امروز اگر سبیلهای فریدریش نیچه را بتراشید، کت و شلوار تنش کنید و بخواهید که در مورد روانکاوی حرف بزند، میشود جوردن پیترسون، روانکاو و نویسنده جنجالی و پرفروش کتاب «۱۲ قانون زندگی». البته، این استاد دانشگاه تورنتو عمق فکری فیلسوف معروف آلمانی را ندارد و بیشتر همانند یک واعظ، یک شبه فیلسوف آماتور حرف میزند که برخی نظراتش در باب موضوعات بیرون از حوزه کارش، از سر بیاطلاعی و توام با ادعاهای عجیب و غریب است. او همین دو ماه پیش با اسلاوی ژیژک، فیلسوف معروف معاصر، مناظره عمومی داشت و به قول خودش، مارکسیسم را نقد میکرد، اما از سخنرانیاش معلوم بود که از آثار مارکس تنها «مانیفیست» را خوانده است و برداشتش هم از مفاهیم بنیادین آن، از جمله تضاد طبقاتی، سطحی و نادرست است.
نیچه، فیلسوف مورد علاقه فاشیستهای آلمانی بود و پیترسون، فیگور دوست داشتنی و الهام برانگیز محافظهکاران و راستگرایان افراطی امریکا و کانادا است که او را مدافع اصلی «فرهنگ غربی» در برابر چپها، فمینیستها و لیبرالهای رادیکال به حساب میآورند. علاقه او به نیچه، با مفهوم «قدرت» پیوند دارد. در جهانی که ارزشهای اخلاقی مسیحی- با مرگ استعاری خداوند - فرو ریخته است، این «انسان» است که با جسارت و قدرت، باید خود را در این جهان از نو بیافریند؛ دنیایی که نیچه در کتاب «فراسوی نیک و بد»، در قطعه ۲۵۹، آن را مملو از «تصاحب، آسیب رساندن، غلبه بر بیگانه و ناتوان، سرکوب، سختگیری، بهره کشی و....» توصیف میکند. البته، پیترسون شاید با مفهوم قدرت و اراده فردی برای تغییر وضعیت بشری به سیاق نیچه موافق باشد، اما در طول کتابش بارها به کتاب مقدس و اساطیر آن ارجاع میدهد تا برابرنهادهایی را برای خرد و هنجارهای اخلاقی ماندگار، در آن متون کلاسیک، بیابد. او با لحن انتقادی میگوید که «در غرب، ما از سنتهای خود، از مذهب و حتی فرهنگهای ملی خود دست کشیدیم تا خطر تعارض گروهی را کاهش بخشیم. اما بهطرز فزایندهای گرفتار ناامیدی و بیهودگی هستیم، و این را بههیچ وجه نمیتوان پیشرفت محسوب کرد.»
پیترسون نیز میگوید که «زندگی بسیار دشوار است. سرنوشت همه به درد ختم شده و محتوم به نابودی است... انسان در برابر درماندگی، بیماری، افزایش سن و مرگ آسیبپذیر است»، و از این رو، در سراسر کتاب از مخاطبان خود میخواهد که اگر در زندگی خود دچار بحران و عقده «خود کم بینی» هستند، مسئولیت خود را در بهوجود آمدن مشکلاتشان بپذیرند، و با جسارت در پی تغییرش باشند: «کارهایی را که اشتباه میدانید متوقف کنید و در این امر تعلل نکنید.» او باور دارد که «گاهی اوقات رنج به واسطه قصورات شخصی، نظیر حرکات کورکورانه، ضعف در تصمیمگیری، یا شرارت، ایجاد میشود. اگر افرادی که رنج میکشند رفتارشان را عوض کنند، زندگیشان کمتر تراژیک خواهد بود.»
پیترسون سخنران پرنفوذی است که لحن قاطع، سلیس، منسجم و رزمجویانهاش میتواند شما را مجذوب یا مرعوب خود سازد. باید اعتراف کرد که وقتی زیر فشار زندگی خصوصی و عمومی قرار دارید، بیهودگی و روزمرگی زندگی، شما را دلزده و بیهدف میسازد، پیترسون بدل به آن نویسنده و متفکر وسوسه برانگیزی میشود که با الهام از نیچه، هایدگر، یونگ، فروید، اساطیر باستان، انجیل و... میخواهد به شما راه نشان دهد، دلجویی کند، دست بر شانهتان بگذارد و به برخاستن و راه رفتن تشویقتان کند. به گفته خود او، عنوان کتابش این پیام را به مخاطب انتقال میدهد که «مردم در زندگی خود، به اصول نظم دهنده، معیارها و ارزشهای مشخص نیاز دارند، و بدون آن، زندگی دچار بینظمی میشود؛ ما در زندگی روزمره به سنتها و فعالیتهای مکرر نیاز داریم، و این همانا نظم است.»
