آیا درست است که صدام حسین در مدت اقامت خمینی در نجف پیشنهاد ترور او را به دلیل «مهمان» بودنش در عراق رد کرد؟ آیا این درست است جملهای که خمینی در پاریس به نماینده صدام گفت، صدام را متقاعد کرد کنار آمدن با مردی که جانشین شاه میشود، غیرممکن است؟ حقیقت ماجرای مواد منفجرهای که در تهران زیر بالش ولیفقیه کار گذاشته شد و سلسه بمبگذاریهایی که جان شماری از ارکان نظام را گرفت، چیست؟
ماجرای تماسهای رژیم صدام و اسامه بنلادن پس از حمله به کویت چه بود و این دیدار با میانجیگری چه کسی ترتیب یافت؟ سرنوشت عبدالرحمان یاسین که سال ۱۹۹۳در بمباران مرکز تجارت جهانی در نیویورک شرکت کرد، سپس مدتها در عراق زندانی بود و پس از حمله آمریکا در سال ۲۰۰۳ از زندان ناپدید شد، چه شد؟ آیا طرح ترور جورج دبلیو بوش، رئیسجمهوری پیشین آمریکا، جدی بود؟ ماجرای کشتی که برای بستن کانال سوئز بمبگذاری شد، چیست؟ دانیل میتران، همسر فرانسوا میتران، چگونه از بمب سازمان اطلاعاتی عراق جان سالم به در برد؟ ماجرای چمدانهای مترو پاریس که صدام برای دوستش ژاک شیراک فرستاد و او هم برای بینظیر بوتو نخستوزیر پاکستان، ارسال کرد، چیست؟
حقیقت تصمیم صدام برای مجازات حافظ اسد با حمایت ژنرال میشل عون و مجازات معمر قذافی با ایجاد پل هوایی برای حمایت از مخالفان لیبی چه بود؟ آیا درست است که سازمان اطلاعات عراق پس از آنکه به رئیسجمهوری این کشور پیشنهاد حفاظت از سید محمد باقر صدر، مرجع تقلید را داد، از اعدام او شگفتزده شد؟ ماجرای طرح ترور حسین کامل که تدابیر امنیتی اردن مانع نزدیک شدن به او شد و تیم ترور ناامید به بغداد بازگشت، چه بود؟ ماجرای انگشتر سمی که از بغداد به لندن منتقل شد و سرهای بریدهشده در کیسه دیپلماتیک چیست؟
این پرسشها و بسیاری سوالهای دیگر چندین دهه است که بیپاسخ ماندهاند. بیپاسخ ماندن چنین پرسشهایی برای یک روزنامهنگار آزاردهنده است. به همین دلیل مدتها دنبال شخصی بودم که از عمق اطلاعات عراق باخبر باشد و به این پرسشها پاسخ دهد و باید بگویم که شخص موردنظر را یافتم. او سالم الجمیلی، افسر پیشین اطلاعات عراق، است که سالهای زیادی را در دستگاه اطلاعات عراق سپری کرده و اکنون در مصاحبه با روزنامه الشرقالاوسط، مسائل خطرناک و هیجانانگیزی را تعریف میکند.
الجمیلی در سال ۲۰۰۳، زمانی که آمریکاییها به عراق حمله کردند، مسئول پرونده آمریکا در سازمان اطلاعات عراق بود. او با سرعت بسیار از بین بردن اسناد بایگانی را آغاز کرد، اما نیروهای آمریکایی هم در دستگیری او تاخیر نکردند و او ۹ ماه را در زندانهای آمریکاییها گذراند. سپس عازم امان شد و از کارهای سیاسی و دولتی کنارهگیری کرد.
