تارانتینو نبوغ خویش را از دست داده است 

نگاه مردانه تارانتینو در فقط توهین‌آمیز نیست، به شدت کسل‌کننده است

Alexander NEMENOV / AFP

اخطار: این مقاله حاوی بازگویی‌های از صحنه‌های فیلم روزی روزگاری در هالیوود است.

نزدیک به پایان فیلم «روزی روزگاری در هالیوود»، راوی به ما می‌گوید گرمای داغ ماه اوت باعث شده شارون تیت «به بدترین شکل احساس حاملگی بکند». معلوم نیست منظور کوئنتین تارانتینو دقیقا از این عبارت چیست. آیا تیت احساس چاق‌تر شدن می‌کند؟ احساس پف کردن؟ عرق کردن؟ سنگین‌تر شدن؟ به هر صورت اما این اطلاع ‌رسانی درباره مالیخولیای آمیخته به احساس حاملگی تیت، اولین نشان از آن است که شاید این بازیگر بالاخره تبدیل به شخصیتی کلیدی در داستان شود؛ به جای کاهش شخصیت آن به یک دختر گیج و سکسی که در اکثر زمان این فیلم ۲ ساعت و ۴۱ دقیقه‌ای به نمایش کشیده شد.

بسیاری از این واقعیت باخبرند که مارگوت رابی که نقش تیت را بازی می‌کند به گونه‌ای مضحکانه دیالوگ‌های خیلی کمی در این فیلم تارانتینو دارد. با این وجود اما زمان حضور او بر روی پرده درخور و پر است از صحنه‌های تیت در حال رقص، خنده، مکالمه، دست در دست همسرش رومن پولانسکی، و در یک صحنه هم هنگام رفتن به سینما.

باید بگویم که این نسخه از تیت یک شخصیت نیست. او تغییر نکرده و هیچ گونه از رشد شخصی را تجربه نمی‌کند. قبول، بسیاری از ما هم در طول زندگی روزانه خود تغییر شخصی خاصی تجربه نمی‌کنیم. ولی یک شخصیت تجملی در یک داستان افسانه‌ای نباید چنین وضعی داشته باشد. تماشا کردن زندگی سایرین خسته‌کننده است، حتی برای فیلم تارانتینو. حتی در برنامه‌های واقع‌نمای تلویزیون نیز که قرار است زندگی عادی افراد را به نمایش بگذارد، تاثیر شدید تکنیک‌های داستان‌سرایی برای سرگرم‌ نگاه‌داشتن مخاطب آشکارا دیده می‌شود.

با این وجود اما ترسیم تارانتینو از تیت صرفا یک «وجود» است، بانویی مهربان، سخاوتمند و درخشان که قلبش به روی تمام دنیا باز است. این قطعا تصویری ستایشگرانه است ولی همین‌طور ترسیمی است که بسیاری از ابعاد را نادیده می‌گیرد و درنتیجه این فیلم تارانتینو کاملا کسل‌کننده است. اثری که می‌توانست اثری درخشان، معنادار و هنوز خنده‌دار، از فضای اواخر دهه ۶۰ [میلادی] در هالیوود، قتل‌های خانواده منسون، و معصومیت از دست‌رفته باشد تبدیل به ملغمه‌ای شد از نگاه مردانه که نشان می‌دهد تارانتینو -همان کارگردانی که «عروس»، بهترین شخصیت زن در فیلم‌هایش، را برای ما به ارمغان آورد- دارد نبوغ خود را از دست می‌دهد.

وقتی تارانتینو در جشنواره فیلم کن با سوال یک خبرنگار زن مواجه شد که از او پرسید چرا دیالوگ‌های خیل کمی به مارگوت رابی داده است، پاسخ داد: «من این پیش‌فرض شما را رد می‌کنم». بد نیست اشاره کنیم این نکته که «شما به مارگوت رابی دیالوگ‌های زیادی ندادی» یک پیش‌فرض نیست، یک ارزیابی و امری است که هر کس که فیلم را دیده می‌تواند به تلخی آن گواهی دهد.

روزی روزگاری در هالیوود در ایالات متحده، جایی که من زندگی می‌کنم، از تاریخ ۲۶ ژوییه به روی پرده رفت. در آغاز، برخی راه‌هایی یافتند تا سکوت تقریبی تیت در فیلم را توجیه کنند. تارانتینو (که زمان قتل تیت تنها ۶ سال داشت) نامه‌ای عاشقانه به لوس‌آنجلس دوران کودکی‌اش نوشته است. تیت -یا نسخه او از تیت- بخشی از تابلویی است که او ترسیم می‌کند. خود تارانتینو در مصاحبه با ددلاین (Deadline) می‌گوید: «به نظر من کمی زمان سپری کردن با او و در کنارش، شخصیتی تاثیرگذار و لذت‌بخش ولی درعین حال غم‌انگیز و مالیخولیایی از وی به نمایش می‌گذارد. من داستان بزرگی برای شخصیت او در این داستان نداشتم و اکنون اوست که باید با شخصیت‌های مختلف فیلم وارد گفتگو شده و داستان خود را به پیش ببرد. این فقط یک روز در زندگی این شخصیت بود».

