«جشنواره فجر» در هنرهای مختلف، از جمله در سینما، که طی سالهای گذشته در فراز و نشیبهای گوناگون بالا و پایین رفته است و همواره جشنوارهای حکومتی بوده است. واژه «حکومتی» و نه «دولتی» در این مورد بسیار مهم است زیرا در تحلیل نهایی این «حکومت» است که حرف اول و آخر را میزند، هر چند «دولت» به عنوان بخشی از «حکومت» مجری و برگزار کننده این جشنواره باشد. هنگامی که جریان موسوم به اصلاحطلب در دوم خرداد ۱۳۷۶ موفق شد «دولت» را در اختیار بگیرد، این توهم برای خودشان و بخش وسیعی از جامعه به وجود آمد که میتوانند «نظام» را براساس ایدههایی که در مبارزات انتخاباتی بیان کرده بودند، شکل دهند. اما خیلی زود در تیرماه ۱۳۷۸ با بستن فلهایی مطبوعات و موضعگیری سریع و روشن آقای علی خامنهای به عنوان رهبر جمهوری اسلامی و بعد پا در میانی سپاه، مشخص شد که «مملکت صاحب دارد».
شاید باید در همان ۱۸ تیر که دانشجویان را در کوی دانشگاه قلع وقم کردند و یکی از همین صحنهگردانها کسی مانند حسن روحانی بود، هنرمندان تکلیفشان را با حکومت مشخص میکردند. اما به هر روی و با هر تحلیلی که بود ماندند و ماندیم، و حتا چوب زیر بغل دیکتاتوری هم شدیم. تا ۱۳۸۸ که دیگر صحنه کشتار مردم به خیابانها کشیده شد، و ندا آقاسلطان جلوی دوربین جان داد و اگر در سالهای گذشته میشد با دلیل و دلایلی ماند و حتا چوب زیر بغل دیکتاتور شدن را توجیه کرد، اکنون دیگر هیچ دلیلی نداشت و بسیاری عطای کار کردن در کشور را به لقایاش بخشیدند.
Read More
This section contains relevant reference points, placed in (Inner related node field)
اما متاسفانه چهار سال بعد در انتخابات ۱۳۹۲ در حالی که هنوز نامزدهای انتخاباتی ۸۸ در حصر خانگی بودند و بسیاری از معترضان هنوز در زندان بودند موضوع شرکت در انتخابات مطرح شد. دوباره بخشی از هنرمندانی که در ایران مانده بودند مانند مارهای یخزده که گرمایی به تنشان خورده باشد به حرکت درآمدند. هم در سال ۱۳۹۲ و هم چهار سال بعد در ۱۳۹۶ موفق شدند، با گرم کردن تنور انتخابات در حالی که از بخش غیرانتخابی حکومت هنوز ناسزا میشنیدند و هیچ اتفاق مثبتی نه در عرصه سینما و نه در هیچ هنر دیگری نیفتاده بود، دوباره و چهارباره انتخابات حکومتی در دو دوره مجلس و دو دوره ریاست جمهوری را گرم و پرشور کردند و روی اعتراضات زمستان ۱۳۹۶ سرپوش گذاشتند.
در جنبش سراسری آبان ماه بود که با قطع اینترنت و شلیک مستقیم به مردم فجایع زیادی رقم خورد. تعداد کشتهشدگان بیش از ۶۰۰ نفر تا ۱۵۰۰ نفر گزارش شد که با شلیک مستقیم گلوله جنگی جان باختند و چند هزار نفر دستگیر شدند. در چنین وضعیتی زمزمههای تحریم جشنوارههای فجر شنیده شد. این بار در پی صحبت از تحریم جشنواره «سینماحقیقت» که یک ماه پس از کشتار ۲۵ آبان در ۲۵ آذر قرار بود برگزار شود، زمزمهها رساتر شدند. جشنواره «سینماحقیقت» که به جشنواره فیلمهای مستند تعلق دارد همان جشنوارهیی است که در سال ۸۸ تحریم شد و موفق به برگزاریاش نشدند اما اینبار برگزار شد. محسن استادعلی هنگام دریافت لوح تقدیر خود برای فیلم «کسوف» جایزهاش را به پویا بختیاری سرشناسترین جانباخته جنبش آبان اهدا کرد. پخش فیلم اهدای این جایزه سریعا در فضای مجازی انعکاس پیدا کرد و راه به شبکههای خارجی هم یافت و صدای تحریم جشنوارههای فجر بیشتر شنیده شد. بیانیه جمعی از دانشجویان سینما به نام «سینما علیه سینما» که در آن خواهان تحریم جشنواره فجر شده بودند هم نمونهای از این همبستگی است. گرچه این بیانیه در بین اهالی جوان سینما انعکاسی پیدا کرد اما نتوانست به گفتمان قالب تبدیل شود.
