جدالی که بین فرزندان هوشنگ ابتهاج (سایه) بر سر مکان تدفین این شاعر برجسته معاصر درگرفت، بار دیگر اهمیت پیکر چهرههای معروف پس از درگذشت آنان را به سطح و حوزه عمومی کشاند. برابر آخرین گزارشی که یلدا ابتهاج در صفحه اینستاگرامش ارائه داد، این جدال به نفع او و دو برادرش، کیوان و کاوه، به پایان رسید.
حدود ساعت شش غروب سهشنبه یکم شهریور ۱۴۰۱ به وقت ایران و ۴:۳۰ بعدازظهر به وقت آلمان بود که در صفحه اینستاگرام یلدا ابتهاج، که به نوعی مرجع رسانهای پدرش در چند سال اخیر بوده است، خبر زیر منتشر شد: «دقایقی قبل با خرسندی آگاهی یافتیم که شعبه رسیدگیکننده دادگاه کلن رای خود را در زمینه انتقال پیکر پدرم، امیرهوشنگ ابتهاج، به ایران برای خاکسپاری در آرامگاه ابدیاش، باغ محتشم رشت، صادر کرد.»
این خبر بسیاری از ایرانیان و بهویژه مردم گیلان را که پس از درگذشت سایه، بسیار کوشیدند تا او را در حکم افتخار منطقه خود در دل خاکی جای دهند که از آن برآمد و بالید، خرسند و خشنود کرد. در مسیر رسیدن به رای مثبت، یک ایرانی (شهرام ایرانبومی، کارشناس حقوق بینالملل) و وکیل خانواده بوخهایت از آلمان روی پرونده کار کردند و توانستند ریاست دادگاه را به اهمیت بردن پیکر ابتهاج به زادگاهش قانع کنند.
پیش از آن، قرار بود روز پنجشنبه ۲۸ مرداد، برگزاری مراسم تشییع سایه نخست از جلو خانه هنرمندان ایران آغاز شود و سپس پیکر او به رشت انتقال یابد، که در آخرین لحظات اعلام شد این مراسم برگزار نخواهد شد. پیگیریها سبب شد تا یلدا ابتهاج در اینستاگرامش دلیل چنین اتفاق نادری را بازگوید. خواهر او مدعی بود که باید پدرش را کنار مادرش در همان آلمان دفن کنند و همین اختلاف نظر، و البته به توافق نرسیدن، سبب شد تا کار به دادگاه و شکایت کشیده شود و رای دادگاه فصلالخطاب شود.
ابتهاج که در بسیاری از جدالهای فرهنگی و هنری و ادبی در جایگاه حکم و فصلالخطاب حضور مییافت و جدلهای بسیاری با وساطت او پیش از رسیدن به قاضی و دادگاه و با ریش سفیدی حلوفصل میشد، اکنون پیکر بیجانش جدالی را در درونیترین و خصوصیترین عرصههای زندگی او رقم زده بود. دیگر فصلالخطاب و حکمی که حکم و دستور و حتی قدرت و کاریزمایش بتواند این گونه دعواها را خاتمه دهد، حضوری نداشت، لذا ماجرا به دادگاه و دستگاه قضا سپرده شد. در همان روزی که این ماجرا رخ داد، یلدا در یک یادداشت اینستاگرامی و البته در پرده، آن را بیان کرد. آن یادداشت بیش از ۳۳ هزار بار «پسند» (لایک) شد و بیش از ۱۶۰۰ «نظر» (کامنت) برای آن گذاشته شد.
در آن نوشته، او جملهای از احسان یارشاطر، از دوستان قدیمی سایه (که خود به رغم عشق ماندگاری که به ایران داشت، در دیار غربت خاک شد)، آورده بود به این مضمون که «امیدوارم که نیکی همیشه به چشم تو زیبا بیاید»، و نکته جالب توجه، نگاه متفاوت یارشاطر به ایران با سایر افراد و شاید سایه بود. به باور یارشاطر، ایران در کوه وسنگ و دره و دشت و جنگل خلاصه نمیشود؛ ایران واقعی در اشعار فردوسی و مولانا و حافظ و سعدی و صدای بنان و شجریان و... حضور دارد و آدمی با خواندن آن آثار در درونش به ایران و فرهنگش میبالد.