تارانتیو به اینترتینمنت دیلی (Entertainment Daily) گفت هنگام مطالعه بر روی شخصیت و زندگی تیت، «بسیار شیفته» او شده است. ولی صرف این که ترسیم یک شخصیت از عشق نشات گرفته -آن هم عشقی خاص که تنها به معشوق اجازه حضور درون مرزهای رویاهای فردی دیگر می‌دهد- بدان معنی نیست که آن تصویر، تصویری مهربان و منصف است. در این مورد، گونه‌ای که تیت به تصویر کشیده شده تنها فرصتی از دست رفته برای بیان داستان زندگی زنی چند بعدی است. این که تارانتیو در فیلم خود، تیت -بازیگری قهار، بانویی که تمام سعی خود را کرد که برای چیزی فرای چهره زیبایش شناخته شود، قربانی یک قتل‌های زنجیره‌ای، همسر مردی که بعدتر به ارتباط جنسی غیرقانونی با دختری صغیر اعتراف و به اروپا فرار کرد- را به عروسکی بی‌جان و همواره سرخوش کاهش می‌دهد، دستاوردی به شدت غم‌انگیز است.

بله، تارانتینو به مهارت تیت در بازیگری تا حدی اشاره می‌کند. وقتی او را در حال رفتن به سینما برای تماشای یکی از فیلم‌های خود «خدمه خرابکاری» (The Wrecking Crew) نشان داد و تصویرهایی از این فیلم در پشت تصویر پخش می‌شود که تیت را در دوران اوج شکوه خود در نقش فریا کارلسون نشان می‌دهد. به دلایل قابل درکی، این صحنه، که رابی در آن به گونه‌ای خارق‌العاده ایفای نقش می‌کند، به نظر ارتباط خاصی با تماشاچیان فیلم برقرار کرده است. چیزی خاص درباره اجرای عمیقا تاثیرگذار رابی از تیت وقتی در سینما او خنده تماشاچیان به رفتار کارلسون را می‌شنود و یا وقتی وحشت او هنگام پخش یکی از صحنه‌های دعوایش در فیلم به تصویر کشیده می‌شود، وجود دارد.

اما در جای‌جای دیگر فیلم روزی روزگاری در هالیوود، تیت تنها شخصیتی در سایه است. او یک همسر، دختری اهل مهمانی کردن، همسایه‌ای خوش‌رو، و یک جفت بازوی گشاده است که مشتاقانه آماده است کل دنیا را در آغوش مادرانه خود جای دهد. او زنی تک‌بعدی است. او یک شخصیت نیست. وی دقیقا همان نسخه از زنانگی است که کسانی که هیچ‌گاه زن نبوده‌اند دوست دارند زنان را آنگونه ترسیم کنند.

این مساله حتی بیشتر غیرمنصفانه به نظر می‌رسد وقتی دو شخصیت اصلی دیگر فیلم، لئوناردو دی‌کاپریو در نقش ریک دالتون و برد پیت در نقش کلیف بوث، فضای زیادی برای ایفای نقش دارند. بله درست است که شخصیت آنها هم شخصیت‌هایی خند‌ه‌دار و مضحک به سبک تارانتینو است، ولی در عین‌حال جذاب نیز است. دالتون شخصیتی مسخره است، بازیگر رو به افول فیلم‌های وسترن که با نوشیدن بیش از اندازه مشروب نیز مشکل داشته و گهگاه رفتارهایی خشن و عصبی از خود نشان می‌دهد. اما در طول فیلم به شدت نسبت به هویت خویش دچار شک شده، شروعی دوباره را تجربه می‌کند تا دوباره شکست بخورد. او به ایتالیا سفر و در آنجا ازدواج می‌کند که به نوبه خود بر دوستی او با بوث تاثیر می‌گذارد. در عین حال اما بوث راهی می‌یابد تا حتی وقتی که به او به عنوان یک بدل‌کار نیازی نیست، خود را در زندگی دالتون نگاه دارد. او سری به مزرعه خانواده منسون می‌زند و برخوردش با دختر جوانی که عضو آن فرقه است، به شخصیت او عمق خاصی می‌بخشد. بگذارید فقط بگویم که من انتظار نداشتم بوث کسی باشد که پیشنهاد یک دختر زیبا و جوان در ماشین‌اش را رد کند، ولی برخلاف تیت، شخصیت او پر است از لحظه‌های غیرمنتظره و شگفت‌انگیز. 

