«دم ماهی»! این اصطلاحی است که دیپلماتها برای توصیف برنامهای که به نتیجه مشخص نمیرسد، به کار میبرند. بدینسان میتوان گفت که آنچه «کنفرانس صلح افغانستان» خوانده شده است، نتیجهای جز یک «دم ماهی» عرضه نمیکند.
پیش از هر چیز باید گفت که انتخاب مسکو، پایتخت روسیه، برای برگزاری این کنفرانس، نمایانگر بدسلیقگی سیاسی دولت جدید آمریکا بود. افغانان به دلایلی که همه میدانیم خاطره خوشی از دخالت روسیه هم در دوران تزاری و هم در پرانتز اتحاد شوروی ندارند.
از دید آنان، آخرین چیزی که میتوان از مسکو توقع داشت صلح است. از این گذشته، کنفرانس مسکو که به ابتکار جو بایدن، رئیسجمهور جدید ایالاتمتحده، برگزار شد، درست در زمانی آغاز به کار کرد که بایدن در یک مصاحبه زنده تلویزیونی همتای روس خود ولادیمیر پوتین را یک «آدمکش» خواند. در چنین وضعی آیا دو قدرت که روابط خودشان صلحآمیز نیست، میتوانند افغانستان را در مسیر صلح قرار دهند؟
آقای بایدن از «دیپلماسی چندجانبه» سخن میگوید و سلف خود، دونالد ترامپ را به یکجانبهگرایی متهم میکند. بااینحال نمیتوان از یاد برد که این مقوله یعنی خروج نیروهای آمریکایی در ازای یک قولنامه از سوی طالبان ساخته و پرداخته آقای ترامپ بود که به گمان من یکی از اشتباهات مهم او درصحنه سیاست خارجی به شمار میآید.
چند جانبهگرایی آقای بایدن نیز، دستکم در این مورد خاص جای حرف دارد. مثلاً چرا هند که دومین کمک دهنده بزرگ به افغانستان است به مسکو دعوت نشد؟ آیا علت این نادیده گرفتن هند دوستی نارندرا مودی با ترامپ بود؟ آیا بایدن میخواهد بدینسان خشم خود را به نخستوزیر هند نشان بدهد؟
حضور پاکستان نیز جنبه سمبولیک دارد درحالیکه اسلامآباد میتواند با خودداری از کمک به طالبان و با تکیه به حضور ۴۰ میلیون شهروند پشتون، خود در کشاندن افغانستان بهسوی صلح نقش اساسی داشته باشد.
آیا میتوان حضور قطر را بدون حضور عربستان سعودی و امارات متحده عربی توجیه کرد؟ البته قطر در ۳۰ سال گذشته همواره پناهگاه طالبان بوده است و در موارد گوناگون بین آنان و ایالاتمتحده میانجیگری کرده است؛ اما عربستان سعودی و امارات سابقه طولانیتری از درگیری در امور افغانستان دارند. آنها برای بیش از یک دهه تنها کشورهایی بودند که رابطه دیپلماتیک خود را با کابل در دوران حکومت طالبان حفظ کردند.
تصمیم بایدن برای سپردن نقش مهم به ترکیه بیشتر متکی بر محاسبات سیاسی واشنگتن است تا واقعیات افغانستان. آقای آنتونی بلینکن، وزیر امور خارجه جدید آمریکا، از نقش تاریخی ترکیه در افغانستان سخن میگوید. باید پرسید کدام نقش؟
ترکیه برای مدتی میزبان عبدالرشید دوستم رهبر تبعیدی چریکهای ازبک بود و با بخشهایی از قوم چهاراویماق افغانستان نیز ارتباط داشته است؛ اما بههیچوجه نمیتوان گفت که در صحنه سیاسی افغان وزنی دارد.
تشکیل کنفرانس بدوی در استانبول بهجای تهران یا اسلامآباد تنها نشانه یکچیز است: آقای بایدن میکوشد تا ترکیه را بار دیگر بهسوی واشنگتن بکشاند و بهعنوان اهرمی در برابر روسیه و جمهوری اسلامی آن به کار گیرد.
این برنامه ممکن است از زوایای گوناگون با منافع آمریکا منطبق باشد اما ربط دادن آن به مسئله صلح در افغانستان نشانهای از سردرگمی دولت بایدن است.
