رمان فارسی دهههاست که اینجهانی، ریزبین و آپارتماننشین شده است. دیگر کمتر رمانی مسایل بزرگ اجتماعی را پیش میکشد، چندان کششی ندارد که از پنجره نگاهی به خیابانها و گذر آدمها و رخدادهای بیرونی بیندازد و به جای آن ترجیح میدهد نگاهش به درون خانهاش باشد، به چیزهای کوچک دمدست و روزمره. سر کشوری که هنگام یک تقلای بزرگ، که میخواسته کنفیَکون کند اوضاع جهان و حال و روز همگان را، به سنگ خورده باشد، نویسندگانش هم انگار دیگر هوسهای بزرگ را از سر بهدر میکنند و دایره جهان شخصیتهای داستانیشان را به کمتر از چند قدم، و محدوده مکان داستانهاشان را هم به چند اتاق بیشتر نمیرسانند، که مبادا ادعایی جهانشمول و فراگیر از دل داستان بیرون زند. هنگامی که بیرون جهنم است، بوستان را مگر در پشت دیوارهای تنگ زندگی خصوصی بشود نوشت.
رمان تازه شهرنوش پارسیپور اما این جهانی نیست. در آپارتمانی رخ نمیدهد و تمرکزش بر ثبت موبهموی جزئیات زندگی روزمره نیست. این رمان که «برزخ» نام دارد، برخیزاندن روح زمانهای است که اکنون مرده است؛ اگر چه هنوز ردش بر بدنهای زنده دیده میشود.
پارسیپور به جادوی واژگان، تاریخی را که از چنگ ما گریخته، در پیش چشمانمان جان میبخشد و آنچه از لابهلای خطوط هویدا میشود، تاریخ خصوصی این یا آن چهره نیست، بلکه تاریخ نزدیک اما دور ایران است.
Read More
This section contains relevant reference points, placed in (Inner related node field)
«برزخ»، داستان برزخ مردمان ایران است؛ در معنای حقیقی کلمه. داستان با زهرا آغاز میشود؛ زنی سالمند که از کودکی بهزور به همسری مردی درآمده که او را به تهران میآورد. مرد در تهران مردهشور است و زن نیز همه عمر در کنار فرزندآوری و خانهداری، به شستن زنان مرده میپردازد. زنی سرکوبشده که آموخته است هیچ نگوید و هیچ نخواهد. او اما ناگهان بانگی در سر میشنود که از او میخواهد به بالای کوه برود. سبک و چست و چابک از کوه روستاشان بالا میرود؛ بیخستگی و بیگشنگی، چرا که او مرده است و دیگر از نیروی جاذبه و نیاز رهاست. در باغ پردارودرختی در پشت دروازهای با دو نگهبان بر سردر آن، به عمارتی باشکوه میرسد و زنی فرشتهرو بر او در میگشاید. زهرا، یکی از زنان فرودست و مذهبی و ستمدیده، نخستین کسی است که پا به این مجلس میگذارد که برزخی است میان جهان زمینی و «جهان دیگر»، و در آن کارنامه مردگان بررسی میشود تا جهنمی بودن یا بهشتی بودن آنان آشکار شود.
پس از او، نوبت «مرد شکارچی» است؛ مردی دارا و ماجراجو که از کشتن لذت میبرد و همه جهان را درنوردیده است و در کنار شکار و کشتن جانوران، میلی سیری ناپذیر نیز به کام بردن از زنان و دختران دارد. بعدتر میبینیم زن چریکی که آن مرد به او تجاوز کرده و به قتل رسانده است، نیز کمی بعدتر به همین نشست دوزخی میرسد.
استاد جامعهشناسی چپگرایی که در دانشگاهی در غرب نیز درس میداده مهمان دیگر دوزخ است. اینها، و نیز یک زن همجنسگرای تهرانی که با عشق خود هفت سال در تهران زندگی میکرده است؛ پیش از آن که مردی عشقش را برباید و خود نیز وادار به ازدواج شود و فرزندی بیاورد که هرگز مهرش به دل او نیفتاده، بخشی از روح تهران دهه چهل و پنجاه خورشیدی را برای خواننده تهران ۱۴۰۰ احضار میکنند.
اما روسپیها و چریکها و تیمسارها و کافهها و سربازخانههای پیش از ۵۷، تنها تاریخ مردهای نیست که در این رمان دوباره زنده میشود. مردگان برزخ پارسیپور، از حفرههای گوناگونی در زمان بهپا میخیزند. از دختر ۱۵ساله مجاهدی که با انفجار خود یک آیتالله و پاسدارانش را به «درک» فرستاده است، مردی که هواپیمای مسافربری به برجهای جهانی کوبیده، زن جوانی که در روستایی در ایلام خودکشی کرده، تا زنان مهاجر ایرانی در آمریکا، به قلم پارسیپور از مرگ برخاستهاند تا در این برزح ایرانی، داوری شوند که بهشت یا دوزخ؛ که را چه سزاوار است؟
رمان پر از صداهای متضاد است. هر کس دلایلی برای درستی راه و کار خود دارد. توجیهات قاتلان و جنایتکاران بیشباهت نیست با آنچه در روزنامه و رسانهها هم گهگاه پدیدار میشود. سیاست، اسلام، تضاد طبقاتی و سکسوالیته در کانون جدالهای کاراکترهای مردگانِ در «برزخ» است. این رمان، رمان چیزهای کوچک در دسترس نیست، رمان چیزهای بزرگ و کلی است، و پارسیپور شاید بهترین نویسنده باشد برای از آب درآوردن یک رمان چشمگیر درباره مسایلی ژرف بر بستر رویدادها و تضادهای اجتماعی و اخلاقی و فلسفی.
رمان «برزخ» را شهرنوش پارسی در سال ۱۳۸۱ نوشته است، اما نخستین بار در ۱۴۰۰، در استکهلم سوئد منتشر شده است. به گمان من این کتاب از پرخوانندهترین رمانهای فارسی امسال خواهد بود.