آن بسیجی کرد حمله مثل گرگ
جانب پیرزنی، مادربزرگ
گفت پیدا باشد از تو تار مو
بردی از پیغمبر و دین آبرو
در کمیته امشبی داری پناه
میبریمت صبح فردا دادگاه
پیرزن، لرزان، شکسته، بیرمق
هرچه چین بر صورتش، جوی عرق
گفت دینی با چنین قدر و مقام
صاحب پیغمبر و کلی امام
اینهمه آخوند از بهرش قطار
مجتهدهایش بزرگ عمامهدار
جمله توضیحالمسائلها قطور
هریکی هفتاد و شش تا بوف کور
قصه گلشیری از صرفش عقب
دولتآبادی ز نحوش در عجب
آنچه در آن هست آداب خلا
واقعاً باید نوشتن با طلا
با سخنهائی چنین نغز و نکو
دین کجا دارد غمی از تار مو؟
اینهمه سرباز و هنگ و پادگان
حافظ اسلام و پرچمدار آن
آنهمه سردارهای قلتشن
قاتلان نوجوانان وطن
آنهمه سرلشگران قلچماق
قهرمان در رشته ارز و قاچاق
قاریان فاعل اعمال زشت
شیخکان اصغرِ ِ قاتل سرشت
همچنین از موشک و پهپاد آن
پر ز سوراخ است سقف آسمان
میپرد سوی فلسطین و یمن
میزند چهچه چو بلبل در چمن
در رژیمی با چنین فناوری
چین شده اجناس او را مشتری
در رژیمی که چنین کرده تبه
زندگی را بر کوئید نوزده
من کجا زورم به کاری میرسد؟
لطمه ای از موی و تاری میرسد
هیچ مو شمشیر نیکوئی نشد
هیچ دینی بسته موئی نشد
من کی از پیغمبر و از دین او
برده ام - استغفرالله - آبرو
آن بسیجی گفت زان موی سفید
کی شما پیران خجالت میکشید؟
بهر من حالا چرا پررو شدی؟
مثل مامان نتن یاهو شدی؟
در کجاها بودهای اصلاً مقیم
از تلآویو آمدی یا اورشلیم؟
هست اسرائیل با تو در تماس؟
رفتهای از بهر جاسوسی کلاس؟
لابد آن شب که شده بنزین گران
در خیابان آمدی غوغاکنان
دادهای لابد شعار «ننگ ما»
در خصوص رهبر الدنگ ما
گوش کردی رهبری دیشب چه گفت
گفت باید کس نگوید حرف مفت
گفت ای افراد ضدانقلاب
پنبهدانه را شتر بیند بخواب
تو نکردی گوش حرف رهبری
تازه داری از همه دل میبری
چیست اصلاً صورتی روژ لبت
جز نشان دشمنی با مذهبت؟
روسری، ژُرژت که نه، ابریشم است
قیمتش را هرچه پندارم کم است
چکمههایت لابد از ایتالیاست
الفتی شاید ترا با مافیاست
وز همه اینها گرانتر مانتو ات
دل ز مردان میبرد رخت نو ات
پشم مانتو میکند اغوایشان
لرزه اندازد به سر تا پایشان
چیست این مانتو که تو داری به تن؟
چادر مشکی سرت کن پیرزن!
مانتو ات طرح نو است و پشم ناب
سمبل طاغوت و ضد انقلاب
این بده تا من به مستضعف دهم
حق فرستاده چرا از کف دهم؟!
گر رهائی خواهی و شلاق هیچ
میدهم چادرشبی، برخود بپیچ
مانتو ات بگذار و پشت سر نبین
موی خود را هم بپوشان بعد از این
این بگفت و حکم حق اجرا نمود
خود نوشت آنرا و خود امضا نمود
داد او را کهنه پاره چادری
گفت بر سر کن که سرما میخوری
پس برون آورد مانتو از تنش
برد لابد هدیه بر مادرزنش!
گفت آن بانوی مانتو باخته
کهنه چادر بر سرش انداخته
آبرو بردم ز دین با تار مو
دادمش با پشم خالص آبرو