از بازیگران خارجی که بگذریم، کنفرانس مسکو از دیدگاه بازیگران افغان نیز پرسش انگیز است. چگونه میتوان دولت اشرف غنی رئیسجمهوری را که درهرحال گزیده مردم افغانستان است با گروه طالبان که یکی از پنج یا شش گروه تروریستی فعال در افغانستان است هموزن دانست؟
اگر مسئله اصلی خروج نیروهای آمریکایی است، هرگونه توافقی در این زمینه میبایستی بین دولتها در واشنگتن و کابل موردبحث قرار گیرد. از سوی دیگر اگر در پی پایان دادن به حملات تروریستی هستید، چگونه میتوانید دیگر گروههای تروریستی مانند شبکه حقانی، دولت اسلامی و دستههای کوچکتر را نادیده بگیرید؟
Read More
This section contains relevant reference points, placed in (Inner related node field)
اوضاع وقتی از این هم پیچیدهتر میشود که آقای بلینکن میگوید هدف تشکیل یک دولت انتقالی است. انتقال از چه چیز به چه چیز؟ واشنگتن جوابی ندارد. زلمی خلیلزاد نماینده ویژه بایدن در کنفرانس، از حضور طالبان در یک دولت ائتلافی سخن میگوید، اما معلوم نیست توجیه سیاسی و قانونی چنین حضوری کدام است.
در افغانستان بعد از سقوط طالبان، این اصل پذیرفته شده است که مشروعیت دولتی را فقط از طریق انتخابات آزاد میتوان کسب کرد. بدینسان اگر گروه مسلح، اگر نخواهیم بگوییم تروریست، بدون گذر از بوته آزمون انتخابات، وارد دولت شود، اصل مهمی را که اینهمه دربارهاش تبلیغ کردید زیر پا خواهید گذاشت.
ترکیب شرکتکنندگان در این به اصلاح روند صلح نیز شگفتیآور است. مثلاً حامد کرزی رئیسجمهور پیشین در مسکو چه کسی را نمایندگی میکند؟ آیا حضور رزم خانان دیروز، بهویژه گلبدین حکمتیار و دوستم نشانهای از بازگشت به سالهای سیاه افغانستان نیست؟
اکثریت افغانان حاضر در کنفرانس که احتمالاً در دور بعدی این نمایشنامه نیز شرکت خواهند داشت، مردان گذشته، گاهی گذشته دور هستند و بههیچوجه نمیتوان گفت که منعکسکننده واقعیات، خواستهها، بیمها و امیدهای توده افغانان امروز خواهند بود.
آقای بایدن نمیتواند صلح آینده را بر مبنای جنگهای گذشته بنا کند. افغانستان امروز شبیه ملا برادر، دوستم، حکمتیار و خلیلزاد نیست.
آنچه در افغانستان میگذرد ممکن است از دید آقای بایدن یک نمایش جانبی گذرا و در درازمدت بیاهمیت به نظر آید، اما از دید وسیعتری با توجه به تأثیر آن بر تحولات منطقهای که از یک بحران بزرگ تاریخی میگذرد، شایسته دقت و توجه بیشتری است.
رها کردن افغانستان، همراه با دادن سهمی از قدرت به طالبان بدون عبور آنان از بوته آزمودن انتخابات، این پیام را به همراه خواهد داشت: در این گوشه از دنیا اگر قدرت میخواهید اسلحه به دست بگیرید، مردم بیگناه را بکشید، سر ببرید و خود را نماینده «اسلام ناب» قلمداد کنید.
بهعبارتدیگر منطقه ما محکوم است که از مسیر کلی بشریت که بهسوی آزادیهای فردی و مشارکت مردم در تصمیمگیری است برای همیشه دور بماند.
در آن صورت نیروهای هوادار دموکراسی در منطقه ما چگونه میتوانند رژیمهایی مانند جمهوری اسلامی در تهران، عمارت طالبان در کابل، خلافت اسلامی در رقعه و بوکوحرام در غرب آفریقا را محکوم کنند؟
فرض کنید که در پایان جنگ جهانی دوم بقایای حزب نازی با تائید ایالاتمتحده و اتحاد شوروی، در یک دولت ائتلافی در برلین شرکت مییافتند. آیا میشد در آن صورت از دموکراسی در غرب اروپا و سوسیالیسم در اروپای شرقی سخن گفت؟
افغانستان با یک دشمنی ایدئولوژیک خطرناک روبهروست. دشمنی که انسان را چیزی جز وسیلهای در دست «امیرالمؤمنین» خودساخته نمیداند. دشمنی که زنان را اصلاً انسان واقعی به شما نمیآورد. دشمنی که تقریباً تمامی مظاهر، روشها و دادههای تمدن انسانی را رد میکند.
