یک روز وقتی دختر بزرگترم خیلی کوچک بود، از مهد کودک به خانه برگشت و گفت: «مکس دول داره ولی بلا فقط کون داره».
به خاطر حساسیت و هوشیاریای که نسبت به خود کمبینی جنسیت زده ای که منجر به درونی شدن مردسالاری میشود، داشتم سریع جواب می دادم: «بلا فقط کون نداره، بلا نانازی داره که خیلی هم فوقالعادهست».
دخترم به دقت به من گوش میداد و من خوشحال بودم که در یک لحظه حیاتی توانسته بودم احترام به بدن زنانه را به او بیاموزم و به او نشان دهم که من هم به آن احترام میگذارم. من دوست خوبی برایش بودم. احتمالاً دوست بسیار خوبی بودم. اما درست زمانی که داشتم با خوشحالی «هفتتیر فمینیستی» خودم را دور انگشت میچرخاندم تا آن را با ژست رضایت داخل غلافش بگذارم، متوجه شدم که با این هفتتیر به پای خودم شلیک کردهام.
لنگان لنگان به آشپزخانه رفتم تا با مادرش صحبت کنم: «اگر یک وقت از طرف مسئولین مهد کودک یا والدین بچههای دیگر شنیدی که من جمله «ناناز بلا محشره» را به اون یاد دادم، بدون که اصل ماجرا این بوده. این را الان میگویم چون احتمال دارد در آینده مشکلاتی پیش بیاید».
من دو دختر دارم. پس از آن که از همسرم جدا شدم، بهترین توافق این بود که هرکداممان نیمی از اوقاتمان را با آنها بگذرانیم. اما همچنان، در سال ۲۰۱۹، خیلیها از من در این مورد سؤال میپرسند و فکر میکنند من فقط آخر هفتهها با آنها وقت میگذرانم. وقتی میشنوند که نیمی از تربیت آنها بر عهده من است متعجب میشوند. من هم همیشه از تعجب آنها متعجب میشوم. چه کسی ممکن است غیر از این بکند؟ برای من پدر بودن بخش مهمی از مرد بودن است. پدر خوبی هم هستم. نگاهی استراتژیک به پدر بودن دارم و آن را به روش خودم انجام میدهم.
با اینحال، میدانم که بار الگوسازی برای کودکان کمتر روی دوش من است. وقتی بچههایم پا به سنین نوجوانی بگذارند، من کمتر درباره تجربیاتشان چیزی برای گفتن خواهم داشت. اما فکر میکنم میتوانم به عنوان مشاور، نقش مفیدی داشته باشم؛ مشاوری که قبلا در تیم حریف کار میکرده است. با توجه به چشمانداز آینده، بچههایم کونگ فو و بوکس یاد میگیرند. بچه کوچکترم چند روز پیش به شوخی ضربهای به شکمم زد که من تا چند ساعت بعد دردش را احساس میکردم. خیلی هم عالی.
با این حال، من همکلاسیهای پسر فرزندانم را آنقدرها نمیشناسم و نمیدانم تا چه حد میتوانند فراتر از چارچوب جنسیتی خودشان بیاندیشند. امیدوارم که طعمه نمایندگان قدرت مردانه در عصر اینترنت نشوند؛ نمایندگانی که آنقدر احمقند که همچنان به دنبال باز تعریف و به کارگیری قواعد سنتی قدرت مردانگی، خویشتنداری و خدمترسانی هدفمند هستند. به عنوان مثال، در دنیای من کنترل میل جنسی مردانه یک قدرت به حساب میآید. در دنیایی که من و دخترم برای آینده متصور شدهایم، مردی که کنترل میل جنسیاش از دستش خارج میشود همانقدر شرمنده میشود که انگار کنترل مثانهاش را از دست داده است.
برای ۹۳ درصد از مردمی که خود را دگرجنسگرا میدانیم، سیاستهای دیانای ما همچنان خودش را در رفتارهای اجتماعی مربوط به عشقورزیمان نشان میدهد. دیانای، از جنس نر و ماده برای بازتولید و بقای خود استفاده میکند: به مرد این مأموریت بیولوژیک را میدهد که شرکای مختلفی پیدا کنند و بچههای متعددی تولید کنند و در همین راستا به زنان مأموریت میدهد شرکایی پیدا کنند که وفادار باشند، از خانواده محافظت کنند و غذا فراهم کنند. بر همین اساس زنان به طور کلی در انتخاب شریک جنسیشان محتاط تر هستند.
وقتی تعداد زنان از مردان بیشتر میشود، رفتارهای جنسیتی خود را با این شرایط منطبق میکنند. اما زمانی که همه چیز برابر باشد، مردان میزان دسترسی مردانه را تعیین میکنند، اما این معمولا زنان هستند که میزان عرضه ارتباط جنسی را تعیین میکنند. یعنی به عبارتی زنان هستند که از میان ارتباطهای بالقوه، ارتباط جنسی نهایی را انتخاب میکنند.
به عنوان مثال، من به عنوان یک مرد بالغ، روی میزان عرضه و پیشنهاد رابطه جنسی کنترل دارم و اگر بخواهم میتوانم جلوی رابطه را بگیرم. البته که این کار را نمیکنم، چون معتقدم باید امکانات در اختیار همه قرار بگیرد. با اینحال گاهی وقتی با همسرم در حال بحث و چانهزنی هستم، به این مسئله فکر میکنم که داشتن کنترل روی این مسئله به من قدرت میدهد.
اما من همچنان دیکتاتور خوبی هستم. نوع رابطه من با فرزندانم باید الگویی باشد برای نوع رابطهای که آنها در آینده با دیگران خواهند داشت. مقصودم رابطه صرفا رمانتیک مبتنی بر احساس نیست، بلکه رابطهای است که به سالهای طولانی زندگی مشترک و همزیستی میانجامد.
من این وظیفهِ آماده کردن دخترانم برای داشتن یک زندگی پایدار در دنیای مردان را بسیار جدی میگیرم. وقتی یکجا نشستهاند، یواشکی کنارشان میایستم. صورتهای بینقصشان و سرشار از معصومیتشان را که غرق در فعالیت است، نگاه میکنم. در حالت ایستاده، باسن من درست کنار سر دخترانم است و این طراحی ملکوتی، من را مملو از شعف میکند؛ شعف اینکه میتوانم یواشکی و بی صدا کنارشان «باد»ی در کنم و بی سر و صدا دورشوم و نظارهگر صحنهای باشم که بوی ناخوش به مشامشان برسد و دوزاریشان بیافتد که چه شد. چقدر شیرین است که یواشکی در کنارشان «باد» در بدهی و بعد آرام دور شوی و منتظر بمانی تا بویش به دماغ آنها برسد.
آن لحظه است که نعره میزنند «بابااااا! چرااااا؟» و دستانشان را تند تند و مذبوحانه تکان میدهند تا بوی ناخوش را از خودشان دور کنند.
و من با لحن و صدایی شبیه بازیگران بریتانیایی قدیمی در حال خارج شدن از اتاق میگویم: «چرا؟ چون این استعارهایست از میراث زیستمحیطی نسل من».
© The Independent