جیمی کارتر: «مرد باایمان» و دوست مافیای لاتین

از دید کارتر، محمدرضا شاه با ارائه اصلاحاتی که مردم مسلمان ایران را از دین و ایمان خود دور می‌کرد، نمی‌توانست دوست و شریکی قابل‌ قبول برای یک «مرد‌ باایمان» مثل کارتر باشد

«هزیمت»ــ به انگلیسی Failureــ واژه‌ای است که در روزهای اخیر برای توصیف دوران ریاست‌جمهوری جیمی کارتر همه‌جا به کار رفته است. حتی دوستداران او قبلا در شورای ملی سیاست خارجی آمریکا، نیز ناچار بودند هزیمت را مطرح کنند، به این امید که اهمیت آن را کاهش دهند. 

اما آیا کارتر که چند روز پیش در ۱۰۰ سالگی درگذشت، شایسته عنوان «آقای هزیمت» است؟ از یک نگاه، پاسخ مثبت است. او یکی از معدود روسای‌جمهوری آمریکا بود که نتوانست برای دو بار انتخاب شود. حتی جو بایدن یک‌دوره‌ای می‌تواند ادعا کند که نامزد دور دوم نبود. جورج بوش پدر، یک رئیس‌جمهوری تک‌دوره‌ای دیگر، نیز لااقل هشت سال نیابت ریاست‌جمهوری را در پرونده خود داشت. 

یک سنگ محک دیگر که غالبا برای ارزیابی روسای‌جمهوری آمریکا به کار می‌برند، اوضاع اقتصادی آن کشور است. از این دید نیز واژه «هزیمت» در مورد کارتر عادلانه به نظر می‌رسد. در دوران او، ایالات متحده بالاترین نرخ تورم در نزدیک به نیم‌ قرن را تجربه کرد. در حالی که نرخ رشد اقتصادی سالانه در لبه پرتگاه منفی شدن پر می‌زد. در چهار سال ریاست‌ جمهوری کارتر، آمریکایی متوسط فقیرتر شد، در حالی که کسر بودجه، کسری موازنه پرداخت‌ها نیز به زیان ایالات متحده افزایش یافت. 

کارتر علی‌رغم گرفتن جایزه صلح نوبل برای میزبانی صلح مصر و اسرائيل، جزو روسای‌ جمهوری بود که در دوران تصدی خود آمریکا را به جنگی تازه کشاندند.

از دید ما ایرانیان البته، بزرگ‌ترین دلیل برای هزیمت کارتر سیاست خطاآمیز او در مورد ایران بود که با تضعیف نظام پادشاهی ملی مشروطه و تقویت چالشگران تمامیت‌خواه اسلام‌گرا یا چپ‌نما، میهن ما را به راهی کشاند که می‌دانیم. 

اما شاید بزرگ‌ترین صدمه‌ای که کارتر به ایالات متحده و در نتیجه «جهان‌ آزاد» زد، کمک ناخواسته یا لااقل ندانسته او به اتحاد شوروی بود. در میانه دهه ۱۹۷۰ میلادی، اتحاد شوروی با رهبری سالخورده، اقتصادی درجا زن و گسترش نارضایتی‌های اجتماعی، در مسیر سقوط قرار گرفته بود. در همان حال، رژیم آرمانی چپ‌گرایان تحمل بار کمک به اقمار خودــ از اروپا گرفته تا آمریکای لاتین و آفریقای سیاه‌ــ را روزبه‌روز سنگین‌تر می‌یافت. سولژنیتسین با لحنی طنزآمیز می‌گفت: «کوبا تولیدکننده شکر است، اما شکر کوبایی برای قوم روس تلخ است!» گسترش کمونیسم که در سال‌های ۱۹۴۰ و ۱۹۶۰ میلادی غالبا با پیدایش جنبش‌های متکی به مردم‌ــ لااقل بخشی از مردم‌ــ در آسیا و آفریقا به پیروزی رسیده بود، در سال‌های ۱۹۷۰ وسیله‌ای شده بود برای مافیاهای محلی که هدفی جز کسب قدرت نداشتند. مارکسیسم‌ــ‌لنینیسم به‌عنوان یک ایدئولوژی الهام‌بخش مرده بود و فقط با تزریق پول و سلاح از سوی مسکو اینجا و آنجا به زندگی ادامه می‌داد. 

