«بازگرداندن روسیه به نظام رهبری در سطح جهانی». از ۲۲ سال پیش تاکنون، این شعار چالشگرانه در صدر هدفهای سیاسی ولادیمیر پوتین قرار داشته است. پوتین در پلههای نخست ترقیاش به سوی ریاست جمهوری نخست در مقام مدیریت کاگب ( سازمان اطلاعاتی) و سپس نخستوزیر، به سرعت دریافت که در دوران «جهانی شدن» داعیه رهبری داشتن بدون قدرت اقتصادی چیزی جز لاف بیهوده زدن نیست.
تردیدی نیست که روسیه، بویژه پس از رهایی از نظام اصلاحناپذیر شوروی، عوامل لازم برای ساختن یک اقتصاد پیشرو و نیرومند را در دسترس دارد. منابع سرشار نفت و گاز، زمینهای حاصلخیز در دو قاره، نیروی کار وسیع با سطح آموزش خوب، و زیربنای علمی و فنی قابل توجه، دادههای طبیعی برای پیشرفت اقتصادی را عرضه میکنند. اما برای پیشرفت اقتصادی پایدار، دادههای طبیعی کافی نیست. آنچه اهمیت دارد، تدوین و اجرای سیاستهای راهبردی است. کاری که در دوران نخستین پس از شوروی، یعنی ریاست جمهوری بوریس یلتسین هرگز مورد توجه قرار نگرفت. یلتسین و مشاوران اقتصادی او فاقد دید دراز مدت بودند و با گرفتاری در چرخه امروز و فردا هرگز نتوانستند اصلاحات لازم را عرضه کنند. در دوران یلتسین، رونق اقتصادی حاصل از فروش صنایع دولتی، آن هم به ثمن بخس از یک سو و افزایش سریع تولید انرژی از سوی دیگر بود. در آن دوران روسیه گاو شیردهای بود برای مافیا نوپای روسی و شریکان بیرحم غربی آن بویژه در ایالات متحده.
پوتین، بویژه، پس از رسیدن به ریاست جمهوری، موفق شد بعضی مقررات آن بازی را عوض کند. با مهار الیگارکها و بریدن دست شریکان خارجی آنان، گاو شیرده روس در اختیار هیات حاکمه جدید به رهبری پوتین، قرار گرفت. این موفقیت جدید به پوتین امکان داد که فساد ریشهدار در نظام پساشوروی را در جهت دموکراتیزه شدن، قرار دهد. به عبارت دیگر اقتصاد روس همچنان بر اساس رانتخواری مستقر ماند اما رانت مورد بحث، بویژه از راه صادرات گاز و نفت، بین بخشهای وسیعتری از جامعه تقسیم میشد. دو برابر کردن حقوق بازنشستگی، افزایش حداقلی دستمزدها، ایجاد مشاغل تازه با توسعه بوروکراسی دولتی و نیروهای نظامی، و وضع یارانههای سخاوتمندانه برای کالاهای پرمصرف عمومی، فساد را در روسیه «دموکراتیک» کرد و به پوتین امکان داد که در نقش یک منجی نیرومند که پرچم به خاک افتاده را از نو به اهتزاز در میآورد، ظاهر شود. یکی از مهمترین علل شکست میخائیل گورباچف، که به انهدام اتحاد شوروی منجر شد، کاهش بزرگ و ناگهانی درآمدهای کشور از صدور نفت و گاز بود. درآمدهایی که به حزب کمونیست امکان میداد که پایگاه مردمی خود را سیر و مخالفان بالقوه خود را دستکم راضی نگاه دارد.
در سال ۱۹۸۵ میلادی، درآمد اتحاد شوروی از انرژی بین ۲۰ تا ۲۵ درصد کاهش یافت. بعضی تاریخنویسان مدعیاند که علت آن کاهش، افزایش ناگهانی تولید نفت در کشورهای عرب، با تشویق ایالاتمتحده، بود آن هم در زمانی که دولت پرزیدنت رونالد ریگان با افزایش بودجه نظامی آمریکا، شوروی را به یک مسابقه تسلیحاتی جدید با هزینه خانمان سوز، میکشاند.
شوروی شناسان آن روز، اقتصاد کمونیستی را به یک « سطل پر از سوراخ» تشبیه میکردند که اگر آبی که در هر زمان به سطل ریخته میشود بیشتر از آبی است که از سوراخها بیرون میریزد، ثبات سیاسی رژیم حفظ خواهد شد. اما اگر این روند برعکس نشود، هیچ ترفندی نمیتواند جلوی سقوط رژیم را بگیرد.
با آگاهی از این دادهها، پوتین در آغاز ریاست جمهوری خود یک «صندوق ذخیره حکومتی» بوجود آورده که بخشی از درآمدهای نفت و گاز را در سالهای قیمت بالا برای روز مبادا حفظ میکرد. با بهرهگیری از این صندوق بود که پوتین توانست در سالهای ۲۰۰۸ و ۲۰۱۴ سقوط قیمتهای نفت و گاز را متحمل کند و نظام متکی بر « فساد دموکراتیک» را از سرنوشت گورباچف و یلتسین مصون نگاه دارد.
