایان به شکل شورشهای ضد امپریالیسم غربی به رهبری روحانیون، یا روحانینمایان، داده شد - از آخوند سوات گرفته تا مهدی در سودان، ملا حسن در سومالی و شاگردان محمد عبدالوهاب در شبه قاره هند و شبه جزیره عرب. در ایران، روحانیت شعیه، در ائتلافی تنگاتنگ با زمینداران بزرگ و بازرگانان، جبهه مقاومت را رهبری میکرد و دستکم تا پایان قرن نوزدهم مقام مسلط را داشت.
اما پس از آن، با چرخش آونگ به سوی روشنفکران غیرمذهبی، یا مسلکی، آرمانگرایی در رقابت با اسلامگرایی در مرکز صحنه قرار گرفت. به گمان ملیگرایان، دولتهای اروپایی بر اثر باز تعریف خود به عنوان یک ملت - دولت، نه یک جامعه دینی، به پیشرفت و قدرت دست یافتند. بنا براین مسلمانان نیز میبایستی جوامع خود را با سازماندهی تازهای در ردیف ملت-دولتهای جهان معاصر قرار دهند.
در آغاز سده بیستم اندیشه بازتعریف جوامع اسلامی به صورت ملت-دولتها هم در ایران، زیر حکومت دودمان قاجار و هم در امپراتوری عثمانی به سوی یک دوئل تاریخی با اندیشه تاکید و تثبیت هویت اسلامی حرکت میکرد. در عثمانی، جدیدیان در چارچوب نهضت تنظیمات و با « خط شریف گلخانه» خود را در صف اول یک انقلاب سیاسی-اجتماعی قرار دادند و سرانجام چند دهه بعد، پس از فروپاشی امپراتوری و انحلال خلافت، کنترل کامل گفتمان و کردمان را در ترکیه نوبنیاد به دست گرفتند.
در ایران، دو همزاد سیاسی – ملیگرایی و اسلامگرایی، در جریان انقلاب مشروطیت، که در این ماه یکصد و سیزدهمین سال آن را جشن گرفتیم، با دو برچسب رقیب «مشروعه» و «مشروطه» روبروی هم قرار گرفتند. در ایران نیز، مانند امپراتوری عثمانی، پیروزی نصیب ملیگرایان یا مشروطهخواهان شد. اما در ایران برخلاف ترکیه نوزاد، طرف پیروز نکوشید تا طرف مغلوب را به کلی حذف کند. در ایران، بر خلاف عثمانی – ترکیه، مشروطیت یک جنبش انضمامی بود نه یک حرکت حذفی. در مشروطه ایران هم برای سلطنت دیرینه، البته در چارچوب یک بازتعریف اساسی، جا بود و هم برای دین اسلام که آشکارا قابلیت عرضه گفتمانی تازه را از دست داده بود.
در سالهای ۱۹۶۰ تا ۱۹۷۰ میلادی، نظم ادواری زندگی سیاسی ایران با اختلالاتی تازه روبرو شد. اصرار شاه در «امروزی سازی» یا به زعم مخالفانش «غربگرایی» سریع بخشهای بزرگی از زندگی جامعه سنتی و محافظهکار ایران را سخت نگران کرده بود. در آن روزها در دیدار با آیات عظام در قم و مشهد و تهران شاهد نگرانی و گاه خشم آنان از اصلاحات شاه بودم – به ویژه بازتعریف مقام زن در جامعه. با این حال عقب زدگی، برای آن نگوییم عقب نشینی، اسلامگرایی در حوزه فکر و عمل سیاسی در ایران سالهای آخر شاه به معنای پیشروی و نیرویابی ملیگرایی نبود. «امروزی سازی» یا «مدرنیزاسیون» ایران به صورت یک طرح بزرگ مهندسی با مدیریت تکنوکراتها صورت میگرفت و به هیچ روی جنبه راهبردی مسلکی به رهبری سیاسیون ملیگرا را نداشت. به عبارت دیگر، ملیگرایان بی آنکه توده مردم را قانع کرده باشند که «امروزی سازی» ایران هم ممکن است و هم مطلوب، طرح بزرگ شاه را برای از دست ندادن اتوبوس ترقی اجتناب ناپذیر میپنداشتند.
در چارچوب این طرح، ایران زمان شاه از نظر اقتصادی، اجتماعی، ادبی و فرهنگی به پیشرفتی کمنظیر در تاریخ معاصر دست یافت. اما نبرد سیاسی لازم و اجتناب ناپذیر میان دو چشم انداز رقیب، ایران ملیگرایان و ایران اسلامگرایان، هرگز اتفاق نیافتاد. سقوط سریع رژیم شاه، که در واقع چهار ماه بیشتر طول نکشید، مانع از آن شد که دو مسلک رقیب مواضع و مطالب خود را برای توده مردم توضیح دهند و نیروی مردمی لازم برای بازسازی یک جامعه درازمدت را گرد آورند.
نتیجه این اجتناب از نبرد سیاسی لازم این بود که شاه موفق شد یک جامعه کوتاهمدت پر از موفقیتهای مادی جذاب و قابل لمس بوجود آورد. اما این جامعه کوتاهمدت همانقدر مقاوم بود که روستاهای پوتمکین در دوران کاترین روسیه.
جانشنیان شاه نیز قربانی همان اجتناب از نبرد سیاسی دو چشمانداز شدند. آنان نیز بیآنکه پایگاه مردمی لازم برای ایجاد یک جامعه درازمدت را ساخته باشند، به اهرمهای قدرت دست یافتند. نتیجه پیروزی آنان جامعه کوتاهمدت دیگری بود به نام جمهوری اسلامی که نور و انرژی آن در حد نور و انرژی تپهای از پوشال است در آتش.
هدف انقلاب مشروطیت ایران، ایجاد یک جامعه درازمدت بود – جامعهای که در آن برای همه عناصر اجتماعی، سیاسی، اقتصادی، فرهنگی و مذهبی ایران جایی شایسته مقام و منزلتشان در نظر گرفته شده است.
آیا امروز در مرحلهای تازه از چرخش ادواری زندگی سیاسی ایران هستیم؟ آیا شکست اسلامگرایی در ایجاد یک جامعه درازمدت، آونگ را باز به سوی ملیگرایی رانده است؟ پاسخ به این پرسشها بدون پژوهش بیشتر و منظمتر، آسان نیست. با این حال پاسخ موقت من، بر اساس شنیدهها و خواندهها و تماسهای بهناچار محدود، یک آری مشروط است. ایران امروز همان جایی است که ۱۱۳ سال پیش در آستانه مشروطیت قرار داشت با پرسش اصلی همان زمان: چگونه از یک نظام استبدادی به نام مشروعیت بدر آییم و یک جامعه درازمدت متکی بر مردم را بسازیم؟