شاه جورج ششم در ۶ فوریه ۱۹۵۲، بعد از ۱۶ سال سلطنت که به دنبال کنارهگیری برادرش در دسامبر ۱۹۳۶ [آغاز شد]، بهناگاه در خواب درگذشت.
در بیانیه رسمی که بعدا منتشر شد، دلیل مرگ را گرفتگی [ترومبوز] عروق کرونر اعلام کردندــ اما همه میدانستند که پادشاه سیگاری قهار بود که سرطان ریه داشت.
در این بیانیه رسمی آمده است: «صبح ششم فوریه پادشاه را در تختخوابش در خانه ساندرینگهام در نورفولک مرده یافتند.»
«او بر اثر گرفتگی عروق کرونرــ انسداد در جریان خون به قلبــ ناشی از لخته شدن خون در رگــ در خواب درگذشت.»
«آن چای را هیچوقت ننوشید؛ یک لخته خون قلب شجاع جورج ششم را در خواب از کار انداخت.»
این پادشاه که ناخواسته و با بیمیلی سلطنت را پذیرفت، بر اساس شایعات، سیگار کشیدن را از ۱۶ سالگی شروع کرد. گفته میشود که او به مدت چهار دهه دستکم روزی یکی دو پاکت سیگار میکشید.
سلامتی پادشاه از سال ۱۹۴۸ رو به وخامت گذاشت. مدتی پادرد داشت و بعد تشخیص دادند که به تصلب شرایین مبتلا شده است.
این خطر هم وجود داشت که به قانقاریا مبتلا شود و مجبور شوند پای راستش را قطع کنند.
در مارس ۱۹۴۹، تحت عمل جراحی قرار گرفت، اما بعد از یک دوره نقاهت، در مه ۱۹۵۱ روی ریه پادشاه لکهای دیده شد. در سپتامبر، یک توده بدخیم [در ریهاش] پیدا کردند.
Read More
This section contains relevant reference points, placed in (Inner related node field)
خبرنامه داخلی کاخ باکینگهام درباره سلامتی شاه که در سپتامبر ۱۹۵۱ روی دروازه کاخ نصب شد وضعیت او را بعد از عمل جراحی «رضایتبخش» توصیف کرد.
برپایه گزارش آن روز بیبیسی، «پزشکان روز جمعه در ریه شاه تغییراتی ساختاری مشاهده کردند که موجب نگرانی شد و سپس تصمیم گرفتند جراحی انجام شود».
این تشخیص را به شاه اطلاع ندادند اما او را جراحی کردند و ریه چپش را برداشتند.
شاه جان گرفت و بهنظر میرسید بهبود یافته است ولی سرانجام زندگی را واگذاشت و ششم فوریه در ساندرینگهام، املاک سلطنتی نورفولک، با آرامش در خواب درگذشت.
نخستوزیر وینستون چرچیل به مجلس عوام گفت: «شاه در این ماههای آخر کنار مرگ راه میرفت، انگار مرگ همدمش بود، آشنایی که او را میشناخت و از او نمیترسید.»
شاهدخت جوان، الیزابت، شش هزار و ۴۳۶ کیلومتر دورتر در کنیا بود که خبر درگذشت پدرش را به او دادند.
این دوک ادینبورو بود که وقتی با همسرش تنها بود، این خبر اندوهبار را به او اطلاع داد. برای این کار، او را به باغ برد تا در حالی که بهآرامی در چمنزار بالا و پایین میرفتند، به او بگوید.
© The Independent