خبر هک دوربینهای امنیتی زندان اوین علیه جمهوری اسلامی ایران را هکتویستهایی (هکر وبسایتها یا صفحات شبکههای اجتماعی با هدف ایجاد اخلال سیاسی و اجتماعی) به نام «گروه تپندگان» منتشر کردند. این گروه فعال در فضای سایبری که قبلا چند فرودگاه در جمهوری اسلامی ایران را هک کرده بودند، در بیانیه خود به این موضوع اشاره کردند که هک کردن دوربینهای امنیتی زندان اوین را یک گروه هکری به نام «عدالت علی» انجام داده و هدف «عدالت علی» افشای نقض حقوق بشر به عنوان اولین قدم در مبارزه با آن است.
فیلمهایی که گروه هکری «عدالت علی» منتشر کردند، مانند بمب خبری همه رسانههای عمومی را تحت تاثیر قرار داد و بحثهای گستردهای در مطبوعات و رادیو و تلویزیون و شبکههای مجازی به راه انداخت که هنوز هم ادامه دارد. بحثهایی که میتوان آنها را به دو دسته کلی تقسیم کرد: دسته نخست کسانیاند که بدبینانه عنوان میکنند این فیلمها را بخشی از خود حکومت منتشر کرده و بیشتر انتقامکشی جناحی است و گروهی دیگر که خوشبینانه میگویند این فیلمها واقعیاند و دوربینها واقعا هک شدهاند و بهزودی فیلمهای بیشتری در این زمینه منتشر میشود.
البته برخی هم از فرصت استفاده کردند و فرصتطلبانه گفتند که این فیلمها نشان میدهد زندانهای جمهوری اسلامی با زندانهای اروپا، البته نه همه آنها و زندانهای آمریکا، نه همه آنها، قابل مقایسهاند؛ یعنی برخی از زندانهای اروپا و آمریکا از این هم بدترند. درواقع اگر بخواهیم فیلمهای تاکنون ارائه شده را ملاک قرار دهیم، این حرفها پربیراه هم نیستند اما کسانی که در زندانهای جمهوری اسلامی بودهاند میدانند که شکنجه نظاممند جزء لاینفک این زندانها است و تنها زندانیان سیاسی مشمول آن نمیشود و زندانیان غیرسیاسی را هم در برمیگیرد.
به جای بسنده کردن به این فیلمها، باید نظرات کسانی را شنید که در معرض این شکنجهها بودهاند؛ شکنجههایی که الزاما شلاق یا کتک خوردن نیستند.
اطلاعات سپاه مرا در بهمن ۱۳۹۳ دستگیر کرد و با چشمبند و دستبند به انفرادی بند ۲الف فرستاد. انفرادی خود مصداق بارز شکنجه است و وقتی بازجویم گفت: «ما که شکنجهات نکردیم. نروی کانادا بگویی شکنجه شدم!» در پاسخ گفتم: «انفرادی خودش شکنجه محسوب میشود.» حالا تصور کنید که انفرادی با ضرب و شتم هم همراه باشد. هم کتک بخوری و ناسزا بشنوی و هم در سلول انفرادی باشی و کسی نباشد بر زخمهایت مرهم بگذارد. من به دلایل مختلف مورد ضرب و شتم قرار نگرفتم اما مدت کوتاهی که در انفرادی ۲الف بودم، عذابی الیم بود و تازه وقتی به بند عمومی منتقل شدم، این عذاب دوچندان شد.
برخلاف فیلمهای منتشر شده که بند عمومی را جای خلوتی نشان میدهد، وقتی در آخرین روزهای سال ۱۳۹۳ به بند ۸ زندان اوین منتقل شدم، جهنمی از شلوغی بود. تصور کنید از انفرادی «۲ الف» که کسی را نمیدیدم، به «قرنطینه» که فوقالعاده کثیف و شلوغ بود آمدم اما به هر حال تختی برای خوابیدن داشتم و چند روز بعد، از آنجا به بند ۸ منتقل شدم.