البته باید به این اشاره کنم که با توجه به فضای اندکی که تارانتینو به او داد، مارگوت رابی بازی درخشانی از خود به نمایش می‌گذارد. خواهر تیت به ونیتی فیر (Vanity Fair) گفت هنگام حضورش در پشت صحنه فیلم‌برداری، بازی رابی او را غرق در اشک کرده است «چون او دقیقا مانند شارون به نظر می‌رسید». مشکل اینجاست که نگاه داشتن شخصیتی مانند تیت در سایه کار نخواهد کرد، چرا که این شخصیت هرگز نخواست در سایه باشد. کسی به عظمت وی باید در جلو و مرکز توجهات باشد ولی تارانتینو تمایلی به بازگویی داستان او نداشت. به جای تمرکز بر داستان راستین و تکان‌دهنده زندگی زنی واقعی، او از ما می‌خواهد به داستان خیالی زندگی یک جفت مرد توجه کنیم. نقش‌هایی که اگر توسط ستارگانی مانند دی‌کاپریو و پیت ایفا نمی‌شدند حتی برای یک دقیقه هم نمی‌توانست توجه کسی را معطوف خود دارد.

نتیجه فیلمی شده است که خودش هم دقیق نمی‌داند چه می‌خواهد بگوید. متاسفم که باید به این نکته اشاره کنم، ولی صحنه‌های وسترن نیمه اول فیلم بیش از اندازه طولانی هستند و در کل احساس می‌شود فیلمی از خودراضی است. ما به سفری نوستالژیک به دوران قدیم می‌رویم ولی هیچ‌گاه نمی‌فهمیم دقیق به دنبال چه هستیم یا دلیل این دلتنگی چه بوده است. به نظر می‌رسد تارانتینو از کارگردانی خویش لذت می‌برد که البته موردی نداشت اگر این فیلم بیش از اندازه به دنبال زیبابی‌گرایی و تخریب موضوع نبود. (کارگردانی تارانتینو وقتی به نحوی درست انجام می‌شود خیلی هم دل‌پذیر است). به نظر می‌رسد روزی روزگاری در هالیوود نیز به جمع روز افزون فیلم‌هایی مانند فیلم «مرد ایرلندی» مارتین اسکورسیزی پیوسته است، فیلم‌هایی از کارگردانانی کارکشته مانند تارانتینو و اسکورسیزی که گهگاه تلاشی مضحکانه برای احیای سبک خاص خود دارند. مرد ایرلندی فعلا تا چند هفته دیگر به روی پرده نخواهد آمد و سرنوشت آن هنوز در دست هیات منصفه تماشاچیان فیلم است. اما صرفا با توجه به تبلیغ این فیلم، چیزی نیست جز احیای فرمولی قدیمی: مارتین اسکورسیزی + رابرت دنیرو = فیلم جنایی. و به نظر نمی‌رسد که چیز جدید خاصی را به میان آورده باشد. آنقدر که حتی از فناوری‌های گران‌قیمت روز استفاده شده تا دنیرو در نقش فردی جوان‌تر حاضر شود. انگار که قحطی بازیگران جوان مرد ماهر در هالیوود شده است.

تاثیرگذارترین صحنه روزی روزگاری در هالیوود مربوط به داستان بوث و دالتون است که به نظر به انتهای یک دوره و دوستی ازدواج‌ مانند خویش رسیده‌اند وقتی دالتون خود گره زدن را امتحان می‌کند. به نوعی صحنه‌ای احساسی است ولی از تاثیر کافی برخوردار نیست. فیلم می‌خواهد معصومیت از دست‌رفته، تم چندساله داستان، را به تصویر بکشد ولی فقط در سطح ماجرا باقی می‌ماند و نمی‌تواند ما را به عمق آن بکشاند. بله جزییات به نمایش گذاشته شده از لس آنجلس در اواخر دهه ۶۰ بی‌نظیر و چشمگیر است ولی آنها هم نمی‌توانند بار سنگین احساسی که فیلم شدیدا بدان نیاز دارد را با خود حمل کنند.

البته که سابقه تارانتینو با شخصیت‌های زن در فیلم هایش پیچیده است. در آخرین پیچ و تاب روزی روزگاری در هالیوود هم او به تیت اجازه نمی‌دهد علیه قاتلان خویش به مبارزه برخیزد. بلکه او در آرامش و کاملا بی‌خبر از برنامه قتل خود توسط فرقه منسون است در حالی که بوث و دالتون به عنوان قهرمانان شب ظاهر شده (قهرمانانی مضحک ولی بلاخره قهرمان) و او را نجات می‌دهند. استعداد تارانتینو در بازنویسی تاریخ، فرصتی طلایی بود که تیت را مسئول سرنوشت خویش قلمداد کند ولی او تصمیم گرفت چنین کاری نکند. به جای آن او اجازه داد نگاه مردانه حاکم شده و بر ترسیم او از این شخصیت اثر گذارد. این حق او است. فقط باعث می‌شود اثرش بسیار کسل‌کننده‌تر از چیزی به نظر برسد که می‌توانست باشد.

این نوشته برگردان فارسی از مقالات منتشر شده دیگری است و منعکس کننده دیدگاه سردبیری روزنامه ایندیپندنت فارسی نمی باشد.

https://www.independent.co.uk/arts

© The Independent

بیشتر از زندگی