برای او، جهان ترکیبی از نظم و بینظمی است. نظم همانا هنجارها، رفتارهای قابل پیشبینی، همکاری و فرهنگ مشترک، یا «قلمرو و انسانهای آشنا» است، و بینظمی، عبارت است از پیشبینی ناپذیری، وضعیتی پرآشوب، زمانی که شغل خود را از دست میدهید، معشوقتان به شما خیانت میکند، و مانند آن. از نظر پیترسون، نظم به لحاظ نمادین «مردانه» است، چون گویا سلسله مراتب و ساختارهای اجتماعی، شهرها، اختراعات و مصنوعات به دست مردان به وجود آمدهاند، و در برابر آن، «بینظمی» بهطور نمادینی «زنانه» است، زیرا زنانگی با رمز و راز پیوند دارد، با انکار و دست رد زدن به سینه مردان، همان چیزی که مردان را بههم میریزد و خشمگین، یا آگاهشان میکند. او بارها به افسانه «آدم و حوا» در کتاب مقدس رجوع میکند که بر مبنای روایت آن، «حوا» موجب هبوط «آدم» از بهشت به زمین شد.
برای طرفداران پیترسون، او درکتاب «۱۲ قانون زندگی» در پی زیست معنادار در جهانی است که مردان جوان خود را در یک خلاء اخلاقی احساس میکنند، موجوداتی بالقوه متجاوز و خشن در نظر گرفته میشوند، و در برابر پیشرفت زنان، تهدید احساس میکنند. او همچنین میگوید که مردان بیشتر از زنان در معرض هلاکت، اعتیاد، خودکشی و خشونت قرار دارند. او میخواهد به آنها به جای جستوجوی سرخوشی، راه و رسم دست یافتن به «زندگی معنادار» را بر اساس اصول و هنجارهای مشخص فردی و فرهنگی تعلیم بدهد؛ اهداف و اصولی که به گفته او، «زندگی و رنج اجتنابناپذیرش را تحمل پذیر میسازد.»
«زندگی معنادار» در اینجا اشاره به ارزشهای اخلاقیای چون نوع دوستی، اشتراک در امور خیریه و... ندارد، بلکه به مفهوم نیچهایآن، پذیرش واقعیت تراژیک هستی، و تغییر وضعیت از طریق رقابت با دیگران برای سروری و برتری است: «روح فرد بیوقفه تشنه قهرمانیگری وجود اصیل [برای زیست معنادار] است.»
پیترسون از سلسله مراتب اجتماعی دفاع میکند و آن را محصول شایستگی، پشتکار، والامنشی و هدفمندی افراد میداند، و هر نوع حس حسادت و ضدیت نسبت به طبقه موفق را، هرچند کوچک در حد یک درصد باشند، رد میکند. او به مردان جوان (مخاطبان اصلی خود) میگوید که احساس خوشبختی و وقار در زندگی، در رقابت برای بالا رفتن از پلههای موفقیت، در این سلسله مراتب نهفته است. «برنده» همه چیز را بهدست میآورد: ثروت، سلامت، زنان زیبا، احترام همگانی و پیشرفت بیشتر. آن که برای نبرد زندگی آماده نیست، از نعمات آن هم بی نصیب میماند، افسرده، حقیر، حسود و بیمار میشود، و مانند یکی از دوستان دوران نوجوانی او، در نهایت دست به خودکشی میزند. او از مخاطبان خود میخواهد که اسیر فرهنگ «خودقربانی پنداری» و ملامت کردن دیگران نشوند، و به فکر انتقامگیری و کینتوزی نسبت به دیگران نیفتند. در عوض، دیسپلین، مسئولیتپذیری، جسارت و فداکاری را برای نجات از این وضعیت و رسیدن به اهداف خود انتخاب کنند. به این منظور، «ده فرمان» خود را تجویز میکند: «به زندگیات نظم بده، سرت را بالا بگیر و به خود احترام بگذار! در برابر زندگیات مسئولانه برخورد کن! از بازندهها دوری بجوی، با بهترینها دوست شو! خود را با کسی مقایسه نکن، خود را با دیروزت مقایسه کن! پیش از ملامت دیگران خود را اصلاح کن! اموری هدفمند را دنبال کن! حقیقت را بگو و با خودت صادق باش!»
