در هفتهای كه در آن به سر ميبريم هزاران زن ايرانی برای نخستين بار از سال ۱۹۸۱ به اين سو، بخت آن را يافتند تا به صورت قانونی مسابقه فوتبال را در ورزشگاه تماشا كنند. زنان با كلاههای بوقی به رنگ سرخ، سفيد و سبز پرچم ايران كه بر سر داشتند جلوی درهای ورزشگاه محل بازی تيم ملی ايران و كامبوج غوغايی به پا كرده بودند. اين كلاههای وطنپرستانه به خوبی تمام مویشان را پنهان ميكرد و به همين خاطر مأموران جمهوری اسلامی نمیتوانستند به آنها گير بدهند كه قانون «عفت» عمومی را زير پا گذاشتهاند.
مدتی است كه زنان ايران در فضاهای عمومی با برداشتن روسری از سر و بر سر چوب زدن آن به قانون حجاب اجباری اعتراض میکنند. بله تصوير نيرومندی است اما نه به جالبی دريايی از كلاههای زنگولهدار. زنان با کلاههای جالبشان نه تنها به هیچ وجه مضحک نبودند بلکه با آن وقار و متانت ذاتی که ویژگی خواهران ایرانی من است کارشان را پیش بردند(متاسفانه من چنین خصیصهای را به ارث نبردهام بلکه به جای آن ژن واپسگرای «لودگی و تف کردن غذا حین حرف زدن» را دارم و فقط باید به خواهران ایرانیام غبطه بخورم و ستایششان کنم.)
سالیان سال است که با فیفا چک و چانه میزنند تا ایران را وادارد جلوی حضور زنان در ورزشگاهها را نگیرد. اما عین خیال این فدراسیون نبود که نبود. به هر حال غیر از این است که مشتی دختر میخواستند قدری فوتبال تماشا کنند؟ لابد نباید توقع داشت که احدی از عالیجنابان فیفا خودش را بابت چنین بیسروپاهایی به زحمت بیاندازد یا بفهمد که چقدر کلافهکننده و غیر انسانی است آدم را به صرف زن بودن نگذارند به تماشای بازی محبوباش برود و تیم محبوباش را تشویق کند.
به نظرم اگر جمهوری اسلامی نوپا در سال ۱۹۸۱ به جای ورود زنان ورود سیاهپوستان به ورزشگاهها را ممنوع کرده بود فیفا همانجا و همان موقع در برابر چنین قانونی قد علم میکرد. انگار فقط نژادپرستی برای فیفا ناخوشایند است و دهها سال با تبعیض جنسی هیچ مشکلی نداشته است.
باید مرگبارترین اعتراض ممکن یعنی خودکشی یک زن رخ میداد تا فیفا از خواب سنگین بیدار شود و تهدید کند در صورتی اجازه بازی به تیم فوتبال ایران میدهد که بگذارند زنان هم به ورزشگاه بیایند.
منظورم سحر خدایاری است که بیست و نه سال بیشتر نداشت و برای آن که بتواند بازی تیم محبوباش استقلال را از نزدیک تماشا کند خودش را به شکل مردان درآورد و وارد ورزشگاه آزادی شد("آزادی"چه اسم با مسمایی). اما دستگیر و راهی زندان شد و ماه پیش در دادگاه به او گفتند که به شش ماه حبس محکوم شده است. سحر در بیرون همان دادگاه بنزین روی خودش ریخت و خودش را به آتش کشید. یک هفته بعد هم بر اثر جراحتهای سوختگی درگذشت.
سحر به «دختر آبی» معروف شد چون لباس تیم محبوباش آبی بود. در روز مسابقه ایران و کامبوج هم زنان دلیرانه در قسمتی از ورزشگاه که به آنها اختصاص داده بودند و در محاصره ۱۵۰ نفر از نیروهای انتظامی بلند میشدند و همصدا فریاد میزدند «دختر آبی».
