روز سوم جشنواره کن؛ الاغ لهستانی، رقیب آنتونی هاپکینز و آن هاتاوی

«زمان آخرالزمان»، هشتمین ساخته جیمز گری، تاکنون از بهترین فیلم‌های کن بوده است

سومین روز جشنواره کن شاهد نمایش دو فیلم دیگر از دو سینماگر باسابقه در بخش مسابقه بود؛ «زمان آخرالزمان» ساخته جیمز گری آمریکایی و «ئی‌او» ساخته یرشی اسکولیمووسکی لهستانی. گری در اوج فعالیت حرفه‌ای‌اش و اسکولیمووسکی در دهه نهم زندگی‌اش و پس از عمری فیلمسازی به کن می‌آیند. (عوامل فیلم به ایندیپندنت فارسی گفتند که اسکولیمووسکی شخصا در جشنواره حضور نخواهد داشت.)‌

«زمان آخرالزمان» یکی از دو فیلم بخش مسابقه، محصول آمریکا و ساخته کارگردانی آمریکایی است. (در ضمن یکی از تهیه‌کننده‌های دو فیلم ساخته کلر دنی فرانسوی و روبن اوستلوند سوئدی نیز آمریکا‌یی‌اند.) این هشتمین فیلم گری است که اولین فیلمش «اودسای کوچک» را در ۲۵ سالگی ساخت تا به موفقیت بسیار برسد و جایزه شیر نقره‌ای جشنواره ونیز را از آن خود کند. او از آن پس، از محبوب‌ترین‌های کن بوده است؛ «ما صاحب شب هستیم» با بازی خوآکین فینیکس و مارک والبرگ در کن ۲۰۰۷،‌ «مهاجر» در کن ۲۰۱۳ و «آد آسترا» در کن‌ ۲۰۱۶ نمایش داده شدند.

گری فیلمسازی را با به تصویر کشیدن محله‌های یهودی‌نشین نیویورک آغاز کرد و در این سال‌ها از جنگل‌های آمازون در برزیل «شهر گمشده زد» تا فضا «آد آسترا»‌ را درنوردیده است. او با «زمان آرماگدون» به ریشه‌های خود باز‌می‌گردد و فیلمی می‌سازد که هر هنرمندی در دوره‌ای از زندگی بی‌شک به آن می‌اندیشد؛ داستان بزرگ شدن در محله خودش.

«زمان آرماگدون»‌ در سال ۱۹۸۰ و در همان محله‌ای می‌گذرد که گری در آن بزرگ شده است؛ فلاشینگ در کویینز نیویورک. شخصیت اصلی فیلم پسربچه‌ای است که شباهت‌های بسیاری به گری دارد؛ او هم سن و سال آن روزهای گری و متولد سال ۱۹۶۹ است و نسبش مانند او به یهودیان اوکراین بازمی‌گردد. در ضمن، مانند او از خانواده‌ای می‌آيد که اسم یهودی خود را تغییر داده‌اند و از محدودیت‌های یهودستیزانه جامعه آمریکا نگران‌اند. البته هرگز نمی‌توان مطمئن بود که چقدر از فیلم داستان واقعی کودکی گری را بازگو می‌کند و این موضوع خیلی هم مهم نیست. مهم این است که گری توانسته فیلمی سیاسی بسازد که جسارت و ظرافت دارد و یک سال مهم در تاریخ آمریکا را استادانه بازسازی تاریخی کرده است، بی‌‌آنکه رشته داستان از دستش رها شود.

Festival de Cannes

پل، پسربچه قهرمان فیلم، تصویر آشنای پسربچه‌های ادبیات و سینما است که می‌خواهند هنرمند شوند و در این راه علیه استبداد مدرسه، معلم و خانواده قیام می‌کنند. خانواده یهودی او جایگاهی متناقض در آمریکای ۱۹۸۰ دارند؛ آن‌ها به‌ شدت از رونالد ریگان که نامزد جمهوری‌خواهان در انتخابات ریاست‌جمهوری آن سال است (در مقابل جیمی کارتر دموکرات است) بیزارند و به پیشینه پر از تبعیض و مبارزه خود نیز آگاهی دارند. این خانواده هم شامل یهودیانی است که در اوایل قرن بیستم از سرکوب روسیه تزاری گریخته‌اند و هم آن‌ها که در جریان هولوکاست بوده‌اند. با این همه، برخی اعضای همین خانواده از راه یافتن پسربچه‌های سیاه‌پوست به مدرسه عمومی پل نگران‌اند و می‌خواهند او هم مثل برادرش، تدی، به مدرسه خصوصی برود. مادر خانواده (با بازی آن هاتاوی)، زنی فعال و اجتماعی است؛ رئیس انجمن والدین و معلمان است و می‌خواهد نامزد هیئت اداره مدارس محل شود، اما او هم از دوستی پسرش با پسری سیاه‌پوست نگران است، گرچه خودش اصرار دارد که این نگرانی به تعصب نژادی ربطی ندارد و به خاطر نگرانی‌ از آینده پل است.

