«ستارهها هنگام ظهر»؛ یک هیجان عاشقانه در بحبوحه انقلاب
عشق، اروتیسم (تهییج جنسی) و قابهای باشکوه تخصص کلر دنیاند که در فیلم آخر او یعنی «ستارهها هنگام ظهر» (Stars at Noon) با بازی درخشان مارگارت کوالی کامل میشوند. فیلمی که در بخش مسابقه جشنواره کن ۲۰۲۲ برای نخل طلا رقابت میکند.
قصه فیلم درباره رابطه عاشقانه یک روزنامهنگار آمریکایی با یک تاجر انگلستانی است که در جریان محدودیتهای کووید و انتخابات نیکاراگوئه شکل میگیرد. «تریش» (مارگارت کوالی) که خود را روزنامهنگار معرفی میکند، با سردرگمی که در بحبوحه تنشهای سیاسی به آن دچار است، در ازای رابطه جنسی از افراد دلار درخواست میکند تا بتواند با آن از نیکاراگوئه خارج شود.
آشنایی او با «دنیل» (جو آلوین) نیز از همینجا آغاز، ولی رفتهرفته عمیقتر میشود. میل به فرار تریش در همه لحظات فیلم و تقلاهای او برای خروج از کشور محدود است. او در متلی کوچک زندگی میکند اما به همه میگوید که فردا یا پسفردا به خانهاش یعنی آمریکا بازمیگردد؛ فردا و پسفردایی که بعید است محقق شود.
از سوی دیگر، دنیل تا انتهای فیلم در عین برقراری رابطهای عاشقانه، چیزی در مورد خود را پنهان میکند، سوالات تریش را بدون جواب میگذارد و بر سردرگمی او میافزاید.
با این حال آنچه در جدیدترین فیلم خالق «شکلات» و «جنس سفید» بیشتر از قصه مشهود است، نمایش جزییات با چاشنی «فمفتال» (زن اغواگر) است. دوربینی که تریش و حرکاتش را به آهستگی و با تمام جزییات نشان میدهد، در ترکیب با فضاسازی، رنگها و دیالوگهایی که بین او و دنیل ردوبدل یا در واقع زمزمه میشوند، یک تصویر اغواگرانه تمامعیار را از بازیگر زن این فیلم به نمایش میگذارد؛ ویژگی که میتوان آن را امضای کلر دنی در فیلمهایش دانست.
«ستارهها هنگام ظهر» اقتباسی از رمانی تحسینشده با همین نام است که دنیس جانسون در سال ۱۹۸۶ آن را نوشت؛ با این تفاوت که فیلم کلر دنی در فضای امروزی و درگیر با کووید میگذرد. فضایی استوایی با ترکیب ماسک، پروتکلهای بهداشتی و تنش انقلاب و انتخابات به همراه موسیقی هوشمندانه و دلهرهآور «تیندر استیک» که روی تمام فیلم سایه انداخته است و به این شور و تنش توامان دامن میزند.
«نوستالژی» در کوچههای ناپل
ماریو مارتونه، فیلمساز ایتالیایی که در سال ۱۹۹۵ با فیلم «عشق کثیف» به جشنواره کن راه پیدا کرد، پس از ۲۷ سال با فیلمی اقتباسی-نوستالژی به بخش مسابقه بازگشته است. این فیلم یک درام تلخ و شیرین است و قصه مردی میانسال و اصالتا ایتالیایی به نام «فلیچه» (پیرفرانچسکو فاوینو) را روایت میکند که در جستوجوی خاطرات کودکی و نوجوانی به ناپل یعنی زادگاهش بازگشته است. او که در نوجوانی و متاثر از یکسری اتفاقها، زندگی در ایتالیا را ترک و به لبنان و سپس قاهره رفته است، با نقشهای در دست، نوستالژیهای ناپلی را برای خود زنده میکند.
مقدمهچینی فیلم با یک موسیقی جاز گیرا آغاز میشود و دیدار فلیچه با مادر درهای قصه را برای مخاطب باز میکند. فلیچه در اصل بازگشته است تا سالها تنهایی مادرش را جبران کند و مادر نیز در روزهای پایانی زندگی، از این بازگشت دلگرم است. فلیچه اکنون مسلمان شده است، نماز میخواند و شراب نمیخورد و لباسهایش نیز بیش از آنکه از ایتالیایی بودنش خبر دهند، نشاندهنده یک مرد مسلمان تمامعیارند. او که با زنی در قاهره ازدواج کرده و خود را متعلق به آنجا میداند، احساس غریبگی خود با ناپل را با پرسه زدن در کوچه پسکوچههای باریک شهر، کمرنگ و آن را با احساس تعلق به زادگاه کودکی جایگزین میکند.
Read More
This section contains relevant reference points, placed in (Inner related node field)
ناپل مثل همیشه زیبا و شلوغ است. موتورسوارها در آن بالا و پایین میروند و رعب و وحشت ایجاد میکنند. دودستگی خیر و شر شهر را احاطه و مردم را به دو گروه تقسیم کرده است. فلیچه که رازی بزرگ را با خود حمل میکند، ناگهان خود را میان این دوگانگی مییابد و با نوستالژی قدرتمندی که روی ذهنش سایه انداخته، سادهانگارانه به دل این دوگانگی میزند.
او به دیدار مادر بسنده نمیکند و تصمیم دارد رفیق شفیق دوران نوجوانیاش را هم پیدا کند. فلاشبکهای فیلم و تصاویر کلاسیکی که کارگردان برای نشان دادن گذشته او به نمایش میگذارد، بسیار هوشمندانه انتخاب شدهاند و حس نوستالژی را به معنای واقعی کلمه نشان میدهند.
نوستالژی را میتوان یک فیلم مافیایی دانست؛ اما با ماهیتی متفاوت از کلیشههای قدیمی مافیا در فیلمهای ایتالیایی. همه چیز در این فیلم بهطور قابلتوجهی واقعی است. خانههای فرسوده، مغازهها، کلیسا و مردمی که از شر مافیای شهر به آن پناه میآورند و در آخر مافیایی که نه کتوشلوارپوش و از جنس دارو دستهی دُنکورلئونه که با ویژگیهای همان مردم معمولی در اعماق ناپل ریشه دوانده است.
آن سوی دیگر این گروه شرور، کلیسای شهر قرار دارد که آن هم با تصویری که از کلیسا در ذهن داریم، متفاوت است. کشیش کلیسا مرد جوانی است که در حیاط کلیسا برای نوجوانان مهمانی برگزار میکند و مردم با او احساس نزدیکی میکنند؛ کشیشی که برای پیدا کردن گرههای کودکی به کمک فلیچه نیز میآید.
نوستالژی که اقتباسی از رمانی با همین نام از «ارمانو رئا» نویسنده ایتالیایی است، در نهایت با پایانی باشکوه، غیرمنتظره و ناگهانی بیننده را شگفتزده میکند.