تمام سعیام این است که در نوشتههایم برای این ستون آرامشم را حفظ کنم و واقعاً هم آرامشم را حفظ میکنم. اما این بار میگویم گور پدر آرامش. زنی خودش را آتش زد تا به مردم بفهماند در ایران برخورد با او و تمام زنان چقدر هولناک و نفرتانگیز است.
باید زنی آتش به جان خود میزد و جان میسپرد تا گردانندگان سازمانی مستقر در سوییس که اکثراً مرد هستند به این درک برسند که زنان دارای حقوق انسانی برابر با مردان هستند.
ببخشید که عصبانی شدم ولی واقعاً دیوانهکننده است.
فقط به این دلیل خاطرنشان کردم که مقر آن سازمان در سوییس است چون در غرب خودمان را خیلی متمدنتر از هر کس دیگری میدانیم.
به آسانی میتوان گفت مشتی خشکاندیش که ارزشهای اخلاقیشان برگرفته از عصر ظلمت است قوانین حکومت ایران را نوشتهاند و خیال خود را راحت کردند و به راستی نیز این حرف درست است اما فیفا بابت این همه معطل کردن چه عذری دارد؟ این «غربیهای مترقی» چه عذری دارند؟
در نهایت هم امتیاز بسیار کوچکی به دست آمده است. تعداد ۴۶۰۰ صندلی که به زنان اختصاص دادند کمتر از شش درصد کل ۷۸ هزار صندلی ورزشگاه بود. متقاضی هم وجود داشت چون بلیت ۳۵۰۰ صندلی اول در عرض یک ساعت به فروش رفت و سپس بقیه را فروختند.
Read More
This section contains relevant reference points, placed in (Inner related node field)
وقتی پای همدردی با زنان در میان باشد دولت ایران بارها و بارها ثابت کرده است از دیوار صدا در بیاید از آنها صدا در نمیآید و وقتی که ما هم در غرب کاری را که از دستمان برمیآید انجام نمیدهیم همدست آنها هستیم. اقدام سحر به خودی خود نبود که جمهوری اسلامی را وادار کرد چند هزار بلیت هم به زنان اختصاص بدهد بلکه در نهایت دخالت فیفا باعث این مرحمت شد. اما چرا فیفا این همه دیر دست به کار شد؟ بعد از آن همه چکوچانه زدن، علت این دیرکرد غمانگیز چه بوده است؟
امروز (۱۱ اکتبر، روز انتشار مقاله) روز جهانی دختر است. دختر شش ساله فوتبالدوست من پیراهن فوتبال برادر بزرگاش را به تن میکند و به تمرین میرود. «گرتا» را میشناسد و تکاپوی این دختر نوجوان برای نجات دادن سیاره زمین او را سر شوق میآورد. گرتا را من به دخترم معرفی نکردم. به قدری جمع کردن لباسها از کف اتاق و قایم کردن بیسکویتها وقتم را میگیرد که وقت چندانی نمیماند تا در باره سیاست با آنها حرف بزنم. در مدرسه و همچنین از طریق برنامه اخبار کودکان در بیبیسی با گرتا آشنا شده است.
دختر من میتواند به تماشای مسابقات فوتبال برود اما درگیر همان نبردی است که تمام دختران درگیر آن هستند و فرق نمیکند کجا به دنیا آمده باشند. او هم اگر مثل گرتا بخواهد پا را از گلیم خود درازتر کند هم به قیافهاش ایراد میگیرند هم به عواطفاش.
ما زنان از خیلی بچگی با این پدیده دست به گریبان هستیم یعنی قبل از پی بردن به این واقعیت که موانع سر راهمان اجتنابناپذیر نیستند بلکه کار آنهایی هستند که هراس دارند از زنانی که میخواهند حرف بزنند، به جلو حرکت کنند یا فقط میخواهند به تماشای مسابقات کوفتی فوتبال بروند.
© The Independent