سال ۱۳۸۲، وقتی فیلم «توفان سنجاقک» در بیست و دومین جشنواره فیلم فجر روی پرده رفت، خبر از ظهور فیلمساز جوانی داد که سینما را میشناسد و فیلمش ریاضیوار دقیق است. همان فیلم پانزده دقیقهای کافی بود که جای پای او را در سینما محکم کند و نامش پچپچوار سرزبانها بیفتد. اکنون که «جنایت بیدقت»، تازهترین فیلم او، پس از حدود ۲۰ سال به نمایش درآمده است، دیگر نام او در سینمای ایران و جهان تثبیت شده است. آن جوان تجربهگرا، اکنون در پنجمین دهه زندگیاش، استادی شناخته میشود که سینما را میشناسد. داریم در مورد شهرام مکری صحبت میکنیم.
یکی از واپسگرایانهترین حوادثی که در طی انقلاب ۵۷ رخ داد، آتش زدن سینماها بود و جنایتکارانهترینشان، آتش زدن سینما رکس آبادان که موجب قتلعام وسیعی شد و حدود ۴۷۸ نفر هنگام تماشای فیلم «گوزنها» (مسعود کیمیایی) در آن آتشسوزی عمدی به قتل رسیدند. آن موقع شایعههای عجیب و غریبی را بین مردم رواج دادند، از جمله این که وسط فیلم گوزنها فیلمی از شاه و فرح در استخر نشان دادهاند و همان موقع ساواک سینما را آتش زده است، و شایعه آتش زدن سینما رکس بهدست ساواک چنان بالا گرفت که در تظاهرات وسیعی که تعداد شرکتکنندگان در آن بالغ بر دههزار نفر برآورد میشد، خود خانوادههای قربانیان، شاه و ساواک را متهم کردند.
آنها میگفتند «شاه» این کار را کرده است تا به جهانیان بگویند که مردم ایران واپسگرا هستند. اما متاسفانه حضور تندروهای مذهبی شایعه نبود و عقبماندهترین اقشار جامعه به میدان آمده بودند تا بساطی را پهن کنند که نخستین قربانی آن، زنان و نویسندگان و روشنفکران و هنرمندان بودند، همانها که اکثرا آغازگر جنبش در سال ۵۶ بودند، و آتشی به دامن ایران افتاد که خشک و تر را سوزاند.
هر چند امروز جزییات آن جنایت فاش شده است و معلوم است که کار حزباللهیهای طرفدار روحالله خمینی بوده است، اما تاکنون هیچ فیلمی درباره این حادثه ساخته نشده بود و تنها پرویز صیاد در خارج از ایران نمایش «محاکمه سینما رکس» را در همان سال ۵۸ روی صحنه برد و حقایقی را افشا کرد و پس از سی سال، دوباره آن نمایش را به اجرا گذاشت. امروز ابعاد زیادی از پرونده سینما رکس آشکار شده است و مسلم شده است که ساواک و «شاه» نقشی در آن نداشتند. بگذریم. پرداختن به موضوع جنایت سینما رکس، ما را از تحلیل فیلم «جنایت بیدقت» باز میدارد.
این که نشود در جمهوری اسلامی ایران فیلمی ساخت که بنیانگذاران نظام را مسبب جنایت سینما رکس بداند، امری طبیعی است. اما به نظر میرسد که «شهرام مکری» و همسرش «نسیم احمدپور» بهاتفاق موفق شدهاند فیلمنامهای بنویسند و مکری فیلمی بسازد که تا حدودی نشان دهند عامل این جنایت، عمال حکومت هستند. فراموش نکنیم که جنایت سینما رکس، دو روز پس از تولد شهرام مکری در ۲۶ مرداد ۱۳۵۷ اتفاق میافتد؛ پس جدا از هر بحث تاریخی و فلسفی، برای او بحثی شخصی نیز هست.
فیلم با نمایی از داخل سالن سینمایی شروع میشود که علی (سیاوش چراغیپور)، مدیر آن، دارد با دو تا از همکارانش که صندلیها را میچینند، صحبت میکند و از آنها میخواهد که صندلیها را نزدیکتر بچینند تا جمعیت بیشتری جا بشود، و میگوید قرار است فیلم «جنایت بیدقت» پخش شود. یکی از همکاران میگوید: «جنایت که میره سینما ایران»، و مدیر سالن پاسخ میدهد: «میره ایران!؟ بفرما این هم جنایت»، و بخشی از فیلم روی پرده نمایش داده میشود. این بخش، یکی از پیرنگهای این فیلم دو پیرنگی است و در آن یک جیپ ارتشی است و سربازی که دارد رانندگی میکند و فردی لباسشخصی که محسن (بابک کریمی) نامیده میشود و یک درجهدار نیروی انتظامی، و راننده معتادی هم بعد به جمع اضافه میشود.
Read More
This section contains relevant reference points, placed in (Inner related node field)
در آن پیرنگ دیگر، «حسین تکبعلیزاده» (ابوالفضل کاهانی)، «فرج بذرکار» (محمد ساربان) و «فلاح» (بهزاد دورانی) و «یدالله» (محمود بهرازنیا) میخواهند سینما رکس را آتش بزنند، اما در یک چرخش عجیب زمانی، از موزه سینما سر درمیآورند.
