کنست، مجلس اسرائیل، مثل بسیاری پارلمانهای جهان این سنت را دارد که به نمایندگان تازهمنتخب اجازه میدهد سخنرانی آغازینی بیوقفه و طولانی داشته باشند. برای بسیاری این فرصتی است تا از این بگویند که انگیزه خود را از کجا میگیرند و پنجرهای به سوی قلب و افکار خود بگشایند. در میان سخنرانی نمایندگانی که ماه پیش برای نخستینبار برای مجلس انتخاب شدند دو سخنرانی بیش از همه به چشم میآمد: اولی سخنرانی گالیت دیستال اعتباریان از حزب راستگرای لیکود. دیگری سخنرانی ابتسام مراعنه از حزب چپگرای کارگر.
خانم اعتباریان سخنرانی خود را با یاد زندگی پدر و مادرش در اصفهان پیش از مهاجرتشان به اسرائيل آغاز کرد. او از خاطرات والدینش گفت که بارها قصه تلخ رفتن به بازار را برایش تعریف کرده بودند: آنها چون یهودی بودند اجازه دست زدن به اقلام بازار را نداشتند، چرا که شرع حاکم آنان را «نجس» میدانست. همین بود که حتی موقع دست زدن به خیارهای بازار هم باید حواسشان میبود که نگاه فروشنده پرت باشد. اگر گیر میافتادند دوان دوان از بازار میگریختند. خانم اعتباریان از این گفت که این باعث پا گرفتن روحیهای خاص در او شده؛ روحیهای که میخواهد در بازار به همه چیز دست بزند و احساس نجس بودن نکند.
برای مخاطبان اسرائیلی این دقیقا همان تصویری است که پیش از این از ایران و زندگی یهودیان در ایران شنیدهاند. شکی نیست که این تجربه برای والدین خانم اعتباریان مصیبتی دردآور بوده است. اما آیا این تنها تصویر آنها از زندگی در ایران بوده؟ آیا میتوان تجربه نسلها زندگی یهودیان در ایران را با این داستان بازار خلاصه کرد؟ بیشتر مخاطبان اسرائیلی تنها قصههایی اینچنینی از ایران میشنوند که حتی کنجکاوی آنها برای بیشتر دانستن راجع به ایران را هم تقویت نمیکند. بهترین پاسخ به خانم اعتباریان را یک اسرائیلیِ ایرانیتبار دیگر داد: مژگان (اورلی) نوی، نویسنده اسرائیلیِ متولد ایران که در ستون خود در نشریه عبریزبان «فراخوان محلی» از زندگی پدربزرگها و مادربزرگهای خودش گفت که آنها هم در اصفهان بزرگ شدند و قصههای اینچنینی داشتند. خانم نوی اما از این گفت که این قصههای تلخ تنها بخشی از تجربههای بیشمار آنها بوده و هرگز بر عشقشان به کشور و زبان و سنتشان سایه نینداخته؛ از عشق به مرتضی نیداوود تا مدرسه یهودیها. خانم نوی در ضمن به تحولاتی اشاره کرد که جامعه یهودیان ایران در سالهای حکومت محمدرضا شاه پهلوی (از دهه ۱۹۴۰ تا دهه ۱۹۷۰) از سر گذراند تا به پذیرش اجتماعی بیشتری برسد. خلاصه اعتراض خانم نوی این بود که چرا اعتباریان تمام هویت یهودی-ایرانی خودش را به مقابله با یهودستیزی و انگِ «نجاست» فرهنگ غالب تقلیل داده است.
دیگر سخنران چشمگیر نمایندهای بود که مثل خانم اعتباریان برای اولین بار به مجلس راه مییافت: ابتسام مراعنه منوحین. خانم مراعنه فلسطینیتبار است و سابقهای طولانی در کنشگری اجتماعی و فیلمسازی دارد و در ضمن به مبارزه با مردسالاری در همهجا و به خصوص در میان جامعه فلسطینیتباران اسرائیل معروف است. همسر خانم مراعنه، بوآز منوحین، از یهودیان اسرائيل است. زمانی که ابتسام در صحن کنست سخنرانی میکرد بستگانش که هم یهودی و هم مسلمان هستند در بالکن مجلس تماشاگر او بودند. خانم مراعنه هم از خانواده خود گفت؛ از بزرگ شدن در فُریدیس، یکی از تنها روستاهایی که پس از سال ۱۹۴۸ در منطقه باقی مانده بود. پدرش در زمان «جنگ» کودکی ۱۰ ساله بود. منظور از «جنگ» همان جنگی است که او در سخنانش «جنگ استقلال و النکبه» خواند تا از دو نام برای یک رویداد بزرگ استفاده کرده باشد: هم نامی که یهودیان اسرائیل به آن میدهند و هم نام رایج در میان فلسطینیها. ابتسام از این گفت که پدرش دوست نداشته راجع به آن رویداد صحبت کند و همیشه میگفته «الان وقت خوبی برای صحبت در این مورد نیست.»
پدر بالاخره روزی حاضر به بازگو کردن اسرار قدیمی خود شد. اینجا بود که خاطراتش را تعریف کرد: از جمله اینکه چطور در کنار دوستانش گورهایی دستهجمعی کنده تا آرامگاه فلسطینیهایی شود که در جریان جنگ در روستای طنطوره، جایی در همان نزدیکی فریدیس، کشته شده بودند.
همین بود که ابتسام با رنج و وحشت بزرگ شد. اما این تنها رنج آشنا برای او نبود. خانم مراعنه از رنج خانواده همسرش که در نزدیکی مرز نوار غزه زندگی میکنند و باید مدام نگران موشکهای سازمان حماس باشند نیز گفت. از آشوب خشونتآمیز اورشلیم گفت، از رنج بزرگ هولوکاست، از جنگهای بیپایان، از خشونت جنسی، از همجنسگراستیزی در جامعه عربتباران اسرائیل. ابتسام سعی کرد از سوی تمام شهروندان اسرائیل سخن بگوید. سعی کرد تمام رنجهایشان را به رسمیت بشناسد و پیشنهاد تشکیل جبههای وسیع برای صلح، امنیت، کرامت انسانی و رفاه برای همه، مستقل از مذهب و قومیت، بدهد. در خط خط سخنرانی او میشد شفقت انسانی را احساس کرد؛ نشانی از همدلی با تجربه انسانی.
رنج و وحشت در محور زندگی هر دوی این زنها بود: خانم اعتباریان و خانم مراعنه. رنجِ داستان «بازار و نجاست» خانواده اعتباریان و مهاجرتشان به اسرائیل و رنج خانم مراعنه که به عنوان زنی فلسطینی و مسلمان در جامعهای مردسالار بزرگ شد که او را شهروند درجه دوم تلقی میکند؛ شهروندی که خاطره روستاهای ویرانشده و «النکبه» را در پس ذهن خود دارد. تفاوت این دو اما آنجا است که یکی میکوشد با رنج خود از امتیازاتی که با محروم ساختن دیگران به دست آمده پاسداری کند و دیگری اما میخواهد رنجهای او بنیانی شوند برای التیام کل جامعه. دو پیغام کاملا متفاوت. دو درس اخلاقی کاملا متفاوت. باور نکردنی است که هر دوی این سخنرانیها عنوان «اولین سخنرانی» را بر خود دارند: چرا که یکی آیندهای از خشونت را وعده میدهد و دیگری نویدبخش آیندهای است که میبایست برای آن مبارزه کرد.
لیور استرنفلند نویسنده مطلب استاد تاریخ و مطالعات یهودی دانشگاه ایالتی پنسیلوانیا است