سالم الجبیلی ماجرا را اینگونه تعریف میکند: خمینی اواسط دهه ۶۰ میلادی به عراق آمد. در ابتدا فعالیت خاصی هم نمیکرد اما پس از انقلاب ژوییه ۱۹۶۸ که عراق در خصوص الحاق جزایر سهگانه موضعی مخالف شاه ایران اتخاذ کرد و محمدرضا پهلوی هم به عنوان اهرم فشار و تهدید، نیروهایش را به سمت مرز عراق حرکت داد، خمینی از سربازان ایرانی خواست با توجه به اینکه جنگیدن مسلمان با مسلمان جایز نیست، علیه شاه قیام کنند و از دستورات او اطاعت نکنند. در واقع، شاه در عراق از اپوزیسیون کرد حمایت کرد و ما از مخالفان ایران علیه او حمایت کردیم و به خمینی اجازه دادیم افرادش را وارد عراق کند، به آنها پاسپورت دادیم و اجازه دادیم شبکه رادیویی تاسیس کنند. همین بود که خمینی فعالیت سیاسیاش را آغاز کرد.
یکی از رفقای قدیمی رئیسجمهوری عراق به نام علی باوه که در تاسیس دفتر روابط عمومی که سازمان اطلاعات عراق از بطن آن شکل گرفت، مشارکت داشت، به عنوان مسئول هماهنگی امور با خمینی تعیین شد. علی باوه خمینی و گروهش را در زمینههای متعدد حمایت کرد و خمینی بارها از رهبری عراق قدردانی کرد.
پس از توافق الجزایر در سال ۱۹۷۵، ایران از حمایت اپوزیسیون عراقی دست برداشت و جنبش کردها سقوط کرد. از جمله مفاد توافق این بود که فعالیت اپوزیسیون ایران هم در خاک عراق متوقف شود. هرچند خمینی ابتدا متوجه لزوم در نظر گرفتن شرایط جدید و رعایت شرایط روابط با ایران شد، در عمل این تحول را نپذیرفت و به فعالیتهایش ادامه داد. به او گفتیم که اگر به ادامه فعالیت اصرار دارد، باید عراق را ترک کند. او سعی کرد به کویت برود، اما در مرز بلاتکلیف ماند. سپس مقامهای عراقی با بازگشت او به نجف موافقت کردند.
با این حال، پس از رسیدن به این واقعیت که کنترل خمینی کاری بسیار دشوار است، در مورد چگونگی هماهنگی بین خمینی و رابطه با ایران سردرگمی ایجاد شد تا اینکه رهبری سازمان اطلاعات به بررسی مشکل و اینکه اصرار خمینی بر ادامه فعالیت چه پیامدهای میتواند به دنبال داشته شود، پرداخت. سپس در یکی از جلسات، یکی از افسران پیشنهاد داد که خمینی ترور و ابوالقاسم خویی، روحانی برجسته شیعه، مسئول ترور او قلمداد شود و با اجرای این طرح هر دو شخصیت از بین بروند؛ اما سازمان اطلاعات جرئت نکرد بخش دوم پیشنهاد را به رئیسجمهوری ارائه کند و به ارائه قسمت اول یعنی ترور خمینی بسنده کرد. رئیسجمهوری عراق با ترور یا تحویل دادن خمینی به سازمان اطلاعات شاه موافقت نکرد و گفت: آیا اطلاعات ایران نمیداند که او مهمان عراق است؟
Read More
This section contains relevant reference points, placed in (Inner related node field)
همین بود که پس از مدتی، خمینی راهی پاریس شد. بعد از رفتن خمینی به پاریس، صدام میخواست نیت خمینی برای مرحله بعدی را بررسی کند؛ بهویژه پس از آنکه دولت شاه متزلزل و ناپدار به نظر میرسید و وضعیت این کشور حاکی از احتمال دگرگونی در نظام ایران بود. پس رئیسجمهوری عراق علی باوه را که با خمینی رابطه داشت، به پاریس فرستاد و دیدار باوه با خمینی بود که چگونگی مرحله بعدی را روشن کرد.
باوه از خمینی پرسید در صورت سقوط شاه و بازگشت به تهران چه خواهد کرد؟ خمینی با قاطعیت پاسخ داد که اولویت اصلی بعد از پیروزی انقلاب اسلامی، سرنگونی رژیم «بعث» عراق خواهد بود. پس از شنیدن گزارش باوه، صدام به این نتیجه رسید که در صورت بازگشت خمینی به تهران که بسیار محتمل به نظر میرسید، رویارویی اجتنابناپذیر خواهد بود.