در آن شرایط، رهبران شوروی ادامه مسابقه تسلیحاتی با آمریکا را روز‌به‌روز دشوارتر می‌یافتند. اما در همان حال، چاره‌ای جز صرف مبالغ کلان برای حفظ موقعیت خود به‌عنوان «ابرقدرت» نمی‌دیدند. در آن زمان بود که جیمی کارتر مانند یک فرشته نجات روی صحنه پرید تا «ابرقدرت» مشرف به موت را نجات دهد. امضای قرارداد محدودسازی سلاح‌های استراتژیک‌ــ معروف به SALTــ بار سنگین هزینه‌های نظامی شوروی را سبک کرد، بی‌آنکه موقعیت آن به‌عنوان یک «ابرقدرت» را زیر سوال ببرد. 

اما فرشته نجات هدایای دیگری نیز به همراه داشت: عرضه وام با بهره ترجیحی از طریق بانک واردات‌ــ‌صادرات (EXIM Bank) آمریکا به شوروی امکان داد که با خرید مقادیر بزرگی گندم و دیگر فراورده‌‌های کشاورزی، شکم خلق‌های زحمتکش را پر نگاه دارد. کارتر همچنین با برداشتن بعضی محدودیت‌ها برای سرمایه‌گذاری در اتحاد شوروی و انتقال تکنولوژی به آن کشور، اقتصاد پرولتاریایی را نشاطی تازه بخشید. 

طولانی کردن عمر اتحاد شوروی به معنای طولانی‌‌تر کردن دوران اسارت ملل اروپای شرقی و مرکزی بود، زیرا سقوط «امپراتوری شر» را برای دو دهه به تعویق انداخت. 

میزبانی صلح مصر و اسرائیل که راه را برای صلح میان اردن و اسرائیل نیز گشود، بزرگ‌ترین دستاورد کارتر در زمینه سیاست خارجی قلمداد می‌شود. اما یک نگاه دیگر می‌تواند تصویری متفاوت عرضه کند. نخست، روند صلح میان مصر و اسرائیل چهار سال پیش از ورود کارتر به کاخ سفید آغاز شده بود. محمدرضاشاه در آغاز این روند نقش مهمی داشت. او با کمک به مصر در جنگ رمضان، رهبر مصر، انور سادات، را قانع کرد که ایران نه‌تنها دشمن اعراب نیست، بلکه می‌تواند بهترین دوست آنان باشد. دیپلماسی ایران با نقش اجرایی اردشیر زاهدی و عباسعلی خلعتبری به‌عنوان وزرای خارجه شاه در کوشش خود برای دور کردن مصر از بلوک شرق و نزدیک کردن آن به «جهان آزاد»، در آغاز روند صلح سهم بسزایی داشت.

رابطه دوستانه شاه و سادات در جریان کنفرانس سران اسلامی در رباط آغاز شد. هنگامی که سادات هنوز در نقش معاون رئیس‌جمهوری مصر قرار داشت. پس از آن سفر، نخست‌وزیر ایران، امیرعباس هویدا، و پس از او اردشیر زاهدی، وزیر خارجه، این دوستی را تقویت کرد. بدین‌سان هنگامی که کارتر وارد کارخ سفید می‌شد، سادات در سفر تاریخی خود به بیت‌المقدس‌ (اورشلیم) نشان داده بود که روند صلح موردبحث چیزی فراتر از یک حرکت نمایشی است. در همان حال، ایران با تکیه بر مناسبات نزدیک خود با اسرائیل و نخست‌وزیر آن، مناخیم بگین، در زدودن شک و تردیدهایی که اسرائیلیان نسبت به نیات مصر و اردن داشتند، نقش موثری بازی کرد. 