بعضی ناظران میگویند: ولی درهرحال طالبان یک واقعیتاند که بایستی بهحساب آیند. این نظر فقط تااندازهای درست است. طالبان مانند یک نوع بیماری کشنده در واقعیت افغانستان حضور دارند، اما مقابله با بیماری به معنی دعوت آن به ارگانهای مرکزی بدن بیمار نیست و راه مقابله با آن، درمان بیماری است، با دارو یا اگر دارو بیاثر باشد با عمل جراحی.
در زندگی سیاسی، ردهبندی واقعیات بر دوست یا دشمن خلاصه نمیشود و نیروهای سیاسی رقیب، حریف، معارض، مخالف و چالشگر به شمار میآیند و حتماً بایستی در چارچوب قانونی موجود، امکان لازم برای خودنمایی، یادگیری و در صورت پیروزی در انتخابات شرکت در قدرت را داشته باشند.
از سوی دیگر نیروهایی نیز هستند که در قانون کلاسیک روم دشمن بشریت به شمار میآیند و بهاصطلاح ویژه Hostis از دیگر قاطیغوریاس های یادشده در بالا مشخص میشوند.
به گمان من، طالبان مانند حزباللهیهای ایران و لبنان، در آن رده قرار دارند و به هیچ صراطی مستقیم نخواهند شد. تنها راه مقابله با آنان، شکست کامل آنان درصحنه نبرد ایدئولوژیک و در صورت لزوم، رویارویی مسلحانه است.
افغانستان، آنطور که اکنون هست، یک واقعیت است. واقعیتی که علیرغم بسیار کمیها و کاستیهای آشکار و پنهان، از تائید اکثریت افغانان برخوردار است و ضربه زدن به این واقعیت که میتواند به ریزش ساختمانهای آن بینجامد، به امید ارضای یک اقلیت، چیزی بیش از یک اشتباه راهبردی نیست.
ایالاتمتحده، کشورهای عضو پیمان آتلانتیک شمالی و سازمان ملل نمیتوانند تعهد اخلاقی خود در قبال افغانستان را به خاطر ملاحظات تاکتیکی خود را فراموش کنند.
دخالت نظامی در افغانستان نمونهای از «بزن و دررو» فیلمهای وسترن نبود. دولت جورج بوش، رئیسجمهور وقت ایالاتمتحده، میتوانست در مراحل اولیه دخالت در افغانستان اندکاندک خود را از تحولات سیاسی آن کشور کنار بکشد، ولی تصمیم گرفت که بماند و در شکل دادن به یک افغانستان متفاوت نقش تعیینکننده داشته باشد.
این انتخاب آقای بوش، با تعیین تلویحی یا آشکار ناتو و سازمان ملل امکان بازسازی افغانستان را در چارچوبی تازه فراهم آورد.
در دهههای گذشته سرمایهگذاری سنگین بیش از ۳۰ کشور ازجمله همه شرکتکنندگان در کنفرانس مسکو، همه ازنظر مالی و هم مقطع انسانی صورت گرفته است. طرح کنونی آمریکا و روسیه برای افغانستان میتواند همه آن سرمایهگذاریها را به باد دهد.
امروز، حتی دادن قدرت به طالبان در کابل به معنای پایان تروریسم در افغانستان و منطقه نخواهد بود. فراموش نکنیم که در سپهر سیاسی طالبانی یا خمینیگرایی هرچند هم تندرو باشید باز با کسانی روبهرو خواهید شد که از شما تندتر هستند. در تمام دوران حکومت طالبان در کابل نبرد میان گروههای گوناگون تروریسم هم در داخل حکومت و هم بیرون از آن ادامه داشت.
در یک سیاست راهبردی داهیانه، هدف خلع سلاح طالبان و انضمام آنان در زندگی سیاسی با مقررات موجود به عنوان یک حزب سیاسی است. این هدف با دادن جایزه به رهبران تبعیدی تروریستها محقق نخواهد شد.
بدون حمایت پاکستان و تا حد کمتری جمهوری اسلامی از طالبان، دارو دسته ملابرادر، هرگز نخواهند توانست بخشی از نیروی سیاسی تعیینکننده در افغانستان ظاهر شوند. جایزه دادن به طالبان از یک بعد دیگر، تائید نظر کسانی است که خواستار واگذاری لبنان به حزبالله هستند و دیگرانی که هنوز از فتح کشمیر از طریق تروریسم سخن میگویند.
جایزه دادن به طالبان یادآور گفته مشهور حسن البنا، بنیانگذار اخوان المسلمین و رهبر و الهامدهنده فداییان اسلام در ایران خواهد بود: «ای مؤمن! تسبیح خود را بفروش و یک تپانچه بخر!»