قصیده یک بیتی
با اجازهتان من یک قصیده یک بیتی اختراع کردهام. یعنی یک بیت است اما اگر توی بحرش بروید به اندازه یک رباعی، معنی دارد. (تواضع کردم بگویم به اندازه یک قصیده معنی دارد.)
قصیده یک بیتی من مربوط به خبر کرونا گرفتن عالیجناب علم الهداست. خیلی ساده است. با چند با خواندن راحت میتوانید از بر کنید:
خوب. حالا یک سه بیتی براتان دارم که امیدوارم به اندازه یک بیت کار کند:
نه به انتخابات
ببخشید، انگار چهار بیت شد. شرمنده. خودتان اگر دوست دارید، بیت آخرش را حذف کنید. من رفتم سر مطلب.
خودزنی در کلابهاوس
هفته پیش نوشتم که تب کلابهاوس بهزودی عرق میکند. به یک هفته نکشید. فائزه رفسنجانی آمد رکورد مخاطب را زد و بعدش خانمهایی آمدند شکوه از محسن نامجوی موزیسین داشتند بابت تعرض جنسی به آنان. یکی از خانمهای سینهچاک نامجو به دفاع از او طلوع کرد و جلوی همه درآمد. از جمله به یک بابائی گفت: «شما خودت ده سال پیش به من پیشنهاد دادی ولی من گفتم نع!». متعاقباً محسن نامجو در نوار صوتی، «نه گفتن» خانمهای ایرانی را به ناز کردن تعبیر کرد و شاهد آورد که خانمی تمام شب به او گفته نه، ساعت پنج صبح گفته بعله و چند ساعت رمقش را گرفته!
حالا آن خانم طرفدار نامجوی کامجو بیاید حاشا کند که نه گفتن او (به آن بابای کلابهاوسی) از نوعی نبوده که ممدوحش میگوید! اللهم اشغل الظالمین بالظالمین. بارخدایا ستمکاران را با ستمکاران مشغول کن، تا ما هم برسیم به مطلب اصلی امروز:
پدرت را بزن، پناهنده بشو!
پدر با عبا عمامه در نقش آخوند، پسر سر راهش را میگیرد و بهعنوان یک جوان عاصی (نماینده همه جوانان عاصی و بیکار مملکت) به او بدوبیراه میگوید و یک کشیده میخواباند توی گوشش. فیلم میگیرند. نیروهای انتظامی و اطلاعاتی و امنیتی باهمان هشیاری مخصوصی که عوامل اسرائیل را پیدا نمیکنند، آنها را چندساعته دستگیر کرده و با دست بند و پابند، میبرند. (ممکن بود پیرمرد ۷۰ ساله با دستبند خالی از چنگ مأموران جان بر کف، فرار کند پابرهنه برود اسرائیل.)
رئيس پلیس تهران، به جای اینکه برای استعدادهای سینما-تئاتری هدر رفته غصه بخورد، افشاگرانه گفت که این فیلم ساختگی است و هدف آنها، «کسب پناهندگی از برخی دولتهای خارجی بوده است و به خاطر قولها و فریبهایی که به اونها داده بودند، آماده بودند که بروند آنور آب پناهنده شوند. آنها در حالیکه در منزل مشغول استراحت بودند و داشتند عازم غرب کشور میشدند، دستگیر شدند.»!
یک دادگاه رئالیسم جادوئی در لندن
قاضی – چرا پناهندگی میخواهی؟
پناهجوی پدر – واسه اینکه این زده توی گوش من!
قاضی – ولی فیلمتون قلابی بوده.
پناهجوی پدر – درسته آقای قاضی ولی دیدین که سیلیاش راستراستکی بود.
قاضی – مگر بابت سیلی خوردن شما، ما باید بهت پناهندگی بدیم؟
پناهجوی پدر – شما انگلیسها خیلی مهربان هستید. بعله دیگه. من در کشور خودم امنیت ندارم. ممکنه دوباره پسرم بزنه.
قاضی – پسر خودت هم که تقاضای پناهندگی کرده. بنابراین اگر هردوتون اینجا بمونین، میتونه همینجا بزندت.
پناهجوی پسر – نه آقای قاضی نمیزنم. اون هم که زدم برای همین فیلم پناهندگی بود.
قاضی – چون شما زدی توی گوش پدرت کافیه که ما بهت پناهندگی بدیم؟
پناهجوی پسر – آره دیگه. کیسِ مون همینه. یک پناهندگی واسه ما کارشو بکن دیگه. من بمونم لندن بابام بره لیورپول، از هم دور باشیم که یکوقت من احیاناً نزنم توی گوشش!
قاضی- آخه الاغ، عملیه؟ خب میری لیورپول میزنی برمیگردی لندن!
پناهجوی پسر – آهان، از اون نظر.
(توضیح لازم: قاضی انگلیسی محال است اینطوری حرف بزند، من لحن او را ترجمه کردم.)
پناهجوی پدر – آقای مستر قاضی، چرا به پسر من میگین الاغ؟
قاضی – نگفتم الاغ، گفتم دانکی.
پناهجوی پدر- فرقی نمیکنه. ولی الاغ اون کسی است که خیال کرده اگر کسی از پسرش کشیده بخوره، شما به اون پناهندگی میدین.
پناهجوی پسر – بعله دیگه. من به خاطر قولها و فریبهایی که شما به ما دادین زدم توی گوش پدر نازنینم!
قاضی - We have laughed to our father's grave
ترجمه: ما به گور بابامون خندیدیم. چرا مزخرف میگین شما دو تا؟ مگه پناهندگی کشکه؟ ما مخصوصاً برگزیت کردیم از اروپا اومدیم بیرون که اختیار پناهندهپذیری دست خودمون باشه. (اضافهکاری مترجم به سبک زندهیاد ذبیحالله منصوری)
پناهجوی پدر – وی آر نات دانکی، نات مزخرفینگ. مستر حسن رحیمی ایز مزخرفینگ وری ماچ.
پناهجوی پسر – یس. بابام راست میگه.
قاضی - ?Who is this Gentleman
پناهجوی پسر – روی در توالت!
پناهجوی پدر – ساری پسرم حالیش نیست. هی ایز د.رئیس آو د.پلیس آو تهران سیتی.
قاضی – رئیس پلیس پایتخت گفته؟ جدی میگین؟
پناهجوی پسر– آف کُرس!
قاضی – باور نمیکنم.
پناهجوی پدر – به امام زمون آف کُرس.
قاضی – یارو رئیس پلیسه؟
پسر – اکسکیوزمی، یس.
قاضی-
?Die meiste Freundschaft täuscht vor, die liebste bloße Torheit
:Väčšina priateľstva je predstieraná, väčšina milujúca iba bláznovstvo
!otom vysoko-ho, svätá
.sich ein Freund nicht erinnerte
:Heigh-ho! singen, heigh-ho! zur grünen Stechpalme
Die meiste Freundschaft täuscht vor, die liebste bloße Torheit
(ترجمه: راستش ترجمهاش سخته. شرمنده. به نظر میرسد قاضی انگلیسی یکی از شعرهای ویلیام شکسپیر را به زبان اسلواکی قرائت میکند! البته انگلیسها خصوصاً قضاتشان معمولا دیر قاطی میکنند.)
***