«ما همچنان باور داریم که اختلافات ما با ایران باید از طریق مذاکرات رفع شود.» نقل به مضمون. این تزی است که رهبران ایالات متحده در دوران همه روسایجمهوری از جیمی کارتر گرفته تا جو بایدن طوطیوار تکرار کردهاند. کسانی که روند مناسبات تهران و واشینگتن را طی ۴۵ سال گذشته تعقیب کردهاند، میدانند که دو طرف تقریبا در تمامی آن مدت به شکلهای گوناگون و در نقاط مختلف، مشغول مذاکره با یکدیگر بودهاند.
با این حال، میتوان گفت که هزاران ساعت مذاکره صرفنظر از نتایجی محدود مانند آزادی گروگانهای آمریکایی، هیچیک از اختلافات بنیادی میان دو طرف را رفع نکردهاند.
میپرسید: چرا؟ نخستین و شاید مهمترین دلیل احتمالا برداشتهای متضاد دو طرف از واژه «مذاکرات» است. طرف ایرانی، یعنی گردانندگان جمهوری اسلامی و مهرههای دیپلماتیک آنان، از آنجا که به گفته خودشان تسلط لازم به زبان انگلیسی ندارند، واژه «مذاکرات» را به معنای عربی و فارسی آن به کار میبرند. ریشه این واژه ثلاثی مجرد ذکر است، به معنای «یادآوری». ذکر خداوند یکی از اعمال محسنه مسلمانان است. دراویش رقصنده در حالت جذبه و سماع با تکرار «یاهو» یادآور خداوند خلاق و قهارند. در سنت شیعه ۱۲ امامی، «ذکر مصیبت» که یادآور فاجعه کربلا است، جای ویژهای دارد. هم در عربی و هم در فارسی و در سطحی دیگر در اردو، ترکی و هندی واژه «تذکار» به معنای هشدار و یادآوری است.
بدین ترتیب مذاکرهکنندگان جمهوری اسلامی برای ذکر مصیبت و شرح خواستههای غیرقابلتغییر خود پشت میز مذاکرات قرار میگیرند. دکتر سعید جلیلی، یکی از جنجالیترین مذاکرهکنندگان ملایان تهران، در هر جلسه از مذاکرات خود با خانم اشتون، نماینده اتحادیه اروپا، یک مصیبتنامه ۳۰ صفحهای عرضه میکرد و در پایان خواستار تغییر نظام جهانی بر اساس «خواستهای رهبر عالیقدر امت اسلام» میشد.
محمد جواد ظریف که تفاهمنامه «برجام» را از سوی جمهوری اسلامی پذیرفت، پس از بیرون افتادن بعضی رازها از پرده، اعتراف کرد که معنای چند واژه کلیدی در متن انگلیسی آن را درک نکرده بود و میپنداشت که طرف مقابل یعنی ایالات متحده و چهار عضو دیگر گروه ۱+۵ همه «تذکرات» تهران را پذیرفتهاند.
جانشین او، حسین امیرعبداللهیان، نیز شادمان بود که در مذاکرات غیرمستقیم با میانجیگری عمان و قطر، «تمامی خواستهای مشروع» تهران را «ذکر» کرده است. از دید او، مذاکرات مانند تسبیح گردانی برای ذکر بود.
Read More
This section contains relevant reference points, placed in (Inner related node field)
از سوی دیگر، آمریکاییان و شریکان اروپایی، روسی و چینی آنان مذاکرات را با مفهوم اساسا لاتینی آن یعنی Negotiation درک میکردند. ریشه این لغت یعنی Negotiate به معنای دادوستد بهویژه در مقیاس بزرگ معاملات تجاری است. نگوتیاتور کسی یا شرکتی است که در عمدهفروشی نقش دارد. یک بنکدار در واقع یک نگوتیاتور است. بنکدار، همانطور که از نامش برمیآید، در معاملات عمده چیزی میدهد و چیزی میگیرد. در نهایت امر و در هر شرایط، از دید فرهنگ غربی مذاکره هدفی جز دادوستد ندارد. اینکه در بعضی موارد یا شاید در همه موارد، یک طرف ممکن است کمتر بگیرد و بیشتر بدهد، مسئلهای نیست. معامله هنگامی به نتیجه میرسد که دو طرف طوعا یا کرها بپذیرند که این دادوستد به نفعشان است.
