«شنای پروانه» با این که نامی زیبا و شاعرانه دارد اما به پدیده «اراذل و اوباش» میپردازد. همان روزهایی که «جمهوری اسلامی» شکل میگرفت، ترکیب واژهای «اراذل و اوباش» هم به وجود آمد. برخورد دوگانه با کسانی که «اراذل و اوباش» مینامیدند هم از همان روز نخست آغاز شد. برخی را ترور کردند و این ترورها ادامه پیدا کرد و حتی در دوران قتلهای زنجیرهای به اوج رسید؛ تعدادی هم از همان ابتدا وارد حکومت شدند و نخست در «کمیتههای انقلاب اسلامی» و بهعنوان کمیتهای کار کردند که برخی پس از مدتی اخراج شدند و حتی به زندان افتادند و بعضی هم ماندند و هنوز هم هستند.
در این سالها، با گروهی که حکومت نام «اراذل و اوباش» بر آنها گذاشته، انواع و اقسام برخوردها صورت گرفته است؛ از آفتابه به گردنشان انداختن و در محلههایشان چرخاندن و اعدام تا سازماندهی آنها برای سرکوب مخالفان که از سال ۱۳۸۸ شروع شد و تاکنون هم ادامه دارد و حالا تحت عنوان بسیج فعالیت میکنند و نیروی انتظامی کنترلشان میکند.
در سینما بیشتر به اعتیاد و قاچاق مواد مخدر این قشر پرداخته شده است اما به مقوله اراذل و اوباش به عنوان محور اصلی پرداخته نشده بود. «شنای پروانه» (محمد کارت) اما به این موضوع پرداخته و این بار به ریشه زده است تا نشان دهد علیرغم شایعههای موجود، این طایفه نه تنها «ناموسپرست» و «خانواده دوست» نیستند که حاضرند همه را فدا کنند تا اقتدار خودشان حفظ شود.
داستان از این قرار است که از شنای «پروانه» (طناز طباطبایی)، در استخری زنانه فیلم گرفته و در فضای مجازی پخش شده است. پروانه، خود را به تعمیرگاه حجت (جواد عزتی)، برادر هاشم (همسرش) میرساند تا وساطت کند. حجت از او میخواهد همانجا بماند اما پروانه میگوید گناهی نکرده و با حجت به استخر میروند. همسر پروانه، هاشم (امیر آقایی)، از گندهلاتهای محل، از موضوع بسیار عصبانی است و استخر را به هم میریزد. حجت او را میبرد تا با پروانه به خانه بروند و فکری بکنند. در بین راه و در حرکتی عصبی، هاشم پروانه را به قتل میرساند و دستگیر میشود. پدر پروانه، «احمد محمدی» (علیرضا داوودنژاد)، بهعنوان ولی دم تنها شرط رضایت دادن خود را پیدا کردن کسی میداند که فیلم را گرفته و پخش کرده است و به روح دخترش پروانه قسم میخورد که در غیر این صورت رضایت نمیدهد تا هاشم قصاص شود. حجت با کمک دوست صمیمی هاشم، «مصیب» (مهدی حسینینیا) و همراهی شوهر خواهرش «محمد» (ایمان صفا)، برای پیدا کردن کسی که فیلم را گرفته است، دست به کار میشود.
Read More
This section contains relevant reference points, placed in (Inner related node field)
خط کلی داستان، یادآور «پدرخوانده» (فرانسیس فورد کوپولا) است. پسر کوچک خانواده از محله رفته و برای خود تعمیرگاهی راه انداخته است و تلاش میکند با همسرش افسانه (مهلقا باقری) زندگی شرافتمندانهای داشته باشد. در سکانسی شاهد آن هستیم که مشتری به شکلی تحقیرآمیز به صورت او چند سیلی میزند که چرا ماشینش را درست تعمیر نکرده و او هیچ نمیگوید؛ اما در جریان تلاش برای نجات برادرش و پیدا کردن کسی که فیلم شنای پروانه را منتشر کرده، خود به هیولایی تبدیل میشود. هرچند او در نهایت موفق میشود با نقشه حسابشده خود، بر اسطوره خانوادهدوستی و ناموسپرستی کسانی که زمانی لات و گندهلات خوانده میشدند و اکنون با نام «اراذلواوباش» آنان را میشناسند، نقطه پایان بگذارد.
«شنای پروانه» فیلمی است که در ژانر سینمایی جستوجو قرار میگیرد اما متاسفانه صحنه اپیزودیک زائد، زیاد دارد؛ این صحنهها، هرچند خوباند اما در مسیر داستان نیستند و گره داستان، به شکلی عجیب و ناگهانی گشوده میشود. به نحوی که اگر بخشی از فیلم کاملا حذف شود، در داستان تاثیری ندارد، بلکه آن را منسجمتر هم میکند.
فیلم منسجم، فیلمی است که نتوان صحنهای را از آن حذف کرد؛ برای همین اگر صحنهای تنها نقش معرفی داشته باشد، یک صحنه اضافه و قابل حذف به شمار میرود. صحنه مربوط به اشکان (علی شادمان) و شاپور (پانتهآ بهرام)، چنین صحنههایی هستند؛ هرچند مردمداری هاشم را نشان میدهند اما چون در جهت حل معما نیستند به کار فیلم نمیآیند و میتوانستند به صورت چند نما خلاصه شوند یا علاوه بر بالابردن شناخت ما نسبت به هاشم، داستان را نیز گامی به جلو میبردند و گرهای باز کنند یا لااقل بر آن گره تازهای بزنند.
بازی، نقش و شخصیت فوقالعاده و به یادماندنی پانتهآ بهرام را میشد با تغییر داستان نگه داشت تا همچنان «مونس» (فریماه فرجامی) فیلم سرب سال ۱۳۶۷ (مسعود کیمیایی) را یادآور شود که سر خود را تراشید و اینگونه حجاب اجباری را شوخی گرفت.
نمیتوان از «شنای پروانه» گفت و از بازی کمنظیر آبان عسگری یاد نکرد. او همسر و همکار محمد کارت است و در کارهای قبلی هم با هم همکاری داشتند.
«شنای پروانه» از معدود فیلمهای این سالها است که قابل دیدن است و میشود به حساب گرهگشایی حساب شده و دقیق فیلم و صحنه پایانی زیبایش، خطاهایش را بخشید و امیدوار بود که کارگردان در کارهای بعدی فکرشدهتر رفتار کند و نخواهد فیلمهایی را که دیده و خوشش آمده در فیلم خود بگنجاند؛ کافی است اصول را از آن فیلمها بیاموزد و به کار ببندد.
محمد کارت، جوان بااستعدادی است اما نمیتوان او را با فیلم نخست بلند داستانیاش قضاوت کرد زیرا ممکن است در کارهای بعدی به بیراهه رود. بسیاری در کار نخست خوش درخشیدند اما بعد به بیراهه رفتند و به مهرهای از مهرههای نظام تبدیل شدند و در خدمت سرکوب هر روزه قرار گرفتند و نقش خود را بهعنوان هنرمندی در خدمت هنر و مردم، فراموش کردند. آنانی که متاسفانه مهره تبلیغاتی نظام شدند تا در عزا و عروسی ملت، آن کسی باشند که بر روی بال مرغ پا میگذارد تا میرغضب سر از تنش جدا کند.