با این اوصاف، آنچه کتاب «۱۲ قانون زندگی» را از سایر کتابهای «آموزش خودیاری» جدا میکند، خصلت ایدئولوژیک آن است. برخلاف دیگر مشاوران، نگاه پیترسون به جهان و انسانهای چهار جانب خاک، خالی از خوشبینی، مثبتنگری و زیبایی است؛ جهانی که در آن برای زنده ماندن باید بجنگی، به سروری برسی، آنچه به چنگ میآوری حق خود بدانی و از دست ندهی.
از سوی دیگر، این کتاب بهویژه در دو فصل آخر، به توصیههای فردی محدود نمیماند و با لحن تند به فمینیستها، مارکسیستها و پست مدرنها میتازد. برخی نظریات او در آنجاها نادرست و مناقشهبرانگیز است. بهعنوان مثال، او منکر «مردسالاری» به عنوان رفتار و مناسبات حاکم اجتماعی در تاریخ غرب، و البته جاهای دیگر، است، زبرا با نوعی استدلال سطحی، چنین وانمود میکند که در چنان نظم اجتماعیای، مردان خود نیز قربانی بودهاند و مسئولیت حمایت از زنان را بر دوش خود داشتهاند. او ارزشها و رفتارهای دیرپای اجتماعی را «بیولوژیک» و ناشی از تجربه واقعی و تاریخی بشری به حساب میآورد، در حالی که برخی از آن موارد، مانند ممنوعیت اشتغال زنان در بیرون از خانه یا تبعیض در حق اقلیتهای جنسی، منسوخ شده و تغییر کرده است. همین نگاه نادرست ذاتگرایانه و اصالت محور او به فرهنگ، باعث شده است که وی تفاوتهای سنتی اجتماعی مردان و زنان را «بیولوژیک» قلمداد کند. از نظر او زنان، حتا در کشورهای برابریخواه جنسیتی اسکاندیناوی، به مسایل تکنیکی علاقه ندارند و به جای آن، به مشاغل و فعالیتهایی در زمینه خدمات و نگهداری از فرزندان را ترجیح میدهند. او متوجه نیست که بر محور جانسختی سنن اجتماعی و فرهنگی، چنان نقشهایی برای زنان هنوز هم محبوبیت عمومی دارند، و نقش بازتولید اجتماعی، فرزندآوری و مراقبت از امور خانه، که هنوز هم در بسیاری موارد «وظیفه» زنان شناخته میشود، آن نقشهای سنتی را تقویت میکنند.
در پایان، بهترین توصیف از پیترسون را در مقاله «الیف شفق» یافتم که در روزنامه «گاردین» چاپ شده است و «عرفان ثابتی» آن را برای سایت «آسو» ترجمه کرده است:
« سوگیریِ جنسیتی و ضدیت با فمینیسم در سراسر آثار جردن پیترسون، روانشناس بالینیِ کانادایی، بهچشم میخورد. او مردسالاریِ ارتجاعیِ قدیمی را در قالب زبان پیچیده دانشگاهی ارائه میکند، وبدین سان، به روشنفکر محبوب مردان جوان ناراضیِ عضو گروههای راستگرای افراطی تبدیل شده است. پیترسون از طرح ادعاهای واهی و ناراحت کردن مردم لذت میبرد. او را به آسانی نمیتوان طبقهبندی کرد، و این پیچیدگی، آشکارا تعمدی و ساختگی است. او روی مرز بیش از پیش باریکی میان دانشوری و عوامفریبی گام برمیدارد. از یک سو، پژوهشگری است که بهدرستی از حق آزادی بیان دفاع میکند، و از سوی دیگر، عوامفریبی است که به تداوم تبعیض دامن میزند.»
۱۲ قانون زندگی: نوشدارویی برای بینظمی، جوردن پیترسون، ترجمه حامد رحمانیان و هادی بهمنی، ۱۳۹۷، نشرنوین