Read More
This section contains relevant reference points, placed in (Inner related node field)
بند ۸ در جمهوری اسلامی ایران، نخست دادگاه انقلاب و محل شکنجههای اول انقلاب بود و بعد به زندان تبدیل شده بود. برای همین استانداردهای زندان را نداشت. اتاقهای کوچک با راهروهای باریک در چند طبقه که زندانیان غیرسیاسی به آن «زندان آپارتمانی» میگفتند. پس از یورش به بند ۳۵۰ زندانیان سیاسی را در بین زندانیان عادی پخش کردند و از آن پس، هر زندانی سیاسی هم که میآمد به یکی از بندها فرستاده میشد. بند ۸ تبعیدگاه اوین محسوب میشد.
مرا به سالن ۸ که در طبقه دوم بود، فرستادند. سیودومین و آخرین نفری بودم که به آن اتاق منتقل شدم. این اتاق ۲۰ متر بود؛ پنج متر در چهار متر که دورتادور تخت بود و ۱۵ نفر تخت داشتند اما ۱۷ نفر هیچ جایی نداشتند. هفت نفر کف اتاق میخوابیدند و ۱۰ نفر باقیمانده در راهروها سرگردان بودند و شبها باید در راهرو میخوابیدند. قد من ۱۸۵ سانتیمتر و عرض راهرو ۱۷۰ سانتیمتر بود. باید کج و کتابی میخوابیدم تا جا شوم و حالا تصور کنید هر کس میخواست دستشویی برود، باید از روی این صدوچند نفری که در راهرو خوابیده بودند، دمپایی به دست رد میشد؛ کوچکترین لغزشی موجب میشد پای کسی لگد و نیمه شب از خواب بیدار شود.
زندانیان غیرسیاسی میگفتند که تازه این روزهای خوب اینجا است؛ قبلا وسط اتاق شیشه و مواد میکشیدند و در توالتها پسرهای جوان را با باسن برهنه به قیمتهای مختلف به فروش میگذاشتند؛ از زمانی که زندانیان سیاسی به آن بند رفته بودند، مواد کشیدن و رابطه جنسی به نیمهشبها در حمام منحصر شده بود.
چند روز قبل از آنکه من به بند ۸ بروم، رئیس بند دستور داده بود زندانیان شش صبح در سرمای زمستان به هواخوری بروند. چند نفر از زندانیان سیاسی را که امتناع کرده بودند به انفرادی ۲۴۰ قوه قضاییه بردند و خود ملاطایفه، رئیس بند ۸ به انفرادی رفته و گفته بود بگویید «غلط کردم» تا به بند بازگردید که طبیعتا نگفته بودند. البته چند روز بعد او منتقل شد و شخصی به نام حیدرپور که اهل کرمانشاه بود، رئیس بند ۸ شد و زمانی که من رفتم، او رئیس بند بود. او انسان نرمخویی بود و سریال مسافر را هم که از ساختههای من بود میپسندید و برایم احترام زیادی قائل بود.
اوضاع بهداشتی هم اسفناک بود. من در زندان زونا گرفتم. وقتی دکتر خانی که پزشک عمومی بند ۸ بود، همانطور که اتاق نشسته بود، زخمهای وحشتناک روی دستم را دید، گفت: «زونا گرفتی و هیچ دارویی هم نداره!» تصور کنید آدم آسم و دیابت و رماتیسم داشته باشد و زونا هم بگیرد و در چنان فضای شلوغی هم زندگی کند. این را با هک هیچ دوربینی نمیتوان نشان داد.
اینها تازه روایتهای کسی است که در زمانی که در بند عمومی بود، فیلمها و سریالهایش از تلویزیون پخش میشد و مورد احترام زندانیان و حتی برخی از زندانبانان بود و شکنجه بدنی هم نشد. حالا تصور کنید کسانی بودند که به قصد کشت کتک میخوردند و با شلاق تنشان را آشولاش میکردند و فراموش نکنیم که اینجا اوین بود؛ گل سرسبد زندانهای جمهوری اسلامی و ببینید وقتی اوین این چنین بود، بقیه زندانها چه وضعیتی داشتند.
جمهوری اسلامی ایران روزی میرود؛ روزی که اکنون دیگر به نظر میرسد خیلی دور نیست و اوین و بقیه زندانها هم موزه عبرت میشوند؛ عبرت برای همه دیکتاتورها و شکنجهگرانی که تصور میکنند عمر جاودانه دارند و مرگ به سراغشان نمیآید.