در بررسی طرح صلح موردنظر، یک پرسش فضولانه شکل می‌گیرد: آیا تصمیم مصر، بزرگ‌ترین و مهم‌ترین کشور عرب، برای صلح با دشمن اسرائیلی نمی‌توانست فرصتی تاریخی باشد برای صلحی شامل با همه اعراب و در نتیجه حل مسئله فلسطین؟ اگر پاسخ مثبت باشد، می‌توان گفت که جیمی کارتر نوبل صلح را برد، اما فرصت رسیدن به صلحی فراگیر و پایدار را از دست داد. 

کارتر حتی پیش از آغاز نبرد انتخاباتی برای ریاست‌ جمهوری، خود را در نقش منادی صلح و حقوق بشر ترسیم کرده بود. او نخستین نامزد ریاست‌جمهوری آمریکا بود که با ادعای «تولدی دوباره» خود را یک مسیحی مومن معرفی می‌کرد. او در خاطراتش می‌نویسد: «روزی که چشم‌هایم به حقیقت پیام عیسی نجات‌دهنده باز شد، برای من تولدی دوباره بود.» 

Read More

This section contains relevant reference points, placed in (Inner related node field)

از این دید، کارتر در مسیری معکوس با مسیر جهان غرب پس از رنسانس قرار داشت. مسیری که با یک دوراهی، فلسفه و دین را از دولت جدا کرده بود. او در خاطرات خود می‌نویسد: «در تمام دوران گروگان‌گیری دیپلمات‌های ما در تهران، من هر شب دعا می کردم که همه آنان صحیح و سالم به خانه برگردند!»

کارتر در نامه‌های خود به آیت‌الله روح‌الله خمینی، رهبر انقلاب ۵۷، او را یک «مرد باایمان» می‌خواند و خود را نیز یک «مردباایمان» معرفی می‌کند. این بدفهمی باعث شده بود که کارتر تصور کند «ایمان» خیالی او می‌تواند پلی باشد بین دو دنیای متفاوت، اما متوجه نبود که آنچه به نظر او «ایمان» است، از دید خمینی «کفر» به شمار می‌آید. 

از دید کارتر، محمدرضا شاه با ارائه اصلاحاتی که مردم مسلمان ایران را از دین و ایمان خود دور می‌کرد، نمی‌توانست دوست و شریکی قابل‌ قبول برای یک «مرد‌ باایمان» مثل کارتر باشد. 

ورود کارتر به کاخ سفید به وزارت امور خارجه ایالات متحده که بخش خاورمیانه‌ای آن همواره دشمن محمدرضا شاه بود، امکان داد که پرانتز دوران ریاست‌جمهوری ریچارد نیکسون و جرالد فورد را که در آن، ایران یک دوست و متفق پرارزش به شمار می‌آمد، ببندد و اند‌ک‌اندک نظام پادشاهی مشروطه را به‌عنوان دشمن ایالات متحده ترسیم کند. 

سایروس ونس، نخستین وزیر امور خارجه کارتر، حتی پیش از رسیدن به آن مقام، بارها دشمنی خود را با محمدرضا شاه نشان داده بود. زبیگنیو برژینسکی که در نقش مشاور امنیت ملی کارتر قرار گرفت، در دنیای خیالی خود، یک کمربند سبز اسلامی را می‌دید که اتحاد شوروی را در قرنطینه می‌افکند؛ کمربندی که ایران با ۲۵۰۰ کیلومتر مرز با کشور شوراها، مهم‌ترین بخش آن را تشکیل می‌داد. 

البته این تصور که ملایان شیعه بهترین متحدان غرب برای مبارزه با کمونیسم هستند، پیش از ونس و برژنسکی نیز هم در آمریکا و هم در انگلستان، هواداران و مبلغانی داشت. 

هنری پرشت، رئیس میز ایران و دوستان به‌اصطلاح ایران‌شناسی مانند ریچارد فالک  و جیمز بیل دولت دکتر محمد مصدق را بهترین الگوی دموکراسی برای ایران می‌پنداشتند و در نتیجه از ائتلافی که میان روحانیون هوادار خمینی و بقایای جبهه ملی و نهضت آزادی شکل گرفت، برای کمک به نظام مشروطه در ایران استقبال می‌کردند. 

