سپیده سرزد و آواز نور پیدا شد/ زپشت شیشه شب، روشنی هویدا شد
وطن که فتنه کشمیریاش بیابان کرد/ به شبنم نفست خشک بود و دریا شد
دیرگاهی است که از هرچه ارباب عمائم در وطن و عراق و... دل بریدهام. یک ملای سنی (مولوی عبدالحمید) با دستار سپید و دلسوختهاش نشان داد که بر تمامی دستاربهسران ما برتری دارد. انسان است و ایرانی؛ دلش با ملتش است و جان و جهانش ایران. جنایتکاری چون موسوی تبریزی با آن پرونده سنگین سیاه به او زنگ میزند که «یا مولوی! کوتاه بیا! اینها (از جمله خود من) رحم نمیکنند؛ میکشند و میدرند. نگاه کن که طنابها یکییکی بالا میرود...» اما مولوی کوتاه نمیآید. او نه فقط از روحانیون سنیمذهب بلکه از دیگر آحاد ملت نیز سخن میگوید. در این میان، ناگهان مادرعروس از گوشه نجف به میدان میپرد و از جنبش «زن، زندگی، آزادی» و «نه به حجاب اجباری» و عمامهپرانی ابراز نگرانی میکند.
بگذارید حکایتی مستند بازگویم از او (مقتدی صدر) که تا دو ماه پیش، از ظلم و دخالت جمهوری ولایت فقیه در کشورش به فغان بود و بعد از دریافت یک پیام تند از مامور اطلاعات رژیم، در بغداد خانهنشین شد و با خفت، نمایندگان گروهش در مجلس عراق را به استعفا وادار کرد.
ما خبر قتل مرحوم عبدالمجید خویی، فرزند مرجع اعلای تشیع مرحوم ابوالقاسم خویی، را با وحشت و حیرت دریافت کردیم. عبدالمجید درست در همان روزهای نخست ورود سربازان آمریکایی به خاک عراق، بیتوجه به تقاضای دوستان و اقوامش برای اندکی تامل، به قول متداول آن روزها، همراه و همنشین آمریکاییها، به وطنش بازگشت.
دو سه روز پس از قتل او، معد فیاض، همکار آن روزم در الشرقالاوسط که همراه خویی بود، شرح ذبح او را که آب به چشم هر انسانی، حتی ناآشنا با خویی میآورد، نوشت. معد خود نیز جراحاتی برداشته بود.
او چنین شرح میدهد: همراه آقا مجید و کلیددارباشی نجف به حرم حضرت علی رفتیم. در آنجا، عدهای از اوباش و بچهلاتهای نجف که زیر علم مقتدی- که خود از رفقایش دستکمی نداشت- سینه میزدند، کوشیدند کلیددار را که چندین نسل مقام کلیدداری حرم را داشت، به اتهام اینکه در برابر صدام حسین کوتاه آمده است، از دست خویی بیرون بکشند و به دستور مقتدی، همانجا سر ببرند. خویی مقاومت کرد و گفت: این چه حرفی است؟ مگر در زمان صدام حسین ارباب شما جرات کرد به قتل پدرش اعتراضی کند؟ اما اوباش حمله کردند و کلیددار را با ضرب چاقو، دست بستند. بعد به سراغ خویی آمدند که آزادهترین فرزند پدرش و از استبداد و ولایت فقیه و اوباش نجف بیزار بود.
Read More
This section contains relevant reference points, placed in (Inner related node field)
او و کلیددار را کشانکشان به منزل مقتدی بردند. او در باز نکرد و فریاد زد که بکشید این حرامیان را. آنگاه ضربات دشنه و خنجر و چند گلوله عبدالمجید و کلیددار را خاموش کردند. پیکرشان را کشانکشان بر خاک میکشیدند که جمعی از روحانیون و تجار رسیدند و دو پیکر پارهپاره را محترمانه به در بردند.
از آن پس، مقتدی صاحبنام شد و بچهشلوغ کوچههای نجف را حجتالاسلام نامیدند و او مثل همه سران مافیا، صاحب اعتبار شد. با روی کار آمدن شورای رهبری و نشستن پل بریمر بر تخت ولایت، مقتدی عصیان کرد و چنان رعب و وحشتی در نجف به راه انداخت که بزرگانی چون سیستانی و حکیم و فیاضی و... زبان در کام کشیدند؛ اما ماموران خامنهای کوشیدند از طریق کاظم حائری، از یاران سید صادق صدر، او را به صف نوکران خود درآورند.