با کشته شدن قاسم سلیمانی توسط دولت آمریکا در عراق فضا تا حدودی به سود حکومت تغییر کرد و برخی حتا برای قاسم سلیمانی هم سیاهپوش شدند و هنگامی که فاجعه سقوط هواپیمای اوکراینی اتفاق افتاد و ۱۷۶ جان عزیز در دم پرپر شدند و در همان دقایق اولیه فرضیه شلیک موشک از پدافند هوایی سپاه مطرح شد با تردید به آن نگریستند و تن به تبلیغات حکومتی و روشن شدن ماجرا از زبان حکومت دادند اما از آنجا که دیکتاتوری و دروغ برای همیشه نمیتواند سایه فریب خود را گسترده نگه دارد با اعتراف حکومت به پرتاب موشک به سمت هواپیمای مسافربری داغ ایرانیان تازه شد و فغانشان به آسمان رفت و تمام ایران به درنگی فریاد کردند و به خیابان ریختند و شخص اول مملکت را نشانه رفتند و مستقیم چشم در چشم دیکتاتور دوختند و مرگاش را فریاد کردند.
اکنون نه فقط ایران که دنیا سیاهپوش مردم ایران شدهاند زیرا مسافران هواپیمای ساقط شده میخواستند از اوکراین به عنوان ترانزیت استفاده کنند و قصد داشتند از آنجا به بقیه کشورهای دنیا بروند و دهها نفرشان به قصد آمدن به کانادا سوار هواپیما شده بودند و در استانهای مختلف کانادا مقیم بودند و مانند میانگین جامعهی ایرانیان کانادا یا دانشجو بودند یا دانشآموخته و شاغل در حرفههای تخصیصی به هر حال موضوع به یک تراژدی کانادایی و جهانی تبدیل شد و تمام تمرکزها روی آن رفت و اکنون که اطلاعات بیشتر منتشر شد و معلوم شد که دو موشک به فاصله سی ثانیه شلیک شده است و اگر موشک نخست تصادفی شلیک شده باشد موشک دوم قطعا عمدی بوده ابعاد فاجعه مشخصتر شد.
از چند روز پیش ریزش شروع شده است و کارگردان صاحبنامی مانند مسعود کیمیایی هم با ارائه ویدئویی از تحریم جشنواره فجر سخن گفته است و جشنواره تئاتر تقریبا روبه تعطیلی است و هر لحظه خبر تازهیی از عدم حضور فیلمساز یا نویسنده و کارگردان تئاتری میرسد که عدم حضور خود را در جشنواره اعلام میکند. دستگیری چند ساعته خانم رخشان بنیاعتماد هم نتوانست جلوی این ریزش را بگیرد و همچنان اخبار مختلف از پس گیری حضور فیلم یا نمایش یا اثر تجسمی و... منتشر میشود.
خبر دستگیری نوید میهندوست از کارگردانان سینما و تلویزیون که از ۱۳ آذر در اختیار وزارت اطلاعات در بند ۲۰۹ است هم تازه امروز منتشر شده است. معلوم نیست چند نفر دیگر در دستگیریهای اخیر دستگیر شدهاند و خبر دستگیریشان رسانهیی نشده است.
نکته مهم اینجا ست که سینما و تئاتر و موسیقی و... جمهوری اسلامی با حذف زنان از عرصه هنر ایرانی ضربه بزرگ و جبرانناپذیری به آن زدند. چه بازیگران سرشناسی که دیگر امکان کار پیدا نکردند و به خارج از ایران مهاجرت کردند چه آنان که در ایران مانند. چند ساعت پیش ماموران آتشنشانی جسد بیجان نوری کسرایی را در آپارتماناش در تهران پیدا کردند. او که در ۱۹ سالگی با بازی در فیلم پنجره جلال مقدم در ۱۳۴۹ وارد سینما شد و پس از آن هم به صورت بسیار گزیده در سینما حضور داشت و در هر فیلمی که بازی کرد درخشید و فیلمهای ماندگاری از خود به جای گذاشت آخرین فیلم خود زن و زمین/خوش غیرت فیلمی به نویسندگی و کارگردانی پرویز نوری در ۱۳۵۷ بازی کرد و پس از آن دیگر در هیچ فیلمی امکان حضور پیدا نکرد. آیا اگر نوری کسراییها توانسته بودند به حیات هنری خود ادامه دهند اکنون جشنواره حکومتی فجر معنا و مفهوم پیدا میکرد؟
هنرمندان ایرانی باید زودتر از این جشنوارههای فجر را تحریم میکردند اما به هر حال دیر رسیدن بهتر از هرگز نرسیدن است و میتوان امیدوار بود اینبار دیگر در هیچ جشنوارهیی شرکت نکنند تا حداقل بساط سانسور آن هم سانسور فجیعی مانند خوابیدن در تخت خواب حذف شود.