از ۲۵ خرداد که خبر کسالت و بستری شدن دکتر احمد مهدوی دامغانی در یکی از بیمارستانهای شهر پنسیلوانیای آمریکا به رسانهها راه یافت، میشد پیشبینی کرد که مردی در سن و سال او که حدود دو سال پیش همسر و مونسش (دکتر تاجماه آصفی شیرازی) را از دست داده و قریب یک قرن زیسته است، ذهن و بدنش رو به تحلیل گذاشته و یارای تحمل بیماری نداشته باشد. بنابراین طرح بازگرداندن او به خاک ایران در یکی دو نوشته و یادداشت آمد، اما شتاب بیماری و کهولت سن این استاد برجسته ادبیات فارسی، عربیدان و الهیشناس به اندازهای شدید بود که دو روز بعد، صبحگاه جمعه ۱۷ ژوئن ۲۰۲۲، (۲۷ خرداد) به قول مولانا از این خاکدان عبور کرد و در جهانی دیگر سکنی گزید.
گنج زَری بود در این خاکدان کو دو جهان را بجوی میشمرد
قالبِ خاکی سوی خاکی فکند جانِخِرد سوی َسماوات بُرد
برخلاف برخی دیگر از بزرگان فرهنگی و هنری که تنها به ابراز علاقه برای خاکسپاری در ایران اکتفا کردند، دکتر مهدوی دامغانی حتی جزئیات خاکسپاری و مکان دفن خود را هم در یکی از این گفتوگوها عنوان کرد. آنگونه که سایت جماران اعلام کرد، فرزند مهدوی دامغانی گفته است: «پیکر پاک پدر عزیزم بهزودی به ایران خواهد آمد تا در حرم مطهر ارباب، سرور و ولینعمتشان، حضرت علیابنموسیالرضا به خاک سپرده شوند.»
او در جای دیگری، وقتی مصاحبهکننده پرسید که چرا نام ایران میآید درون شما آشوب میشود، بغض میکنید و اشک شما سرازیر میشود و آیا دلتان برای ایران تنگ شده است؟ میگوید:«نخیر، من در ایران زندگی کردم از بدو تولد در مشهد تا همین الان که در این آپارتمان در فیلادلفیا هزاران مایل دورتر از مشهد است، من همیشه در ایرانم، ایران من بزرگتر است از این حرفها.»
این همان سخنی است که احسان یارشاطر نیز وقتی از او در باره ایران میپرسند، پاسخ میدهد: «ایران یک تکه خاک نیست، بلکه ایران را باید در فرهنگ ایران جستوجو کرد و این فرهنگ و تاریخ فرهنگی ایران است که بزرگ است.»
نکته جالب توجه اینکه مهدوی هم در همسخنی و همرایی با یارشاطر در همان گفتوگو و وقتی از او میپرسند «ایران شما چقدر بزرگ است؟» پاسخ میدهد: «به عظمت و بزرگی ایران حکیم طوس، به عظمت کاخ بلند شاهنامه، به بزرگی حافظ و سعدی، به بزرگی بزرگانی چون زکریای رازی، بوعلی سینا و ملاصدرا، ایران من به عظمت مولاناست.» (به نقل از گفتوگوی محمد حسینی باغ سنگانی با دکتر مهدوی دامغانی)
دستگیری و زندانی شدن برای تنظیم سند ازدواج شاه و شهبانو و تبرئه
شغل مهدوی دامغانی جدای از تدریس ادبیات در دانشگاه تهران، سردفتری اسناد رسمی بود و در دوره فعالیتش به ریاست سردفتران ارتقا یافته بود. اما پس از انقلاب او نیز مانند سایر افرادی که قبل از انقلاب سمتی مهم داشتند، به تیر غضب و دشمنی دچار شد. ابتدا به زندان افتاد و سپس دادگاهی برایش زیر نظر آیتالله محمدی گیلانی در زمان دادستانی اسدالله لاجوردی تشکیل شد. مهدوی دامغانی روایت این دادگاه را سالها بعد در مقالهای بلند و در اولین سالمرگ محمدی گیلانی در روزنامه اطلاعات (دوم تیرماه ۱۳۹۴) منتشر کرد.
Read More
This section contains relevant reference points, placed in (Inner related node field)
عربیدانی و حافظه شگفت مهدوی دامغانی در همان لحظات شروع دادگاه به کمک او میآید و سبب میشود که گفتوگویی شعرگونه، آن هم شعر عربی، بین او و ریاست دادگاه آغاز شود و یخ دادگاه را بشکند و سبب شود که محمدی گیلانی با نگاهی متفاوت از سایر متهمان، به اتهامهای او رسیدگی کند. این نکته از آنجا بر مهدوی آشکار میشود که مینویسد در جایی از دادگاه فردی به نزد محمدی گیلانی میآید و در گوشش نکتهای را میگوید و او با حالتی اعتراضگونه پاسخ میدهد اگر این آیتالله منتظری اجازه دهد که ما دادگاه را برگزار کنیم؟!
تحلیل دکتر مهدوی دامغانی از این صحنه دادگاه این است که پیش از این در جلسهای، او در مورد موضع منتظری در باره یک رخداد تاریخی صدر اسلام (ماجرای فدک) اظهارنظری میکند که از قرار و به نوشته مهدوی، به مذاق منتظری خوش نمیآید و فردی را مامور میکند که هنگام رسیدگی به اتهامهای مهدوی در دادگاه، سختگیری بیشتری صورت بگیرد.