سایه چگونه از ایران سخن گفت
اگرچه وصیتی رسمی از سایه مبنی بر اینکه پیکرش باید در چه مکانی دفن شود، منتشر نشده است، اما سایه در اشعار و آثار هنریاش از ایران و خاکش سخن گفته است. او شاعری بود که میکوشید در همه اشعار خود همانند مرادش، حافظ، مصداق تعیین نکند، و بهویژه در این سه بند از غزلی که شاید در زمره آخرین سرودههایش باشد که در سال ۱۳۹۹ در کلن سرود و غم دوری از وطن در تکتک کلمات آن حس میشود، به تعیین مصداق مشخصی به نام ایران پرداخت:
گفتم این کیست که پیوسته مرا میخواند
خنده زد از بن جانم که منم، ایرانم
گفتم ای جان و جهان، چشم و چراغ دل من
من همان عاشق دیرینه جانافشانم
به هوای تو جهان گرد سرم میگردد
ورنه دور از تو همین سایه سرگردانم
اگر به گذشته هنرمندان و ادیبان برجسته ایرانی نظر کنیم، تقریبا عمده آنها در سالهای بعد از انقلاب و بهرغم آنکه خود مایل به دفن شدن در ایران بودند، به دلیل مخالفت نهادهای حکومتی وبرخی افراد محتسبمزاج هسته سخت قدرت، امکان این انتقال فراهم نشد. جز صادق هدایت که قبل از انقلاب و به دلایل شخصی در گورستان پرلاشز فرانسه دفن شد، برخی دیگر از هنرمندان علاقهمند بودند که به ایران انتقال یابند و در آنجا دفن شوند. برای نمونه، سیاوش کسرایی از جمله این شاعران بود که آرزو داشت در ایران دفن شود، اما در نهایت در وین دفن شد، و نکته جالب توجه اینکه دفن در برخی کشورهای اروپایی زمانمند است و پس از دورهای، آن گور باید از بین برود و پیکرهای دیگری در آن مکان دفن شوند. قرار بود این مقررات در مورد مزار کسرایی هم اجرا شود که با وساطت برخی شهروندان و نامهنگاریهایی که با شهرداری وقت صورت گرفت و اسنادی که از آثار کسرایی و اهمیتش برای مردم و شهروندان ایرانی آن منطقه (۹ هزار ایرانی در وین زندگی میکنند) حکایت داشت، او را در زمره چهرههای افتخارآفرین جای دادند و لذا گورش از آسیب و هدم مصون ماند.
بخشی از این انتقال نیافتنها هم به هزینههای سنگینی مرتبط است که باید خانوادهها بابت انتقال جسد به ایران پرداخت کنند که در برخی موارد بیش از ۱۰ هزار دلار است و برای خانوادهای که ممر درآمد آنچنانی ندارد، هزینه سنگینی است و لذا میکوشند یا مجبور میشوند فرد درگذشته را درهمان منطقه دفن کنند.
مزار هنرمندان و گردشگری فرهنگی
در چند سال گذشته چندین هنرمند نامی ایرانی با قاعده دفن در قطعه هنرمندان بهشت زهرا مخالفت کردند و خانوادههای آنها نیز کوشیدند آنان را به زادگاهشان ببرند و برای دفن آنان برنامهای ویژهتر تدارک ببینند. این کار از جهاتی مهم و اثرگذار است، چرا که در گردشگری فرهنگی، مکانهای مهم فرهنگی اهمیت بالایی دارند و میتوانند در زمره جاذبههای گردشگری منطقه به شمار آیند. اما تاکنون و بهرغم آنکه صدها هنرمند برجسته در قطعه هنرمندان یا نامآوران بهشت زهرا آرام گرفتهاند، از این محل در حکم مکانی با جاذبههای گردشگری یاد نشده است. این خود نشان میدهد که برنامهریزی برای اینگونه امور چقدر ماشینی و از سر رفع تکلیف بوده است؛ در حالی که مزارهای حافظ و سعدی در شیراز، فردوسی در توس، و عطار و خیام در نیشابور، همواره در زمره جاذبههای گردشگری آن مناطق به شمار میرفتهاند. از همین رو است که دفن بزرگان فرهنگ و هنر در زادگاه خودشان، میتواند به رونق صنعت گردشگری در آن نواحی بینجامد.
در چند سال گذشته، پرویز مشکاتیان در نیشابور، محمدرضا لطفی در گرگان، و محمدرضا شجریان و مهدی اخوان ثالث در کنار آرامگاه فردوسی دفن شدهاند. نکته جالب توجه اینکه پیش از تدفین این بزرگان و بهخصوص دفن مشکاتیان و محمدرضا لطفی، مردم و مسئولان منطقه اعلام کردند که فرهنگسرایی در کنار مزار آنها خواهند ساخت، اما اکنون که بیش از ۱۳ سال از درگذشت مشکاتیان و هشت سال از درگذشت محمدرضا لطفی گذشته است، هیچیک از این وعدهها عملی نشده است. از این لحاظ، باید بیمناک بود که همین وضعیت برای مزار هوشنگ ابتهاج هم رخ ندهد؛ چرا که تا اوضاع گرم و بازار زندهباد و مردهباد برپا است، همه دعوی همراهی و همکاری دارند، اما وقتی پای عمل و گذاشتن بودجه و امکانات برسد، تقریبا ۹۸ درصد این افراد از زیر بار مسئولیت شانه خالی میکنند.
همین اواخر خانواده دکتر محمدعلی اسلامی ندوشن و همسر او، دکتر شیرین بیانی، نیز اعلام کردند که در آینده نزدیک پیکرش را به ایران انتقال میدهند و با توجه به استقبالی که مردم ندوشن یزد از ساخت آرامگاهی برای این چهره برجسته ادبی نشان داده بودند، انتظار میرفت که این کار انجام شود، اما هنوز از انتقال پیکر او خبری نیست. به نظر میرسد که تردیدهای خانواده دکتر اسلامی ندوشن نیز از همین جنس باشد و شاید بر این باورند که در مرحله عمل، سخنان و وعدهها چنین گرم و مشتاقانه نخواهد بود.
در هر حال، مردم گیلان باید تا چند روز دیگر پیکر یکی از مهمترین مفاخر ادبی و فرهنگی خود را تشییع و دفن کنند. آیا آنها و مردم گیلان که به شهروندان و دیاری فرهنگی شهرهاند، به وظایف خود و وعدههایی که دادهاند، عمل میکنند؟