اما قلب اخلاقی خانواده (و فیلم) پدربزرگ پل است که بیش از هر شخصی در دنیای بزرگسالان به او نزدیک است. پیرمردی با بازی آنتونی هاپکینز که در ۸۴ سالگی نشان داد همچنان در اوج است و با این بازی موقر و تاثیرگذار، بی‌شک از نامزدهای اصلی جایزه بهترین بازیگر امسال در کن و سایر جشنواره‌ها خواهد بود.

پیام سیاسی فیلم برخلاف روشن بودن، گل‌درشت نیست؛ برای مثال سر میز شام یکی از پیرزن‌های خانواده را می‌بینیم که از ورود پسربچه‌های سیاه‌پوست به مدارس محله‌شان در کویینز ابراز نگرانی می‌کند و یکی دیگر از اعضای خانواده بلافاصله یاد این می‌افتد که لیوان‌های سر میز شام را در چکسلواکی بلافاصله پس از پایان هولوکاست خریده بود و معلوم است که روزگاری به خانواده‌های یهودی قربانی آن واقعه تعلق داشته‌اند. وقتی بچه‌ها به خنده و شوخی سر میز دست می‌زنند، پیرزنی که این داستان را تعریف می‌کند شاکی است که آن‌ها هولوکاست را جدی نمی‌گیرند. داستان‌های مختلفی در مورد محدودیت‌های یهودیان تعریف می‌شود؛ اما به‌روشنی با این واقعیت تلخ مواجهیم که حتی انسان‌هایی که خود مورد بدترین تبعیض‌ها واقع شده‌اند، چشم بر تبعیض‌های زمانه‌شان می‌بندند. پدر پل در جایی پدرزنش را می‌ستاید که به‌رغم این‌که خانواده‌اش لوله‌کش بودند، به وصلت او با دخترش رضایت داد و در جای دیگری به پسرش می‌گوید که «زندگی عادلانه نیست» و باید برای پیشروی تلاش کرد، حتی اگر به قیمت عقب ماندن دوستان تمام شود.

اما پدرزن، یعنی پدربزرگ پل، این ویژگی را دارد که هنرمندانه می‌تواند حرف‌های نغز بزند بی‌آنکه شعار بدهد.

Read More

This section contains relevant reference points, placed in (Inner related node field)

عملکرد فیلم در بازسازی تاریخی چنان موفق بوده است که «زمان آرماگدون» می‌تواند درسی برای این نوع قصه‌گویی تاریخی و فیلمسازی تاریخ‌بنیان باشد. برای مثال می‌بینیم که چطور پل و دوست سیاه‌پوستی که در مدرسه پیدا می‌کند هر دو عاشق ناسا و کاوش‌های فضایی‌اش شده‌اند و لحظه‌ای را در جنگ سرد که علاقه به کیهان‌نوردی تمام مرزهای قومی و ملی را درنوردید، یادآوری می‌کند. صحنه به‌یادماندنی دیگر، سخنرانی فرد ترامپ، شهروند آلمانی‌تبار مشهور کویینز که پسرش بعدها رئیس‌جمهوری آمریکا شد، در مدرسه خصوصی تدی است. فیلمبرداری داریوش خنجی ایرانی-فرانسوی از دیگر نقاط قوت فیلم است که باعث شده نیویورک ۴۰ سال پیش، از موزه گوگنهایم در منهتن تا متروی این شهر و خیابان‌های کویینز، جان بگیرد.

«زمان آرماگدون» فیلمی تاثیرگذار است و این واقعیت را یادآوری می‌کند که حتی آشناترین داستان‌ها نیز می‌توانند آثاری به‌یادماندنی خلق کنند. با این همه باید دید متداول بودن نسبی پی‌رنگ و روایت فیلم در شب جوایز به ضرر آن تمام می‌شود یا نه.

فیلم دیگر بخش مسابقه که پنجشنبه پخش شد، دنیایی کاملا متفاوت دارد. «ئی او» داستان الاغی به همین نام است که پس از تعطیلی سیرک با کمک حامیان حقوق حیوانات، سفری پرماجرا را آغاز می‌کند. فیلم از زاویه دید این الاغ تعریف می‌شود و پیش می‌رود و بیش از آن‌ که دغدغه قصه‌گویی و استفاده از الاغ برای گفتن داستان انسان‌ها را داشته باشد، تلاش می کند بیانگر دیدگاه این حیوان باشد. گویا این الاغ لهستانی رقیب آنتونی هاپکینز و آن هاتاوی برای کسب جایزه بهترین بازیگری است!

