سعید مولائی قهرمان جودوکار ایرانی، که هفته پیش مثل ما به افتخار پناهندگی نائل آمد، علت فرارش از ایران را خسته شدن از دستورات «باید ببازی» اعلام کرد. مقامات ورزشی مرتب به او فرمان میدادند که باید با کوشش و پشتکار، در مسابقات بینالمللی خودت را به باخت بیندازی تا از جدول حذف شوی و با حریف اسرائیلی بازی نکنی!
طفلک این قهرمان ملی ترس برش داشته بود که این باختنهای دستوری باعث شود مدال طلائی جودوی جهان را از او پس بگیرند.
با این مقدمه داغ برسیم به بحث شیرین نجفی: از«باید ببازی» به «باید بکشی»!
بالاخره یک روز آمریکائیها میفهمند جان. اف. کندی را کی کشت و آن روز، روزی است که ما ایرانیها هنوز داریم از همدیگر میپرسیم «بالاخره میترا استاد را که کشت؟». مگر نه اینکه یکی از وکلای نجفی گفته که چهار گلوله هم از سلاح دیگری شلیک شده بوده. اصلاً از این جمهوری اسلامی بعید نیست که میترا نجفی را کشته باشد و خبر را برعکس اعلام کرده باشند!
هفته پیش خبر بود که خانواده میترا رضایت دادهاند و نجفی با گذاشتن وثیقه آزاد شده، ولی حقیقت ماجرا چیز دیگر بود:
علت آزادی نجفی، تنگی جا بود. همان روزها دادگاه عدل اسلامی یک طنزنویس جوان را به ۲۳ سال زندان محکوم کرده بود و در زندان جا برایش نداشتند. از بین زندانیها، یکنفر باید آزاد میشد. زندان پر از نویسنده و روزنامه نگار بود که محکومیتهای سنگین داشتند، بنابراین گفتند از قاتلین آزاد کنیم که جرمشان سبکتر است. از میان قاتلها، آنهائی که زن خودشان را کشته بودند، سبکترین حکمها را داشتند.
البته راجع به مردان نویسنده و ژورنالیست هم تحقیق کافی به عمل آمده که حقی ضایع نشده باشد و اگر کسی از اهل قلم و دوربین زنش را کشته باشد، مجازاتش کمتر شود. اتفاقاً شایعاتی راجع به یکی از روزنامهنگاران بود که عیالش را کشته. نزدیک بود آزادش کنند، بخصوص که بی گناهیاش در مورد اتهامات مطبوعاتی ثابت شده بود. اما وقتی تحقیق کردند، معلوم شد متاسفانه زنش را نکشته و فقط در یک دعوای خانگی، کتک کاری کردهاند و به جای اینکه او زنش را بزند، زنش او را کتک زده. به همین دلیل پنج سال به میزان محکومیتش اضافه کردند!
از نظر قوانین جمهوری اسلامی مردانی که مُتِعَلّقه خودشان را سر به نیست کردهاند، جرم عمومی مرتکب نشدهاند. به همین علت دادستانی دخالتی دراینجور پروندهها ندارد. همین که «وَلیِ دَم» رضایت بدهد، قاتل آزاد است. که البته شوهرها خودشان «وَلی دَم» زنشان هستند و طبق قانون احدی نمیتواند مزاحمشان شود.
در مورد میترا، از آنجا که برادرش هم «وَلی دَم» حساب میشد، مهربانانه با داماد سابقشان کنار آمد و با پخش آهنگ معروف «چه قشنگه شادوماد»، همدیگر را بوسیدند و کنار آمدند و یک بیلاخ گنده هم تحویل جماعتی دادند که بابت حق شهروندی خود، میخواستند دادستانی، دادشان را از قاتل هموطنشان بستاند.
دادستان یا به قول قدیمیها «مدّعیُ العُموم»، وکیل جماعت و ستاننده حق جامعه است، اما جامعه غلط میکند در مورد آدمی که زن خودش را که لخت هم بوده، در حمام کشته، دخالت کند. ناموستان کجا رفته؟ جامعه به میترا نامحرم است. دادستان هم همینطور.
اول که نجفی را آزاد کردند، عذر آوردند که هنوز به سن قانونی نرسیده، وقتی برسد، میگیرند اعدامش میکنند. بعد شایع شد او قول داده است اگر آزادش کنند دو سه تا پرستوی دیگر را که مقامات امنیتی دیگر دوستشان ندارند، بکشد. حالا دوباره خبر دادهاند که نجفی باز به زندان برگشته، اما احتمال دارد ایندفعه که درآمد، حصر خانگی بشود و خودش بین آزادی و حصر و زندان، زمانبندی کند و طوری به تنوع انتخاب کند که حوصلهاش سر نرود.
گمان نمیکنم کسی اصلاً دلش خواسته باشد که نجفی اعدام شود. این حکومت آنقدر به ناحق آدم کشته که یکنفر را هم اگر به ناحق نکشند، جای خوشحالی دارد. بهرحال اعدام هم، آدمکشی است. ولی اگر نجفی به جای اینکه وزیر آموزش و پرورش و شهردار بوده باشد، فراش مدرسه و رفتگر شهرداری میبود، بعد از قتل زنش، رئیس شهربانی «خسته نباشید» به او میگفت و چای قندپهلو برایش میآورد؟
آیا نجفی هم مثل قهرمان جودو، دستور مقامات بالا را اجرا کرده که بعد از مسابقه! اینقدر تحویلش گرفتند؟ هرچه هست، خبرهای شل کن و سفت کن راجع به محمدعلی نجفی، سرپوش خوبی است برای خبرهای دیگری که به گوش مردم نمیرسد. همان اوائل افتتاح «نجفی بازار»، یک شاعر تبعیدی در این راستا شعری نوشت که اینجا برایتان خلاصه میکنم:
نجفی، قاتل میترا، نجفی
شده سرفصل خبرها نجفی
همه جا آمده با تیتر درشت:
نجفی همسر دوم را کشت
نجفی چای چرا نوشیده؟
کت و شلوار چرا پوشیده؟
نجفی خام پرستو شده بود
میترا دردسر او شده بود
نجفی تیر هوائی زده است
قاتل از جای دگر آمده است
نجفی باید اعدام شود
تا که مادرزنش آرام شود
این وسط هیچ نشد کس نگران
که چه آمد به سر کارگران
«هفت تپه» خبرش گم شد و رفت
برخیِ همسر دوم شد و رفت!
دستمزد همه شان را خوردند
هفت تن کارگرش را بردند
«بخشی» آن روز چه آمد به سرش؟
«قُلیان» رفت و نیامد خبرش
به کجا رفتند آن هفت نفر؟
(راستی از زن اول چه خبر؟!)
های ای هادی خواب آلوده
بپّر از جا و نخواب آسوده
داری از کارگران هیچ خبر؟ -*
کوفتت باشد آن قند و شکر!
* - در همین شلوغیهای «نجفی بازار!»، اعلام شد که «پرونده هفت تن از کارگران معترض نیشکر هفت تپه، اسماعیل بخشی، سپیده قلیان، امیر امیرقلی، ساناز الهیاری، امیرحسین محمدی فر، عسل محمدی و علی نجاتی به دادگاه انقلاب تهران ارسال شده است. در این پرونده علیرغم صدور قرار وثیقه برای متهمین بازداشتی، سرپرست دادسرای اوین با آزادی موقت آنان مخالفت کرده است». راستی درست است که میترا استاد با یک مرد دیگر هم رابطه داشت؟...