زمانی که دکتر ایاد علاوی، آزادمرد عراق، نخستوزیری موقت را عهدهدار شد، مقتدی شورش کرد و نجف را گرفت. علاوی با تایید سیستانی، لشکری راهی نجف کرد و مقتدی وحشتزده به ایران گریخت و نجف آرام شد. او در ایران صیغهای گرفت و نزد حائری مثلا درس خواند و در عرض ششماه، در مقوله نجاسات و حیض و استبراء مجتهد جامعالشرایط شد.
در بازگشت به عراق، سر به زیرانداخت و به متلک انداختن گاهبهگاه به قمنشینان و نوکران رژیم در عراق بسنده کرد. بعد میل ددر به سرش افتاد و با سفرهایی به حاشیه خلیج فارس، با ۱۵۰ میلیون دلار در کیسه، به بغداد بازگشت و «هل من مبارز»گویان به صحنه آمد. جعفری و عادل عبدالمهدی و تا حدودی حیدر عبادی با او مدارا کردند اما با نوری المالکی و هادی العامری بهسختی درافتاد و آشوبهایی به پا کرد که شماری از مردم بیگناه عراق در آنها به قتل رسیدند.
اوباش او برخی کرواتی، شماری معمم و عدهای نیز گوششکسته و بینیپهن باجگیر مدینهالصدر بودند. رژیم با ترتیب دادن یک سوءقصد نافرجام، به او هشدار داد که اگر زیادی شکر شیوخ خلیج فارس را بخوری، خدمتت میرسیم.
مقتدی صدر در انتخابات سال ۲۰۲۱، به دلیل نفرت مردم عراق از نوکران ولی فقیه، بیشترین کرسیها را به دست آورد اما با بیثباتی، تلونمزاج، حرفهای صدتایکغاز پراکندن و بعد آخرین اخطار اسماعیل قاآنی- فقط با این شرط که نوری المالکی نخستوزیر شود (اما وردستش السودانی اشکالی ندارد)- میدان را به حریف واگذاشت. او چندی به تجدیدفراش و جمعآوری مریدان بیشتر مشغول شد تا اینکه هفته پیش «ذات نایافته از هستی» خود را آشکار کرد و جسارت را به آنجا رساند که قدح جنبش بزرگ زنان و جوانان ایران را بر زبان یاوهگوی خود جاری کرد.
من قصد پاسخگویی به او را نداشتم؛ ولی وقتی دیدم با خانهنشینی حائری و استعفای عملی او از مرجعیت، حالا این جوجه ریشسپید پا بر پیکر صدها شهید راه آزادی گذاشته و به یاری سیدعلی برخاسته است، ضروری دیدم زبان یاوهگویش را بچینم. جناب مقتدی! تو که اگر در فقه و اصول مثلا با دکتر محسن کدیور امتحان بدهی، از صفر پلاس نمره بیشتری نخواهی گرفت، چگونه به خود جرات میدهی بزرگترین جنبش عدالتجویی و نفی تزویر و ریا را به سخره بگیری و زبان تطاول بر آن گشایی؟
من بهدفعات نوشتهام که مرجعیت و روحانیت به دست خمینی و سید علی به خاک افتاد و بیاعتبار شد. امروز نه سیستانی جایگاه دهه نخست قرن بیستویکم را دارد و نه برای وحید خراسانی نزد شیعیان اعتباری مانده است. حضرات خفقان گرفته و به قول بهرام مشیری فرزانه، دنبال مغلطهبافیاند. حجاب را ستون اسلام ناب و دروغ و فریب را اساس حکم اسلامی میدانند و کار به جایی رسیده که قاتل عبدالمجید خویی سر از لاک در آورده است و عزای حجاب و پرواز عمامه به دست نوجوانان وطن ما را میگیرد. حالا مقتدی صدر که در بلبشوی عراق، دکان و دستگاه پررونقی یافته، به سفیر رژیم در بغداد تضمین داده است در عراق، جنبشی از شیعیان متعصب علیه زنان و نوجوانان وطن ما به راه اندازد؛ البته دستمزد دوقبضهای را نیز میطلبد.
یکی از روحانیون محترم که پیش از انقلاب و با همه جوانی، به خمینی پشت کرد، برایم نوشت که فقط پای مقتدای هوچی در میان نیست؛ بلکه وزارت اطلاعات به همه مراجع و آخوندهای سرشناس سرزده و پیغام داده که وقت کارزار است؛ یا به میدان آیید یا بهزودی تکلیفمان را با شما مفتخورها روشن میکنیم.