سقوط قیمت نفت و گاز در ماههای اخیر، پوتین را، بار دیگر در برابر خطر تزلزل در ساختار کلی رژیم روبرو میکند. بودجه سال جاری میلادی روسیه بر اساس قیمت نفت در حدود ۴۵ دلار در بشکه تنظیم شده است در حالی که، در بهترین شرایط، قیمتها در سراسر سال جاری از ۲۱ دلار در بشکه فراتر نخواهد بود.
Read More
This section contains relevant reference points, placed in (Inner related node field)
اگر کاهش درآمدهای نفت و گاز به تنهایی مطرح میبود، پوتین احتمالا گاهی میتوانست با بهرهگیری از «صندوق ذخیره» به ارزش ۵۷۰ میلیارد دلار، روزهای دشوار را پشت سر بگذارد. بداقبالی پوتین در این است که روسیه، همزمان با سقوط قیمتهای انرژی، با چالش پرهزینه ویروس کرونا نیز درگیر است. برآوردهای وزارت اقتصاد روسیه در ماه گذشته به یک کاهش ۸ درصدی از تولید ناخالص ملی را پیشبینی میکند در حالی که ناظران غربی از یک کاهش ۱۲ درصدی سخن میگویند. تصمیم بانک مرکزی روس برای توزیع ۸۱ میلیارد دلار بین واحدهای تولیدی خصوصی ممکن است دراماتیک به نظر آید. اما اگر بیاد آوریم که اقتصاد روسیه همچنان زیر سلطه بخش عمومی است، خواهیم دید که بسته کمکی بسیار بزرگتری لازم خواهد بود. اوضاع ممکن است از این هم پیچیدهتر باشد. بخشی از تولید ناخالص ملی بین هواداران رژیم پخش میشود. بدینسان، اگر کل نظام با کمبود پول نقد روبرو شود، با خطر از دست دادن پایگاه اجتماعی-سیاسی خود نیز درگیر خواهد شد.
اگر بخواهیم از طنز سیاسی استفاده کنیم، میتوان گفت که پوتین دارد به آرزوی خود برای احیای جهان دو قطبی، زیر تسلط آمریکا و روسیه نزدیک میشود. در حال حاضر، ایالاتمتحده، از نظر تعداد قربانیان کرونا در مقام اول و روسیه در مقام دوم قرار دارند.
از نظر اقتصادی نیز، دو «ابر قدرت» دیروز با بزرگترین بحرانها روبرو هستند. بحرانهایی که نمیتواند بدون عاقبت سیاسی باشد.
اما در اینجا، تفاوت عمدهای بین دو «ابر قدرت» دوران جنگ سرد وجود دارد. در ایالات متحده، بحران کرونا و عواقب اقتصادی آن ممکن است به تغییر گروه حاکم به رهبری دونالد ترامپ منجر شود اما به تغییر رژیم نخواهد انجامید. در روسیه، اما، این بحران دو سر میتواند به تغییر رژیم بیانجامد و پایان پوتینگرایی را مانند پایان گرباچفسیم و پلتسینگرایی رقم بزند.
حتی اگر بحران دو سر کنونی نقطه پایان رهبری «تزار ولادیمیر» نباشد، او را ناچار خواهد کرد که در پارهای از گزینههای راهبردی نسنجیدهاش تجدیدنظر کند. ماجراجویی اشغال شبه جزیره کریمه اوستیای جنوبی و آبخاز احتمالا مورد تجدیدنظر قرار نخواهد گرفت، هر چند که هزینه سنگینی در بردارد. اما آیا روسیه میتواند هزینه حضور خود در سوریه، و تا حدی در لیبی، را تحمل کند؟ بویژه در شرایطی که جمهوری اسلامی در ایران نیز تحمل هزینههای بشارالاسد را بیش از پیش دشوار میبیند. در لیبی نیز، ترکیه، که بخشی از هزینه برنامه مشترک با روسیه برای فتح طرابلس را میپردازد، ممکن است بزودی دریابد که کفگیر به ته دیگ خورده است.
نظامهای خودمدار، اگر نخواهیم بگوییم دیکتاتوری تا زمانی که پول نقد در اختیار دارند از خدمت کافی برای سرکوب معارضان و حفظ خویش برخوردار هستند. اما همانطور که پوتین در سال ۲۰۰۵ در یک گفتوگوی مطبوعاتی مطرح کرد، «یک نظام فقیر ناتوان است». روسیه، مانند جمهوری خلق چین، نمونهای از این نظامهاست.
بحران دوسر سقوط بهای انرژی و کرونا، بیتردید، جاهطلبیهای پوتین را در همه زمینهها زیر سوال خواهد برد. آیا « فساد دموکراتیک» میتواند پایهای برای تداوم یک نظام باشد؟ آیا روسیه واقعا نیازمند از نو مسلح شدن در سطحی فراتر از نیازمندهای محلی خویش است؟ آیا روسیه میتواند برای همیشه از خانواده طبیعی خود در اروپا دور بماند و نقش فرزند شرور را بازی کند؟
آیا ملایان از نفس افتاده تهران و نئو عثمانیهای آنکارا شرکای طبیعی روسیهای هستند که همواره درگیر شرق اما در دروازههای غرب بوده است؟
پاسخ هیچ یک از این پرسشهای هنوز معلوم نیست. اما تردید نکنید، این روزها این پرسشها هم در ملاعام و هم پشت پرده در کرملین مطرحاند.