اسکولیمووسکی کهنه‌کار پیش ‌از این از علاقه‌اش به اثر کلاسیک روبر برسون، «بالتازار اتفاقی» (۱۹۶۶) گفته بود.‌ این فیلم از فیلم‌های شاخص سینمای فرانسه است که گفته می‌شود برسون آن را با الهام از داستان «ابله» فئودور داستایوسکی ساخته و روایت الاغی است که صاحبانش مدام با او بدرفتاری می‌کنند. این علاقه کارگردان لهستانی را بالاخره به ساختن فیلمی از زاویه دید یک الاغ کشاند. او در مصاحبه‌ها گفت که تجربه بازی گرفتن از حیوانات برایش ارزشی خاص دارد و به‌خصوص متوجه این موضوع بود که حیوان‌ها اصلا قابلیت حرکت پرافاده و تقلب ندارند و نفس‌ کشیدنشان همان زندگی‌شان است.

Festival de Cannes

«ئی او» البته صحنه‌هایی غیرمنتظره نیز دارد که دیدگاه یکنواخت الاغ را به هم می‌زند؛ برای مثال وقتی راننده‌ لهستانی کامیونی که او را حمل می‌کند با رهگذرها درگیر می‌شود یا زمانی که مادرخوانده مردی که «ئی او» را با خود همراه کرده است وارد داستان می‌شود (‌ایزابل هوپر، بازیگر شهیر فرانسوی در یکی از غیرمنتظره‌ترین حضورهایش در کن). حالا باید دید الاغ بی‌شیله‌وپیله کارگردان لهستانی می‌تواند دل هیئت داوران کن را برباید یا نه.

در بخش نوعی نگاه جشنواره، شاهد نمایش «حرقه» ساخته لطفی ناتان مصری-آمریکایی بودیم. ماجرای فیلم در تونس می‌گذرد و داستانی آشنا دارد؛ علی جوانی است که با قاچاق سوخت، گذران امور می‌کند و سرپرستی دو خواهر کوچک خود را نیز به عهده دارد. او از تمام نیروهای جامعه که هر یک به نوعی او را سرکوب می‌کنند و مسئول بی‌عدالتی و نابرابری‌اند، مستاصل است؛ از پلیس فاسد تا مسئولان شهرداری و فرمانداری که هیچ یک مسئولیتی نمی‌پذیرند و حتی مشتری‌های متمول رستوران‌های ساحلی که خیلی راحت جلوی چشمان او پول‌هایی خرج می‌کنند که می‌تواند زندگی او را دگرگون کند. به زبان ساده، علی انگار بازنمایی محمد بوعزیزی است؛ همان جوانی که در مقابله با شرایطی مشابه، خود را آتش زد تا جرقه انقلاب عرب ۲۰۱۱ را زده باشد.

«حرقه» از حمایت مالی موسسه فیلم دوحه قطر و موسسه جشنواره دریای سرخ عربستان سعودی برخوردار بوده است که نشان می‌دهد برخلاف پیشینه رقابت بین دوحه و ریاض در سینمای جهان عرب، تضادی دائمی در این میان وجود ندارد و فیلمسازی سعودی‌ها می‌تواند به تجربه‌های پیشین، با محوریت قطر، مصر و سایر کشورها بیفزاید. متاسفانه «حرقه» درگیر دغدغه‌های سینمای به‌اصطلاح «هنری» است که بیشتر به کلیشه‌های تصویری متکی است تا داستان‌گویی و خلق شخصیت‌های ماندگار. همین است که فیلم، محدود و فراموش‌شدنی باقی می‌ماند.

خارج از مسابقه، بازار داغ خریدوفروش فیلم‌ها برقرار است. البته «آی آف سی» آخرین فیلم کریستین مونجیوی رومانیایی، «آرام‌ان» را که از مهم‌ترین فیلم‌های بخش مسابقه امسال است را برای بازار آمریکای شمالی خرید. این فیلم ماجرای مردی است که چند روز قبل از کریسمس شغل خود را در آلمان رها می‌کند تا به روستای ترانسیلوایی‌نشین آبا و اجدادی‌اش بازگردد.

از فیلم‌های موجود در بازار که در جشنواره حضور ندارند و موفق به فروش گسترده شده‌اند، کمدی تراژیک «همسایه من، آدولف»‌ است. این فیلم محصول مشترک اسرائیل، لهستان و کلمبیا است و در چند بازار از آمریکای شمالی و بریتانیا تا ایتالیا، ژاپن و کره جنوبی فروش رفته یا در معرض فروش است. فیلم داستان یک بازمانده هولوکاست است که در سال ۱۹۶۰ در کلمبیا زندگی می‌کند و پس از دستگیری آدولف آیشمن در آرژانتین، به این توهم می‌افتد که همسایه‌اش آدولف هیتلر است که حالا در کلمبیا پنهان شده است. لئونید پرودوفسکی کارگردان اسرائیلی ۴۳ ساله و متولد لنینگراد شوروی است که او را با کمدی «پنج ساعت از پاریس» (۲۰۰۹) می‌شناسیم که در جشنواره فیلم تورنتو پخش شد. این فیلم جدید می‌تواند موفق‌ترین محصول این کارگردان تاکنون باشد.

 

بیشتر از فیلم