تجربه چهار دهه گذشته نشان میدهد که جمهوری اسلامی و قدرتهای طرف مذاکره از آغاز بر سر تعریف آنچه «مذاکره» یا «نگوتیاتوره» است، به توافق نرسیدند.
جک استراو، وزیر خارجه بریتانیا در نخستوزیری تونی بلر، میگوید: سرانجام ما نتوانستیم مطمئن شویم که طرف ایرانی معنای لغات را همانطور که ما میفهمیم درک میکند یا نه.
کریس پاتن، دیپلمات برجسته انگلیسی که مدتها مذاکرهکننده اتحادیه اروپا با جمهوری اسلامی بود، در خاطرات خود مشکل بزرگتری را ترسیم میکند. او میگوید برای ما روشن نبود که طرف ایرانی مذاکره واقعا تصمیمگیرنده است یا هنرپیشهای است که نقش وزیر خارجه را بازی میکند.
او میافزاید: مشکل بزرگتر این بود که ما نمیدانستیم آیا طرف ایرانی معنای لغات را همانطور که ما درک میکنیم، به تهران و تصمیمگیرندگان نهایی انتقال میدهد یا نه. همواره این سوءظن وجود داشت که طرف ایرانی معنای لغات را برای خوشایند اربابان خود در تهران تغییر میداد.
یک مشکل دیگر ناتوانی یا خودداری رهبران جمهوری اسلامی از تعریف دقیق خواستههای خود بود. تقریبا همه آنان اعلام میکردند که هدفشان از ورود به مذاکرات چیزی جز «رفع تحریمها» نیست. به عبارت دیگر، برویم تا آنچه را میخواهیم بگیریم، بی آنکه در عوض چیزی بدهیم!
اکنون بار دیگرــ از آنجا که جمهوری اسلامی با شکستهای اخیر خود هم در داخل و هم در خارج، میکوشد تا کارت «نرمش قهرمانانه» را بازی کند، دکتر مسعود پزشکیان، رئیسجمهوری، و دستیاران او، که غالبا خواستار نزدیکی با ایالات متحده هستند، از امکان توافق درباره همه موضوعات در چارچوب یک «برجام دوم» یا حتی یک «برجام سوم» سخن میگویند.
اما این بار نیز اگر مذاکرات جدی به معنای بینالمللی آن ممکن باشد، موضع مبهم رهبران تهران یا در واقع رهبر مطلق تهران اقدام جدی در این زمینه را موردتردید قرار میدهد.
مطرح کردن مجدد «برجام» خود نشانهای از سردرگمی آیتالله علی خامنهای و مشاوران ایشان است. هدف «برجام» بهاصطلاح این بود که ایران نشان دهد که در پی ساختن سلاح هستهای نیست و وقتی مطلب مسلم شد، از پایان همه تحریمها برخوردار شود.
جمهوری اسلامی از آغاز این پینگپنگ دیپلماتیک، تایید کرده است که مشغول ساختن سلاح هستهای نیست و هرگز نخواهد بود. اما چگونه میتوان ثابت کرد که شما کاری را که میگویید نمیکنید و هرگز نخواهید کرد، هماکنون انجام میدهید؟ طرف مقابل برعکس، از آغاز اصرار داشته است که جمهوری اسلامی دروغ میگوید و بهسرعت سرگرم ساختن سلاح هستهای است. خانم مادلن آلبرایت، وزیر امور خارجه پرزیدنت بیل کلینتون، مدعی بود که «بمب اسلامی» طی دو یا سه سال آماده انفجار خواهد بود. خانم کامالا هریس، نایب رئیسجمهوری کنونی آمریکا، و مشاوران او این مهلت را به چند ماه تقلیل دادهاند.
