شاهزاده فیلیپ افزون بر تعلق خاطرش به خانواده و کشور، برای عشقی که به نیروی دریایی سلطنتی داشت به یاد آورده خواهد شد.
برخی معتقدند اگر دوک ادینبورگ که روز جمعه در ۹۹ سالگی درگذشت، با ملکه ازدواج نمیکرد، میتوانست یک فرمانده درجه یک نیروی دریایی شود. ملکه انگستان به دنبال درگذشت پدرش جورج ششم بر تخت نشست.
شاهزاده فیلیپ در سال ۱۹۲۱ در کورفو از شاهزاده اندروی یونانی و شاهزاده خانم آلیس باتنبرگ زاده شد. در همان سال و پس از آن که کنستانتین، پادشاه یونان، مجبور به کنارهگیری از سلطنت شد، فیلیپ کوچک همراه پدر و مادرش با کشتی سلطنتی به پاریس گریختند.
خانواده فیلیپ یک سال پس از فرار و پیش از نقل مکان به بریتانیا، در «سن کلود» اقامت کردند. در بریتانیا شاهزاده فیلیپ با مادربزرگش شاهزاده خانم ویکتوریا در کاخ کنزینگتون و نیز در سال ۱۹۲۸ با داییاش «لرد مانت بتن آو بارکشِر» زندگی کرد و در دبستان «چیم» در ناحیهای در حومه لندن موسوم به «ساری»، نامنویسی شد.
۱۰ سال پس از آن و با آغاز جنگ جهانی دوم، فیلیپ تحصیلات خود را در کالج سطنتی نیروی دریایی در دارتموت آغاز کرد و به زودی بهترین دانشجوی افسری لقب گرفت.
با ورود بریتانیا به جنگ در سال ۱۹۴۰، فیلیپ به عنوان افسر در کشتی «رامیلیز» به نیروی دریایی پیوست و به اقیانوس هند اعزام شد.
از خدمات دوک ادینبورگ در چندین نامه و گزارش در جریان جنگ جهانی دوم یاد شده است. او در سمت افسری در کشتی «والیِنت» در سواحل جنوبی یونان خدمت میکرد که شایسته دریافت مدال افتخار شناخته شد.
از این افسر جوان نیروی دریایی به دلیل عملکردش در نبرد مهم «کِیپ ماتاپان» علیه ناوگان ایتالیا در مارس سال ۱۹۴۱، قدردانی شد.
فیلیپ، مسئول کنترل چراغهای تجسس در کشتی در حال جنگ با ناوگان ایتالیایی بود که ناگهان حضور دومین کشتی دشمن در همان حوالی را متوجه شد. او از آتش توپ دشمن و تکههای خرد شده چراغهای محل ماموریتش، جان سالم به در برد.
افسر فرمانده او گفت: «به خاطر آگاهی و درک او از موقعیت (کشتی)، ما توانستیم ظرف پنج دقیقه دو کشتی مجهز به توپهای ۲۰ سانتیمتری ایتالیایی را غرق کنیم.»
کمی پس از آن، فیلیپ مدال شجاعت در جنگ یونان را دریافت کرد.
Read More
This section contains relevant reference points, placed in (Inner related node field)
دوک ادینبورگ بعدا درمورد تلاش خود در مواجهه با مرگ و جراحت همرزمانش گفت: «این بخشی از سرنوشت جنگ بود. ما مشاور روانی نداشتیم که هر زمان کسی شلیک میکرد به سوی ما بشتابد و بگوید: حالت خوب است؟ مطمئنی مشکل جدی نداری؟ باید به کارمان ادامه میدادیم.»
در بیست و یکسالگی، فیلیپ یکی از جوانترین افسران نیروی دریایی بود که به درجه ستوان یکمی و معاونت فرماندهی ناوشکن «والاس» در واحد «رازیس اسکورت» منصوب شد.
در ژوئیه سال ۱۹۴۳، ناوشکن والاس برای حفاظت از عملیات پیاده شدن واحدهای کانادایی نیروی متفقین در جزیره سیسیل، به مدیترانه اعزام شد.
فیلیپ همچنین به عنوان ستوان یکم در ناوشکن «وِلپ» در اقیانوس آرام خدمت کرد و در سال ۱۹۴۵ دو افسر نیروی هوایی را نجات داد.
جنگنده این دو خلبان در عملیات جنگی متفقین موسوم به «مریدیَن دو» علیه ژاپن، در اقیانوس سقوط کرد. دوک که در آن هنگام ۲۳ سال داشت، یک کشتی جنگی را به نقطه سقوط هواپیما اعزام کرد. در میان امواج بلند اقیانوس، دو خلبان هواپیما قادر به سوار شدن به قایق بادی خود نبودند.
فیلیپ که برای نخستین بار درسال ۲۰۰۶ علنا در مورد این واقعه در برنامه مستند رادیو چهار بیبیسی صحبت کرد، با صراحت خاص خود گفت: «اقدامی معمول بود. اگر کسی را در میان امواج پیدا میکردید، میرفتید و نجاتش میدادید. پایان ماجرا!»
او درمانگاه را خبر کرد و دستور داد برای دو خلبان غذای گرم و اونیفورمهای جدید مهیا شود.
این دو نمیدانستند ناجی آنها کیست تا زمانی که به آنها گفته شد او تصویر شاهزاده خانم الیزابت را در کابینش دارد.
مراسم ازدواج سلطنتی دو سال پس از آن برگزار شد.
سالها پس از آن، در سال ۲۰۱۳، فیلیپ با نورمن ریچاردسون، یکی از خلبانانی که از میان اقیانوس نجات داده بود در مراسم یادبود لژیون سلطنتی بریتانیا در کلیسای وست مینستر روبهرو شد.
در آن هنگام، آقای ریچاردسون، اهل وِیبریج در ساری، گفت: «وقتی مرا از ساحل سوماترا نجات دادند، درباره این که شاهزاده فیلیپ یک دست لباس خودش را به من داده شوخی کردیم. دوک هنوز آن را به خاطر داشت و من به او گفتم آن لباسها واقعا مال او نبود بلکه متعلق به فروشگاه لباسهای ارتش بود.»
در دوم دسامبر سال ۱۹۴۵ ، دوک بر عرشه کشتی «ولپ» در خلیج توکیو بود که ژاپن به نیروهای متفقین تسلیم شد. او در سال ۱۹۹۵ در گفتوگو با بیبیسی، صحنه هولناک بازگشت اسرای جنگی از اردوگاههای ژاپن را چنین به خاطر آورد: «این تجربهای احساسی بود. این اسرا، افسران نیروی دریایی بودند که به مدت سه یا چهار سال و گاه بیشتر، از آن فضا دور بودند. وقتی ما در اتاق استراحت افسران دور هم نشستیم، ناگهان خود را در محیطی یافتند که با آن آشنا بودند. آنها با صورتی خیس از اشک آنجا نشستند. قادر به صحبت نبودند.»
گزارش های بیشتر از پرس اسوسیشن
© The Independent