آنسو در خانه پدری، جنبشی که مهسا با خون خود پرچمدار آن شد، اینک به حرمت و اعتباری رسیده است که هرروز جهانشمولتر میشود. وقتی جاستین ترودو، همراه با هزاران تن از هموطنانم زوال استبداد را آواز داد، زمانی که جو بایدن با همه ملاحظهکاریاش، از پیروزی ملت ایران سخن به میان آورد و فرزندان ایران در مقام رئیس مجلس نروژ و عضو بوندستاگ و شهرداری فرانکفورت، مرگ ولایت جهل و جور و فساد را آرزو کردند و به خامنهای یادآور شدند که هواپیمای چارتر برای انتقال او و سید ابراهیم رئیسی و حسین سلامی به دادگاه بینالمللی رسیدگی به جنایت علیه بشریت در لاهه آماده است، آیا یاوهگویانی چون مقتدی صدر در عراق و حسین بازجو شریعتمداری و آن دویستواندی دستچین شدههای ولی فقیه در طویله مجلس اسلامی که خواستار اعدام نوجوانان و زنان میهنم شدهاند، بهجز این جواب که «بسوزید و بترسید و بمیرید که این رودخانه را سر باز ایستادن نیست»، پاسخی دیگر را شایستهاند؟
چنان سرشار از امیدم که هر نیمهشب از خواب میپرم و با رویای خانه پدری به بامداد میرسم. من و بسیاری دیگر از بهتبعیدپرتابشدگان چهار دهه، سه دهه، دو دهه و... فریاد زدیم و بالاخره جان و جهانمان با تلخیها و گاه شیرینیهای زودگذر جنبش آزادیخواهی میهنمان، شهریور امسال چشم گشود. این نه دیگر جنبش سبز است و نه آن خیزشهای برخاسته و زمینخورده؛ همینکه مقتدی صدر وحشتزده زبان به ذم جنبش میگشاید و حسین بازجو توصیه میکند مبادا مثل شاه صدای انقلاب را بشنوید (که شنیدهاند)، وجه تمایز این جنبش با دیگر خیزشهای سالهای گذشته است.
در این میان، موههای سپیدم و هزاران شعر و نوشته و بغضهای شکسته و بیرونریخته و اشکهای پنهانوآشکارم این حق را به من میدهد که به فرزندانم، به خواهران و دختران و برادرهایم از تزلزلی بگویم که هنگام شنیدن تهدیدها و تماشای اطوار رستمنماهای سید علی آقا از نوع سلامی شمشیربهکف، ناصر ابوالمکارم شکرفروش شیرازی و مقتدی صدر جاهل، میتواند خیزش را به درنگ و حسابگری وادارد. در برابر نفس خائنان ذوبشده در ولایت تزویر، یادتان باشد که نفسهای آتشین شما در قلب رژیم نویدبخش فروپاشی نظام در آیندهای نهچندان دور است.
در صف ارتشیهای دلاور و آزاده ما بسیارند آنهایی که مرحله پایانی نکبت و نقش ویژه خود را از هماکنون در دل و باهم بازمیگویند. من میدانم در جمع سربازان، درجهداران، افسران ارتش امثال موسوی و کیومرث حیدریها که فقط یونیفرمشان با سلامی و باقری فرق دارند، بسیار نیستند. درجهداری از نوهدها گفته بود از مصاف با عراق پیروز بیرون شدیم؛ در مصاف با اهرمن از پیروزی فراتر خواهیم رفت.
هر روز که جنبش خیزشی تازه و ابتکاری تازه را رقم میزند، مقتدی معمم و حسین بازجوی مکلا و حسین سلامی تیغدار و جبلی صداوسیمادار، فرسودهتر و بیمایهتر میشوند. مهسا، دختر ایران سر به آسمان میساید و عزتالشریعهها و چرخندهها و خواهرمریهای ولایت ذلیلتر و بیآبروتر به خاک میافتند.
در سال ۱۳۵۷ ژنرالهای پرستاره مثل برف آب شدند؛ بعضی گریختند و بعضی هم کنار دیوار فریاد «پاینده ایران» سر دادند و با گلوله غدر خمینی جان باختند؛ اما امروز نظامیان ما در برابر ملتی قرار دارند که اهل کینهورزی و انتقام نیست؛ بلکه حضور آنان در جمع خود را قدر مینهند و بدان مباهات میکنند.
بازگردم به مقتدی و مقتدیها، حسن نصراللهها و قیسخزعلیها، نعیم قاسم و قاووقها، عبدالملک حوثیها و ابراهیم زکزکیها، یعنی لژیون خارجی سیدعلی؛ بدانید که اربابتان میرود؛ اما ملت ایران با جاودانگی پیوند دارد و هرگز دوستان و دشمنانش را فراموش نمیکند؛ خودیهای بدتر از بیگانه که جای خود دارند.