وقتی شاه رفت و خمینی به تهران بازگشت، جریانهای اسلامگرای شیعه عراقی با شتاب بسیار همدلی و گرایش خود به تعامل با دولت جدید ایران را ابراز کردند. همین بود که خمینی سید محمد باقرالحکیم را تحریک کرد در عراق انقلاب اسلامی اعلام کند. این وضعیت آمیخته با نفرت و انزجار باعث شد ایران از طریق نیروهای نیابتی خود اقدامهایی آزاردهنده و چالشبرانگیز همچون سوءقصد به طارق عزیز و سعدون حمادی و بمبگذاری انجام دهد. به مرور زمان، نشانههای رویارویی تسریع شد. به همین دلیل خلبان ایرانی را که هواپیمایش قبل از شروع جنگ در خاک عراق سرنگون شد، نگه داشتیم تا شاهدی بر این مدعا باشد که عملا این ایران بود که جنگ را آغاز کرد.
از سالم الجمیلی درباره صحتوسقم این خبر پرسیدم که آیا برزان تکریتی (برادر ناتنی رئیسجمهوری عراق) و رئیس سازمان اطلاعات عراق، قصد ترور خمینی را داشت؟
الجمیلی ماجرا را اینگونه تعریف کرد که پس از پیروزی انقلاب در ایران، دولت آن کشور از نیروهای مختلفی تشکل شد و نهادهای دولتی عملا شکننده بودند. خمینی به مخالفت با مجاهدین خلق برخاست و رهبران این سازمان را بهرغم نقشی که در سرنگونی شاه داشتند، اعدام کرد. سپس آتش جنگ شعلهور شد و ما باید ابزارها و عناصر قدرت موردنیاز را جمعآوری میکردیم؛ به ویژه اینکه درگیری آشکار و از کنترل خارج شده بود. در آن زمان، سازمان مجاهدین خلق علاوه بر نفوذ در جامعه ایران، افراد باتجربه بسیاری داشت که در عرصههای نظامی و امنیتی هم تجربه کافی داشتند. ما با حزب دموکرات کردستان ایران نیز روابط خوبی داشتیم که ریشه در گذشته داشت. این روابط به سرویسهای اطلاعاتی عراق این امکان را داد تا ضربات دردناکی به رژیم ایران وارد کنند.
حملات دردناک
سازمان اطلاعات عراق همه ابزارهای رسانهای، فنی، مادی و نظامی را در اختیار حزب دموکرات کردستان و مجاهدین خلق قرار داد و مجلس شورای ایران اولین هدفی بود که برزان تکریتی به طور مستقیم بر آن نظارت داشت. سپس طرحی برای بمبگذاری در دفتر حزب جمهوری اسلامی تهیه و در ۷ تیر ۱۳۶۰ به اجرا درآمد که به کشته شدن آیتالله محمد حسینی بهشتی، رئیس قوه قضاییه و ۷۲ تن از شخصیتهای برجسته اعم از وزیران، معاونان و مسئولان بخشهای مختلف منجر شد. این حمله بسیار قوی و شدید بود و به نظر میرسید که سازمان اطلاعات عراق میتواند به جاهایی که ایجاب میکرد از امنیت فوقالعادهای برخوردار باشند، هم برسد.
علی خامنهای، رهبر کنونی جمهوری اسلامی ایران، نیز هدف حمله قرار گرفت. در حالی که خامنهای مشغول سخنرانی بود، بمبی که در ضبط صوت کار گذاشته شده بود، منفجر شد و به فلج شدن دست راست او منجر شد. البته قرار بود خمینی نیز در آن جلسه شرکت کند، اما او به دلیل تاخیر، از این حادثه جان سالم به در برد.