اگر به یاد آوریم که داستان «بمب اتمی اسلامی» ایران برای نخستین بار بیش از ۳۰ سال پیش مطرح شد، میتوان پرسید: آیا سه دهه برای ساختن چند کلاهک هستهای، حتی اگر سازنده آن تنبلترین و کودنترین بمبساز تاریخ باشد، کافی نیست؟ چطور اسرائیلی که برنامه هستهایاش را در ۱۹۶۵ میلادی، با کمک فرانسه، آغاز کرد موفق شد طی فقط پنج سال وارد باشگاه قدرتهای اتمی بشود؟ هند و پاکستان با یک برنامه چهار ساله به سلاح اتمی دست یافتند. چین کمونیست طی هفت سال وارد آن باشگاه «لعنتی» شد.
در همان حال، آیا ۳۰ سال قاعدتا باید برای اثبات اینکه رژیم خمینیگرا سرگرم ساخت سلاح هستهای است، کافی نیست؟
آیا نمیشود تصور کرد که مسئله «هستهای» وسیلهای برای قرار دادن مذاکرات روی ریل غلط بوده است؟ آیا مشکلات جهان امروز با نظام خمینیگرا ریشههای دیگری ندارد؟
البته ابهام و گاه حتی دوز و کلک همواره جزئی از مذاکرات تجاری یا سیاسی بوده و خواهد بود. یک فرشفروش در بازار تبریز یا تهران میداند از چه ترفندهایی استفاده کند تا فرشی را که مشتری نمیخواهد، با قیمتی بالاتر از آنچه مشتری میخواهد، به او بفروشد.
در مذاکرات ایران و عراق بر سر شطالعرب، مرحوم عباسعلی خلعتبری، وزیر امور خارجه، چند مطلب را بهعنوان «امتیاز» دوستانه به طرف عراقی پیشنهاد کردــ مطالبی که حتی در صورت اجرا، کوچکترین هزینهای برای ایران نمیداشتند. وقتی از او پرسیدم فایده این کار چیست؟ گفت: میخواهیم به آنان امکان دهیم که ادعا کنند چیزی گیرشان آمده است. این روشی است که در غالب مذاکرات دیپلماتیک جا افتاده است!
خوب، اگر مسئله «بمب اسلامی» یک ترفند انحرافی است، پس اختلافات واقعی جمهوری آقای خامنهای با سازمان ملل و میشود گفت تمامی اعضای آن، بر سر چه موضوعاتی است؟
نخستین اختلاف بر سر جاهطلبی آیتالله خمینی و جانشین او آقای خامنهای برای «صدور انقلاب» است که هدف اولیه آن تغییر توازن سیاسیــجغرافیایی در خاورمیانه است. روی نقشه، به هر بخش از جهان بنگرید، خواهید دید که رژیمهای موجود در آن کموبیش شبیه یکدیگرند. هرگاه رژیمی ظاهر میشود که میخواهد متفاوت باشد و تفاوت خود را به دیگران تحمیل کند، منطقه دچار تنش میشود و سرانجام رژیم از خط خارج شده، سرکوب میشود تا به خط برگردد. در اروپا یک نمونه از این وضع را در یوگسلاوی و سپس صربستان دیدیم. در هندوچین، نمونه دیگری به شکل رژیم خمر سرخ در کامبوج شکل گرفت که سرنوشتی جز حذف نداشت. در آفریقای خاوری، رژیم عیدی امین از خط خارج شد و تنها با حذف آن، اوگاندا توانست به خط برگردد.
دومین اختلاف بر سر هدف اعلامشده جمهوری اسلامی برای «حذف غده سرطانی صهیونیستی» یعنی اسرائیل از نقشه جهان است. بدیهی است که اکثریت قریب به اتفاق اعضای سازمان ملل متحد نمیتوانند چنین هدفی را مشروع بپندارند زیرا خودشان نیز ممکن است روزی قربانی ماجراجوییهای مشابه شوند. سازمان ملل متحد برای جلوگیری از حذف جمهوری کره جنوبی وارد جنگ شد. کوشش صدام حسین برای حذف کویت از نقشه، عراق را وارد جنگ کرد. هماکنون پیمان آتلانتیک شمالی با حمایت تلویحی اکثریت اعضای سازمان ملل، برای جلوگیری از حذف اوکراین به وسیله روسیه، عملا وارد جنگ شده است.
