یکی از دوستان فرید رشیدی، جوان ۳۱ ساله اهل بندرعباس که سال گذشته در جریان خیزش سراسری مردم ایران هدف حمله و شلیک گلوله ماموران سرکوبگر سپاه پاسداران به چشمانش قرار گرفت، روز جمعه، ۲۴ شهریور، در گفتوگو با ایندیپندنت فارسی میگوید که فرید به هیچ عنوان از وارد شدن به مسیر مبارزه با جمهوری اسلامی که منجر به نابینایی کامل چشم چپش شد، پشیمان نیست و اگر زمان به عقب بازگردد، دوباره علیه نظام به خیابانهای بندرعباس میرود.
فرید رشیدی، آرایشگر بندرعباسی، در اعتراضهای شامگاه ۲۴ آبان ۱۴۰۱ که یکی از شلوغترین شبهای اعتراضها در این شهر بود، بهرغم مخالفت اعضای خانوادهاش از خانه بیرون زد و به صف معترضان به جمهوری اسلامی پیوست. محله داماهی در بندرعباس، محل زندگی فرید، آن شب مملو از صدای شلیک و فریاد شده بود. معترضان همه راهها را بسته بودند. از طرف دیگر، نیروهای نظامی سپاه پاسداران با شلیکهای پیاپی تلاش میکردند صف معترضان را به هم بریزند. در همین حال، برق آن منطقه و کوچه هشتمتری بندرعباس را قطع کردند تا با استفاده از تاریکی شب، جوانان معترض را بکشند یا نابینا و دستگیر کنند.
دوست صمیمی فرید رشیدی که آن شب در کنار فرید بوده است، میگوید: «این تاریکی مطلق و شلیکهای وحشیانه باعث شد که معترضان پراکنده شوند. من و فرید و چند نفر دیگر سر یک چهارراه باقی ماندیم. ناگهان فرید حس کرد که پشت یک درخت در نزدیکیمان دو مامور پنهان شدهاند. همان لحظه که یکی از بچهها خواست سنگی به آن طرف خیابان و لشکر ماموران پرتاب کند، فرید سرش فریاد زد که حالا وقتش نیست. این فریاد باعث شد تا آن دو سپاهی مطمئن شوند که ما جزو معترضان هستیم. بعد یکی از آنها روی زانویش نشست و فرید را زد! سپس آن دو نفر از سمتی دیگر رفتند و برای ما عجیب بود که نخواستند ما را بازداشت کنند. ظاهرا هدفشان فقط شلیک به صورت معترضان و نابینا کردن جوانان بود.»
Read More
This section contains relevant reference points, placed in (Inner related node field)
بعد از آن، فرید در حالی که صورتش میسوخت و دردی وحشتناک وجودش را گرفته بود، بهسختی و با بدن و صورتی غرق خون، خودش را به درون ساختمانی مسکونی که درهای آن باز بود رساند. بعد از حدود ۲۰ دقیقه، که خونها را با کمک مردم محلی از صورتش پاک کرد، متوجه شد که دیگر با چشم چپ چیزی نمیبیند. پس از ۲ ساعت نیز دوستانش سر رسیدند و او را اول نزد یک پزشک امن و سپس صبح فردا به کلینیک خصوصی در بندرعباس منتقل کردند.
همچنان ۱۵ ساچمه در چشمان و بدنش باقی مانده است
فرید رشیدی به اطرافیانش گفته است: «همین حالا همچنان یازده ساچمه توی صورتم باقی مانده است. سه ساچمه نیز که از شبکه چشمم رد شد و من را نابینا کرد. دکترها گفتند فعلا هیچکدام را نمیتوانند بیرون بیاورند. همچنین سه تا ساچمه به سینهام شلیک شد که یکی از آنها همچنان هست. ساعت ۶ صبح روز ۲۵ آبان اولین عمل روی چشمانم در کلینیکی خصوصی انجام شد و پزشکان تنها توانستند جلو خونریزی را بگیرند تا نمیرم. سپس به بیمارستانی در شیراز منتقل شدم و سه عمل هم در آنجا برای مداوای چشمم داشتم. اگرچه نیاز به انجام عملهای بیشتری بود، متاسفانه شرایط بد مالیام اجازه نداد مداوا و مراقبتهای پزشکی و عملها را ادامه دهم.»
این جوان معترض بندرعباسی پس از نابینا شدن یکی از چشمانش از محل کارش اخراج شد. تمام پساندازش را هم برای چند عمل پزشکی خرج کرد. او اکنون برای ادامه درمان یا خارج کردن ساچمههای باقیمانده با مشکل مالی مواجه است. در عمل جراحی آخر فرید نیز پزشک او گفته بود که بینایی چشم چپش دیگر بازنمیگردد و او با عمل زیبایی فقط میتواند ظاهرش را حفظ کند.
فرید رشیدی، که در اعتراضهای سال گذشته دچار نقص یک عضو حیاتی بدنش شده است، اکنون در گفتوگو با نزدیکان و دوستانش با اطمینان میگوید از راهی که در اعتراض به جمهوری اسلامی طی کرده است به هیچ عنوان پشیمان نیست.
دوست فرید رشیدی که همراه او در اعتراضات بوده، میگوید: «اگر به گذشته بازگردم، قطعا و قطعا و قطعا دوباره در اعتراضها حضور پیدا میکنم. خیلی هم به این سوال فکر کردم و مطمئنم دوباره به خیابان خواهم رفت. بابا خسته شدیم دیگر. وقتی میبینم دهه هشتادیها هم در خیاباناند و رفقا و دوستان ما شکنجه شدند و آزار دیدند، مگر میشود پشیمان شویم؟ باید همه به خیابانها بروند. سی و یک سال زندگی کردم و لحظهای طعم آزادی و زندگی واقعی را نچشیدم. خب این چه زندگی است که برای ما ساختند؟ به والله که ایستاده مردن بسیار بهتر از مردن با ذلت است. خسته شده بودیم، بس که دویدیم و به جایی نرسیدیم. هر کاری کردیم به در بسته خوردیم و درجا زدیم. وقتی آزادی هم نداریم و میبینیم که مثلا خواهرم یا دوستدخترم را بهخاطر حجاب در خیابان اذیت میکنند و کتک میزنند، خب همه اینها باعث افزایش نفرت ما از نظام و مصممتر شدن برای ادامه مسیر میشود.»
دوست صمیمی فرید توضیح داد که سختترین لحظههای فرید در سه ماه گذشته همان روزی بود که قیچی آرایشگری به دست گرفت تا موهای یکی از رفقایش را کوتاه کند: «مدام چشمش را باز و بسته میکرد. استرس گرفته بود. فرید همیشه کارش خوب بود. موهای همه ما را کوتاه میکرد و سایه زدنهایش معروف بود، اما نتوانست. دستدست میکرد. ناگهان ماشین اصلاح را انداخت و گفت نمیتوانم. هنوز بدن فرید به یک چشم عادت نکرده است. مثل وقتی که مادر دوستش به او چای تعارف کرد و فرید اشتباهی دستش را داخل لیوان چای برد، یا چند باری که موقع رد شدن از خیابان، رانندهها چسبیده به پایش روی ترمز زدند و با داد و بیدادشان به او یادآوری کردند که دیگر دید سمت چپ ندارد.»