یک بار دخترم درون چاله آبی افتاد و پسر هفت سالهام فکر میکرد چون سرم توی گوشی بوده، این اتفاق افتاده است. این اتفاق زندگیام را عوض کرد. سرم توی گوشی نبود، اما فهمیدم از دید پسرم زنی هستم که دائم با گوشیاش ور میرود و همین نابودم کرد.
طبق مطالعهای که در نشریه «بی ام سی روانپزشکی» منتشر شده، علائم اعتیاد به گوشی همراه هوشمند در ۲۳ درصد جوانان وجود دارد. شکر خدا دانشمندان این تحقیق را روی افراد ۴۰ سال به بالا انجام ندادهاند. ما مسنترها همچنان وانمود میکنیم اعتیادمان ماهیت «شغلی» دارد ولی گمانم خودمان هم میدانیم که این دروغ مصلحتی کوچکی بیش نیست.
من که البته رسماً مطالعهای در این مورد انجام ندادهام ولی میخواهم جرئت به خرج بدهم و بگویم ۱۰۰ درصد از زنان ۴۶ سالهای که شاپرک نام دارند و الآن پشت میز آشپزخانهشان نشستهاند و مطلب مینویسند نیز با گوشی هوشمندشان رابطه مشکلسازی دارند.
وقتی کلاس هفتم بودم (که آن قدیم ندیمها به آن دوره راهنمایی میگفتیم) یک بار مدیر مدرسه سر صف بدجوری دعوایمان کرد، چون اهالی محل به او چغلی کرده بودند که بعضی بچهها در راه مدرسه به خانه آنقدر غرق کتاب خواندناند که حواسشان به خیابان نیست. آن موقعها کار ما این بود که حین راه رفتن کتاب میخواندیم. فقط موقع رد شدن از خیابان به چپ و راست نگاهی میانداختیم و دوباره سرمان را میکردیم توی کتاب و رد میشدیم.
Read More
This section contains relevant reference points, placed in (Inner related node field)
اما امروزه کتاب تبدیل به گوشی شده و به جای اینکه مثل قدیم به صفحههای کاغذی نگاه کنیم، به داستانوارههای اینستاگرامی نگاه میکنیم. تا قبل از این که به دانشگاه بروم و لذت مشروب را کشف کنم، خیلی کتاب میخواندم. با کسی حرف نمیزدم و دلم میخواست به جای معاشرت کردن، فقط در اتاقم بخورم و بخوانم. اگر هم کسی میخواست من را از کتابم جدا کند عصبانی میشدم و بدخلقی میکردم. به جای انجام تکالیف مدرسه کتاب میخواندم، به جای آنکه برای خودم دوست و رفیق داشته باشم هم کتاب میخواندم.
شاید بعضیها بگویند کار چندان بدی نمیکردم (البته که از خیلی جهات عالی بود)، اما ممکن است نظر بعضی دیگر هم این باشد که من آدمی بودهام عمیقاً محتاج قطع ارتباط با دنیای اطرافم و این را نشانهای از وجود فردی معتاد در خانواده بدانند.
شک ندارم که اگر امروز نوجوان بودم آنچنان سفت به گوشیام چسبیده بودم که اگر گردباد هم میآمد سرم را بلند نمیکردم و فقط یک لحظه از ذهنم میگذشت که «هوا هم که سرد شده، باید ژاکت بپوشم.» اوایل که سیگار تازه اختراع شده بود آدمها نمیدانستند چقدر مضر است. فقط دود آن را بیرون میدادند و به این فکر میکردند که چه کیفی دارد این دود آرامشبخش و سمی را عمیق به سینه بکشند و مگر چه میشود نیم ساعت دیگر هم یکی دیگر بگیرانند؟ همه همین کار را میکردند و این شد که سیگار کشیدن تبدیل به امر اجتماعی همهگیری شد.
واضح است که عوارض جانبی گوشی همراه برای بدن، با عوارض سیگار قابل مقایسه نیست ولی بعد از چند دهه که گوشی هوشمند دستمان است، کمکم داریم میفهمیم هرکسی قدرت آن را ندارد که برای ساعات و نحوه استفاده از تلفن همراهش حد و مرزی تعیین کند. معتاد برایش فرق نمیکند چه چیزی جلوی دستش است؛ به همهچیز ممکن است معتاد شود. البته که گوشی آدم را دچار نفخ شکم نمیکند یا باعث نمیشود بوی گند بدهیم. اما ثابت شده اعتیاد به استفاده از هرچیز به اضطراب، افسردگی و دلشوره ربط دارد.
گوشی هوشمند هنوز نسبتاً برای ما جدید است. یکی دو دهه که زمان زیادی نیست. بعضی آدمها تازه کمکم دارند متوجه این واقعیت میشوند که نمیتوانند گوشیشان را کنار بگذارند. دیگر عده کمی پیدا میشوند که بنشینند و با خودشان فکر کنند. وقتی در میخانه منتظر دوستی هستیم، یا در قطار نشستهایم یا در رختخوابیم، گوشی را در میآوریم و وارد دنیای مجازی میشویم. دائم پیام رد و بدل میکنیم و اپلیکیشنهای توی گوشی را دوباره و چندباره نگاه میکنیم و همیشه به دنبال پیام یا اطلاعاتی هستیم که کمی دوپامین وارد خونمان کند.
برای من زمان زیادی برد تا بفهمم این وسط مشکلی وجود دارد. وقی دخترم نوپا بود داخل چاله آبی افتاد. در باغ خانه دوستم بودیم و روی چاله خزه بسته بود و نمیشد آن را دید. من چند متر عقبتر از او بودم و دیر متوجه شدم آن گودال پر از آب است و دخترکم با سر توی آن افتاد. بلافاصله پشت سرش درون چاله پریدم و فوری او را بیرون کشیدم. روی لجنها سر خورده بود و یک لحظه کامل زیر آب رفت. وحشتناک بود. سریع بردم حمامش کردم، لباس گرم به او پوشاندم، در حوله پیچیدمش و شکلات داغ برایش حاضر کردم. به خیر گذشت.
کم کم داشت حالم اندکی بهتر میشد و از این افکار سیاه بیرون میآمدم که اگر موقعی که دخترم توی چاله افتاد آن نزدیکی نبودم، چه خاکی به سرم میشد. اما پسرم، که آن موقع حدوداً هفت ساله بود، گفت: «مامان نکنه وقتی افتاد توی چاله سرت توی گوشیت بود؟» نه، نبود. اصلاً گوشی همراهم نبود. اما کاملاً ممکن بود که باشد. اتفاقی بود که همراهم نبود. اما پسرم بلافاصله فکر کرد لابد چون مادرش حواسش به گوشیاش بوده خواهرش توی چاله آب افتاده و این که چنین نظری در باره من دارد نابودم کرد. من به چشم او زنی بودم که دائم سرش توی گوشی است.
از آن روز به بعد زندگیام عوض شد. وقتی با بچهها هستم گوشی را کنار میگذارم. اما خب مطلب نوشتن برای روزنامه فرق دارد. حین نوشتن این مطلب حدود ۱۷ بار گوشیام را برداشتهام و نگاه کردهام. به هر حال به این کار اعتیاد دارم. فقط امیدوارم هیچکدام از شماها، تا داشتم این مطلب را مینوشتم، توی چاله آب نیفتاده باشید!
© The Independent