برزان تکریتی مشتاقانه منتظر ضربه نهایی برای ترور خمینی بود. در سال ۱۹۸۱، زمینه برای اجرای عملیاتی از این دست فراهم شد. هرچند دسترسی به خمینی کار آسانی نبود، وجود روحانی نزدیک به او که احتمالا با مجاهدین خلق نیز همدلی داشت، این ماموریت دشوار را آسانتر کرد. گروهی از افراد سازمان اطلاعات عراق بسته کوچکی تهیه کردند. این بسته انتقال داده و در بالشت خمینی که از کرک پر شده بود، جاسازی شد. اما این بمب در زمانی نامناسب و وقتی خمینی بیرون از خانه بود، منفجر شد. البته صرف دسترسی به اتاق خواب او رعب و وحشتی در دل رهبران انقلاب اسلامی انداخت. در حالی که سازمان اطلاعات عراق در حال نبرد برای مرگ و زندگی بود و هر ضربهای را مجاز میدانست.
حملات ادامه یافت و در ۸ شهریور، محمدعلی رجایی، رئیسجمهوری ایران که هنوز یک ماه از زمان روی کارآمدنش نگذشته بود، به همراه محمد جواد باهنر، نخستوزیر وقت ایران، در پی انفجار بمبی که در دفتر نخستوزیری کار گذاشته شد، کشته شدند.
کشمکش و درگیری شدید در کویت
رویارویی سرویسهای اطلاعاتی عراق و ایران تنها به سرزمینهای دو کشور محدود نشد، بلکه به نقاط دور و نزدیک نیز کشیده شد. الجمیلی میگوید کویت صحنه مبارزهای شدید بود، بهویژه اینکه حزب الدعوه عراق که طرفدار ایران است، از خاک کویت برای عملیات علیه رژیم عراق استفاده میکرد.
الجمیلی ایران را به تلاش برای ترور شیخ جابر الاحمد الصباح، امیر کویت، در سال ۱۹۸۵ متهم میکند. از سوی دیگر، آوریل ۱۹۸۰ هنگامی که گروهی از اعضای حزب الدعوه در دانشگاه المستنصریه طارق عزیز را هدف حمله قرار دادند، سازمان اطلاعات عراق با تلاش برای ترور صادق قطبزاده، وزیر امور خارجه ایران که در راه دیدار با امیر کویت بود، به عملیات دانشگاه المستنصریه پاسخ داد. علاوه بر آن، کویت شاهد حمله موشکی به سفارت ایران، سوءقصد به یکی از مقامهای حزب الدعوه و حملات دیگری بود.
تلاش خمینی برای صدور انقلاب به کشور عراق نگرانی شدید رژیم عراق و نهادهای آن را در پی داشت و در همین گیرودار سید محمدباقرالصدر، روحانی برجسته شیعه، جان خود را از دست داد.
سید محمدباقر الصدر که یکی از برجستهترین نظریهپردازان اندیشه اسلامی شیعه به شمار میرود، نزد شیعیان عراق محبوبیت و نفوذ گستردهای داشت. عقاید او برخلاف رویکرد دو مرجع دیگر شیعه یعنی سید محسن حکیم و سید ابوالقاسم خویی که مخالف دخالت دین در سیاست بودند، انقلابی بود. شاید آنها بیم آن را داشتند که این دخالتها ممکن است به پایان نقش مراجع مذهبی در نجف و انتقال مرکز رهبری شیعیان به ایران منجر شود.
تهران نامه محرمانه خمینی را فاش کرد
پس از پیروزی انقلاب خمینی در سرنگونی رژیم شاه در سال ۱۹۷۹، نفوذ سید محمد باقرالصدر در مراکز سیاسی شیعه مخالف رژیم در بغداد افزایش یافت. البته واضح بود که خمینی باقر الصدر را ترغیب میکرد که مردم عراق را به انقلاب اسلامی فراخواند که باعث سرنگونی رژیم «بعث» شود.