چهار اسمی که در پلات اصلی میآید، همه واقعی هستند. درواقع «حسین تکبعلیزاده» در همان دوران پادشاهی دستگیر شد و بعد در هنگام انقلاب آزاد شد، اما عذاب وجدان موجب شد خود را معرفی کند. او در دادگاه فرمایشی به ریاست سیدحسین موسوی تبریزی، اعترافاتی کرد که چندی پیش فیلم آن منتشر شد. او در اعترافاتش گفته بود که «فرج» آنها را گرد هم میآورده «برای آتش زدن سینماهای طاغوتی»، و این که فرج «با شخصی مذهبی انقلابی به نام کیاوش مرتبط» بوده است و او نیز «با جمی، روحانی انقلابی آبادان روابط نزدیک» داشته است. منظور از «جمی» همان آیتالله جمی است که بعدها، سالها امام جمعه آبادان شد و با عزت و احترام درگذشت.
دو پیرنگ موازی، تنها ویژگی ساختاری فیلم نیست. اصولا فیلم در دایرههای دوگانه میچرخد و همه چیز را به هم میزند تا بتواند حقیقتی را بیان کند. این دوگانه بودن در خود فیلم هم بیان میشود و صحبت از بار مثبت و منفی میشود و تنها باید پای «تز» و «آنتیتز» به میان میآمد تا ما را به منطق دیالکتیکی رهنمون میشد. درواقع، این درهمآمیختگی تاریخی نشان میدهد که ما داریم همواره سینماسوزی را تکرار میکنیم و اکنون نیز در همان شرایطی هستیم که ۴۳ سال پیش بودیم.
نکات ظریف بسیاری در فیلم جاسازی شده است و این دوگانگی در تمام فیلم جریان دارد. سرانجام، فیلم تاحدودی مانند «پستفطرتهای لعنتی» (Inglourious Basterds) کوئنتین تارانتینو که پایان جنگ جهانی را با ترور هیتلر رقم میزند، در وضعیت مبهمی تمام میشود و پنداری تکبعلیزاده به دستور «آدمک مرموز بلندبالا» گوش نمیدهد و سینما را آتش نمیزند.
تکرار وقایع و شعبده دو دختر در کوهستان، لباسشخصی که به دلیل نگاه نکردن در آینه بغل، فرزند خود را زیرگرفته و کشته است، و سرانجام این آینه بغل از آسمان میافتد، و چشمهای که تصویر را منعکس نمیکند، و دهها نکته ظریف دیگر، به فیلم قوام بخشیده است.
موسیقی به شدت در خدمت فیلم است و اضطراب لازم را ایجاد میکند. اما در کل در جمهوری اسلامی ایران نمیشود فیلمی ساخت که پرده از روی جنایات آنان بردارد. باید منتظر بود تا جمهوری اسلامی دیگر نباشد تا بشود فیلمهای صریح و روشنی درباره جنایت بادقت و بیدقت حکومتی ساخت که پیش از آمدنش طلایهدار مرگ بود، و بعید است که پس از مرگش نیز جان نستاند.
چند نکته:
نام «گوزنها» در فیلم مطرح میشود و یکی میگوید گوَزن [ گ َ وَ ] نیست گُوزن [ گُو زَن] است، و دیگری توضیح میدهد نه همان گوزن است، چون گوزن شاخهای بزرگی دارد که نمیشود پنهانش کرد. شاید این موضوع کنایهای به فاجعه سینما رکس باشد که آنقدر بزرگ است که پنهان کردنی نیست. اما به هر حال وقتی چریکهای فدایی خلق در سیاهکل مبارزه مسلحانه را شروع کردند و سرکوب شدند، چون قهرمانانی در میان دانشجویان و روشنفکران سرزبانها افتادند و گفتند گوزن به دلیل شاخهای بلندش زیبا است و همین زیبایی وقتی به جنگل میروند، شکار کردنش را ساده میکند، چون شاخهای آن در بین درختان گیر میکند. «بیژن جزنی» که نقاش هم بود، گوزنی کشید که بسیار معروف شد و ظاهرا نام فیلم گوزنها هم از اینجا آمده است؛ حتی اگر خود مسعود کیمیایی نداند.
در دادگاهی که پس از انقلاب به ریاست سید حسین موسوی تبریزی تشکیل شد، جنایتی دیگر رخ داد و افراد بیگناهی به اعدام محکوم شدند. به همراه حسین تکبعلیزاده، افراد دیگری هم اعدام شدند: «سروان منوچهر بهمنی» (ستوان شهربانی آبادان)، «علی نادری» (صاحب سینما رکس)، اسفندیار رمضانی دهاقانی (مدیر داخلی سینما رکس)، «سرهنگ سیاووش امینی آل آقا» (رئیس سابق اطلاعات شهربانی آبادان)، و «فرجالله مجتهدی»، کارمند ساواک.