مهدوی در انتها و بخش پانوشت مقاله نیز توضیح میدهد که چرا چنین بدگمانی به آقای منتظری داشته است: «آنچه این «سوءظن» یا حدس بنده را تایید میكند، این است كه وقتی برای صدور نامه ممنوعیت خروج از ایران به آقای سید علیاصغر ناظمزاده كه متصدی آن اقدام بودند مراجعه كردم، آقای ناظمزاده باز مسئله حرفهای مرا در كلاس درس راجع به فدك و اینكه به مرحوم آقای منتظری «اهانت» كردهام (!!)، به رخ من كشید و حرفهایی كه مجبور شدم به ایشان بگویم: ای سید محترم ذریه (فرزندان) زهرای اطهر، از اینكه من بنده از حق مسلم جده بزرگوارت دفاع كردهام، مرا سرزنش میكنی؟! و آقای ناظمزاده سكوت كرد.»
او در این روایت بهشدت از اسدالله لاجوردی، دادستان وقت تهران که افراد زیادی را بیمحاکمه به جوخه اعدام سپرد، شکایت میکند و میگوید دادستان وقت تهران مدام در پی دادن نسبتهایی به او بود که ارتباطی به کارش نداشت. ازجمله مسائلی که برای او در دادگاه با عنوان اتهام مطرح شد، تنظیم سند ازدواج محمدرضا شاه و فرح دیبا (شهبانو) بود، یا اینکه چرا در سمت ریاست سردفتران، به اعتراضها و اعتصابها نپیوسته و سردفتران را به این کار تشویق نکرده بود، یا اینکه چرا جشن تولد شاه را برگزار کرده بود که او پاسخ میدهد:«آقای لاجوردی حالا از بنده شرمنده مواخذه میكند كه چرا جشن تولد شاه را گرفتهام، درحالیکه در همان سال ساواک حقیر را احضار كرد كه چرا نام شاه را در دعوتنامه، بعد از نام گرامی اعلیحضرت اقدس، علیبنموسیالرضا ذكر كردهام، زیرا در سال ۱۳۵۵ یا ۱۳۵۶ نمیدانم چهارم آبان مصادف با یازدهم ذیقعده، روز ولادت با سعادت حضرت رضا صلواتالله علیه بود و اینكه چرا در صحبتم از قول شاه، شعر حافظ را خواندهام كه شاه خطاب به حضرت رضا عرض میكند: شاها، اگر به عرش رسانم سریر فضل مسكین آن جنابم و محتاج این دَرَم (روزنامه اطلاعات ۲ تیر ۱۳۹۴)
درنهایت و به نوشته مهدوی دامغانی: «مرحوم آقای محمدی حكم به برائت این بنده از آن اتهامها داد و بر پرونده اینجانب نوشت كه: «اقامت مهدوی در زندان مُبرّری ندارد.» و به حدود دو سال حضورش در زندان پایان داده شد و پس از آن در سال ۱۳۶۴ به دعوت دانشگاه هاروارد به آمریکا رفت و بیش از سه دهه در مقاطع فوقلیسانس، دکتری و فوق دکتری، به تدریس در رشتههای معارف اسلامی، ادبیات عرب، ادبیات فارسی و برخی علوم اسلامی پرداختند.
مهدوی دامغانی به دلیل حافظه شگفتی که داشت و نیز دانستن علم رجال و تبارشناسی تاریخ، تقریبا مورد مشورت تمامی افراد و بهخصوص ایرانیان علاقهمند قرار میگرفت. دانش و فضل او بهگونهای بود که دکتر احسان یارشاطر که زمانی استاد مهدوی دامغانی بود، به این نکته اشاره میکند: «میبینم بعضی از کسانی که بر حسب تصادف زمانی در بعضی کلاسهای من بودهاند، الان حقیقتا استادان مناند. نمونهاش دکتر احمد مهدوی دامغانی که استاد زبان عربی در هاروارد است و من آرزو داشتم میتوانستم در کلاسهای درس او بنشینم و در باره شعر عربی از او یاد بگیرم» (گفتوگوی ماندانا زندیان با احسان یارشاطر-ص ۹۴)
شفیعی کدکنی: ای ننگشان که قدر تو نشناختند و رفت
البته تنها دکتر یارشاطر نبود که از او به نیکی یاد میکرد، بلکه محمدرضا شفیعی کدکنی که از برجستگان شعر و ادبیات معاصر به شمار میرود نیز در نوشتهای با شماتت مسئولان جمهوری اسلامی که قدر چنین چهرهای را ندانستند و اسباب قهر و مهاجرتش از ایران را فراهم کردند، در پیشانی یادداشت خود شعری سرود که بندی از آن چنین است: ای ننگشان که قدر تو نشناختند و رفت بر جان تو ستم که چنین و چنانیا
و در ادامه این نوشته دلیل ارادتش به مهدوی دامغانی را اینگونه توصیف میکند: «آدم در زندگی کمتر کسی را میتواند «دربست» قبول داشته باشد، هر قدر به آن شخص ارادت و اخلاص داشته باشد، اما من دکتر مهدوی را دربست قبول دارم و او را نمونه یک ایرانی اندیشمند و ایدهآل میدانم، این مسئله از نوادر امور و استثنا از قاعدهای عام و جهانشمول است. شما هر قدر فانیِ در وجود کسی باشید، باز از اختلافهای جزئی نمیتوانید برکنار بمانید، اما در مورد دکتر مهدوی من اینچنین حالتی دارم، دکتر مهدوی ازنظر من مظهر ایمان در معنی خالص و زلال است.»