ضدیت با محمدرضا شاه در حزب دموکرات آمریکا، دست‌کم از زمان ریاست‌جمهوری هری ترومن، همواره هوادارانی داشت. پرزیدنت جان کندی و برادر او رابرت که وزیر دادگستری‌اش بود، هرگز این حدیث را پنهان نکردند. در دوران ریاست‌ جمهوری لیندون جانسون، درگیری روزافزون ایالات متحده در هندوچین «مسئله ایران» را برای حزب دموکرات کم‌رنگ‌تر کرد. سپس همان‌طور که در بالا گفتیم، هشت سال نیکسون‌ــفورد،‌ البته با زیروبم‌هایی، ایران را در نقش مهم‌ترین متفق آمریکا در خاورمیانه  قرار داد. 

یکی از نخستین نشانه‌های بسته شدن آن پرانتز، تماس‌هایی بود که تیم کارتر،‌ حتی پیش از ورود او به کاخ سفید، با مخالفان شاه، هم در میان دانشجویان ایرانی در آمریکا و هم در میان گروه‌های خمینی‌گرا و مصدقی در ایران برقرار کرد. امروز با پایان دوران محدودیت گزارش‌های «فوق‌العاده سری»، می‌دانیم که تیم کارتر با مهدی بازرگان، کریم سنجابی، داریوش فروهر، شاپور بختیار و ملایان بهشتی، باهنر و مطهری در تماس بود. جورج لابریکس، افسر اطلاعاتی سفارت ایالات متحده در تهران، رابط سفیر ویلیام سالیوان با شخصیت‌های مخالف شاه بود. 

استیون سولارز، نماینده دموکرات کنگره، پس از یک دیدار چندروزه از تهران در دوران نخست‌ وزیری جعفر شریف‌امامی، در گزارشی به کارتر توصیه کرد که شاه را «تمام‌شده» می‌داند و با کسانی که شانس رسیدن به قدرت در تهران دارند، به تفاهم برسند. (در آن زمان سولارز رئیس کمیسیون امور خارجه مجلس نمایندگان بود)

اعزام ژنرال هایزر به تهران بدون یک ماموریت مشخص اما با یک هدف اعلام‌نشده‌ــ یعنی ایجاد تزلزل و سردرگمی میان فرماندهان نظامی ایرانی‌ــ یکی دیگر از شگردهای کارتر بود که در کنفرانس سران جی‌ــ۷ به متفقان اروپایی و کانادایی خود گفته بود: «شاه رو به فرود است!» 

البته نباید فراموش کنیم که عامل خارجی‌ــ در اینجا نقش ویرانگر جیمی کارتر‌ــ بدون وجود عامل یا عوامل داخلی‌ــ ملایان بی‌دانش و پر از کینه، چپ‌گرایان مذبذب، ملی‌مذهبی‌های فریبکار و فریب‌خورده و سرانجام توده مردم بی‌رهبر مانده و در نتیجه نا‌آگاه از قدرت واقعی خود، ممکن نبود به نتیجه برسد. 

کارتر حتی پس از حمله «انقلابیون» به سفارت آمریکا دست از دشمنی خود با محمدرضاشاه برنداشت. مخالفت با ورود او به آمریکا برای دسترسی به خدمات پزشکی، رفتار رذیلانه با او و علیاحضرت فرح در پایگاه نظامی سن‌آنتونیو در تگزاس و راندن آنان به پاناما، جایی که کارتر با انتقال اداره کانال به مافیای محلی، دوستانی پیدا کرده بود، نشان داد که «مرد باایمان» از «تولد دوباره» خود درسی نیاموخته است. عیسی مسیحی که کارتر خود را پیرو او می‌داند، می‌آموزد: «چیزی که به خود نمی‌پسندی، مپسند برای دیگران نیز!»

دیدگاه و نظرات ابراز شده در این مقاله لزوماً سیاست یا موضع ایندیپندنت فارسی را منعکس نمی کند.

بیشتر از دیدگاه