سومین اختلاف مربوط است به کوشش جمهوری اسلامی برای تبدیل چند کشور عرب به پوستههای خالی یا سرزمینهای بیدولت. لبنان روی کاغذ یک ملتــدولت است با رئیسجمهوری، نخستوزیری و وزرای گوناگون، ارتش رسمی و پارلمان، اما همه اینها پوستهای بیش نیستند. زیرا دولت واقعی لبنان حزبالله است که از تهران کنترل میشود. در عراق نیز یک دولت ظاهری در بغداد و یک نیمدولت در اربیل زیر نورافکن قرار دارند. اما در سراسر عراق نیروهای نظامی زیر کنترل جمهوری اسلامی همراه با احزاب مزدور و گروههای مافیایی وابسته به تهران قدرت واقعی را اعمال میکنند.
همین وضع، به شکلی دیگر در بخش شمالی یمن زیر کنترل گروه مسلح انصارالله و خانواده الحوثی برقرار است. در سوریه، جمهوری اسلامی در ۲۰ درصد خاک کشور نقش دولت در دولت را بازی میکند و در دمشق، پایتخت رسمی اما دروغین، نیز حضور نظامی، سیاسی و امنیتی دارد.
جمهوری اسلامی در طرح خود برای تحمیل وضعی مشابه بر بحرین فعلا شکست خورده است اما هرگز ترک نشده است. دو کشور عرب دیگر یعنی عمان و قطر با استفاده از الگوی پیشین فنلاند یعنی بیطرفی به سود اتحاد شوروی و بعدا روسیه، در سپهر سیاسی جمهوری اسلامی قرار دارند؛ دولتهایی با استقلال محدود به ازای امنیت از دسایس ویرانگر تهران.
بدین ترتیب مذاکرات با جمهوری اسلامی تنها هنگامی معنا پیدا خواهد کرد که مطالب ذکرشده در بالا را در دستور کار قرار دهند.
در آن صورت مذاکرات به معنای عرفی آنــ یعنی دادوستد یا به زبان خودمانی بدهبستانــ ممکن خواهد بود. در چنان مذاکراتی آنچه باید به ایران داده شود، نیز روشن است. رفع تحریمها و آزادسازی نزدیک به ۴۰۰ میلیون دلار درآمد نفتی توقیفشده ایران در ۳۵ کشور، پذیرفتن مجدد ایران برای شرکت در کنوانسیونهای علمی، دسترسی ایران به نظام بانکی و منابع سرمایهگذاری بینالمللی، احیای قراردادهای بازرگانی که پس از جریان ۱۳۵۷ منجمد شدهاند، بیآنکه لغو شوند و سرانجام، بازشناسی ایران به عنوان عضو محترم و معزز خانواده ملل و پذیرفتن شخصیتهای ایرانی در مقامهای گوناگون سازمان ملل، یونسکو، یونیسف، سازمان جهانی کار، سازمان بهداشت جهانی، اوپک، صندوق اوپک، سازمان همکاری اسلامی و….
خب، ممکن است بگویید همه آنچه گفتیم تنها با دفن جنازه ۱۳۵۷ ممکن خواهد بود. در هر حال اگر دادی در کار نباشد، ستدی نیز در کار نخواهد بود. آقایان خمینی و خامنهای میهن ما را به بنبستی کشاندهاند که خروج از آن تنها با بازگشت حاکمیت ملی و با تکیه بر اراده و منافع مردم ایران ممکن خواهد بود. در آن صورت مسئله اتمی بهعنوان چماقی برای کوبیدن ایران قابل طرح نخواهد بود.