الجمیلی میگوید: باقر الصدر خود را بخشی از وضعیت درگیری بین دو کشور و جنگی که خمینی برای آن آماده میشد، یافت. صدر به پیامهای خمینی پاسخی نداد و سعی کرد نشان دهد که آماده پذیرش چنین پیشنهادهایی نیست. سپس خمینی با ارسال نامهای محرمانه به الصدر، از او دعوت کرد برای راهاندازی انقلاب اسلامی دستبهکار شود، اما هنگامی که او پاسخی نداد، رادیو ایران خبر این نامه را فاش کرد؛ گویا قصد داشت مدارکی مبنی بر مبادله پیامهای محرمانه بین خمینی و باقرالصدر، به مقامهای عراقی ارائه کند. شاید هم هدف از این اقدام حذف باقرالصدر بود؛ به ویژه اینکه او از پروژه خمینی حمایت نکرد.
پس از آنکه رادیو ایران خبر این نامه محرمانه را فاش کرد، باقرالصدر محتوای نامه یادشده را به مقامهای عراقی نشان داد.
نامه صدر به سازمان اطلاعات عراق و ماجرای اعدام او
آوریل ۱۹۸۰ باقرالصدر یکی از روحانیون نزدیک به خود، شیخ ع.خ را برای ملاقات با برزان تکریتی، رئیس سازمان اطلاعات عراق، فرستاد. تکریتی به یکی از مدیران کل دستور داد با نماینده باقرالصدر ملاقات کند. محتوای پیام این بود: سید محمد باقرالصدر به شما سلام میرساند و میگوید کار سیاسی و حزبی را رها و همه وقتم را وقف آموزش و نویسندگی میکنم و میخواهم جانم را نجات دهم.
پیام باقرالصدر سوالاتی را مطرح کرد مبنی بر اینکه چه کسی جانش را تهدید میکند و اینکه آیا او نگران سازمان اطلاعات عراق است یا ایران؟ سازمان اطلاعات عراق به صدر پیشنهاد کرد از نجف به بغداد برود تا از او محافظت کند و به شاگردان و پیروانش اجازه داد او را ملاقات کنند.
برزان تکریتی سپس نامهای به ریاستجمهوری فرستاد و در آن، محتوای پیام باقرالصدر و نظر سازمان اطلاعات برای رسیدگی به پرونده او را درج کرد. در این نامه آمده بود:
- باقرالصدر با حوزههای علمیه سنتی تفاوت دارد و در بسیاری مسائل با آنها اختلافنظر دارد؛ علاوه بر اینکه او در عرصه دانش و فرهنگ رویکرد ویژهای دارد
- باقرالصدر وابستگی ملی خود را انکار نمیکند، بلکه به آن افتخار میکند
-اوبه ولایت فقیه اعتقادی ندارد بلکه بر این باور است که اداره کشور باید با مشورت انجام شود
- اگر باقرالصدر ترور یا اعدام شود، اندیشههای او گسترش مییابد؛ درست مانند اندیشههای سید قطب که بین سالهای ۱۹۶۶ تا ۱۹۸۰، ۴۵ بارها تجدید چاپ شد.
سازمان اطلاعات پیشنهاد کرد از باقرالصدر مراقبت شود تا جانش به خطر نیفتد، محل سکونتش از نجف به بغداد منتقل شود، همه فعالیتها و تماسهایش تحت کنترل باشد و به شاگردان و پیروانش اجازه داده شود با او ملاقات کنند.
بدین ترتیب یک خانه شخصی بزرگ در منطقه سلمان پاک در جنوب بغداد آماده شد تا اقامتگاه جدید باقرالصدر باشد.
صدام حسین این پیشنهاد را دید و دستور داد آن را برای نظرخواهی به اداره کل امنیت عمومی ارجاع دهند. یک روز بعد، سازمان اطلاعات از شنیدن خبر احضار باقرالصدر به اداره کل امنیت عمومی و اعدام او شگفتزده شد. به نظر میرسد رئیسجمهوری عراق پیشنهاد سازمان اطلاعات را نادیده گرفت و با نظر اداره کل امنیت عمومی که مراقبت از صدر را بیفایده میدانست، موافق بود و بر لزوم رهایی از شر او تاکید داشت. در نتیجه، محمد باقر الصدر در تاریخ ۹ آوریل سال ۱۹۸۰، اعدام شد.
برگرفته از: الشرق الاوسط
مصاحبه کننده: غسان شربل، سردبیر روزنامه الشرقالاوسط